دل گمشده
از کتاب: دیوان محجوبه هروی
، غزل
بسکه میریزد خون خلق چشمان شما
میتپد در خاک و خون هردم شهیدان شما
چون نمودم جان و دل را من به بقربان شما
چیست این شمشیر بازی های مژگان شما؟
میشود سرو و صنوبر پست پیش قامتت
گر خرامد در چمن سرو خرامان شما
گل عرق کرده است در گلشن زشرم عارضت
سنبل اندر تاب از رلف پریشان شما
تا نگاه چشم خواب آلوده ات را دیده است
نرگس اند باغ گردیدست حیوان شما
گر مقابل با لبت یا قوت رمانی شود
آب میگردد ز شرم لعل خندان شما
همچو فرهاد حزین ای خسرو شیرین لبان
تلخی آمد قسمتم از شکرستان شما
گر کشیدی دامن از چنگم بدنیا باک نیست
دست من باشد به محشر در گریبان شما
یوسف دل از بر « محجوبه » ناگه گم شدست
تشنه لب افتاده در چاه زنخدان شما