138

طایر امید

از کتاب: مجموعهٔ اشعار استاد خلیلی

داستانی زدند در یونان 

در اساطیر باستانی آن

که چو آدم به عقد حوا شد

بزم سور و سرور بر پاشد

عقد بندان بارگاه قضا

جعبه ای داشتند بس زیبا

جعبه را سر به مهر آوردند

به جهاز عروس بسپردند

لیک گفتند با هزار اصرار 

لیک گفتند با هزار اصرار 

مکشائید قفل آن زنهار

که در آن چیز های پنهانی است

رازهای شگرف یزدانی است 

چون بر این امر روزگاری رفت

روزی آدم برای کاری رفت

روزی آدم برای کاری رفت

یافت حوا چو خویشرا تنها

حس تدقیق شد در اواحیا 

که در این جعبه راز پنهان چیست

انچه آنجا نهفته اند آن چیست 

عاقبت قفل بسته را وا کرد 

سر مکتوم را هویدا کرد

سر جعبه تمام نا شده باز

شد از آن چند مرغ در پرواز

تا نگه کرد پرفشان رفتند

ماند یک مرغ و دیگران رفتند

سخت از کار خود پشیمان شد

جعبه را زود بست و گریان شد

آدم از جای رفته باز آمد 

سوی آن یار دلنواز آمد

دید نمناک چشم شهلایش

زرد گون گشته روی زیبایش

رنگ از آن روی دلنشین رفته

خنده زان لعل شکرین رفته

حرف ناگفته حال او دانست

حال نی، بل مآل او دانست 

گفت دانی چه بود آن مرغان 

که زجعبه شدند بال افشان 

آن یکی مرغ بخت و دولت بود

و آن دگر مرغ عمر و صحت بود

آندگر طایر شباب  و بقا

طایر شادی و جمال و نوا

همگان از کنار ما رفتند

کس نداند که خود کجا رفتند

وانکه در جعبه مانده پنهانی 

هست مرغ امید انسانی