32

جنگ فقر و سرمایداری قرن بیستم و منزلت اسلام دران

از کتاب: درد دل و پیام عصر ، قصیده
11 October 1947

در جهان آمد چو آدم از عدم 

از عدم بنهاد در دنیا قدم 

در جهان آب و گل با حرص و آز 

اوفتاده دست تسخیرش دراز 

هر کارت شد قوت بازو فزون 

پیش رفته در جهان چند و چون 

ز آب و خاک و پول و املاک و عقار 

ثروتی در دست فاقه و اندوه و غم 

آن یکی در زندگانی بی‌نیاز 

واند گر دست نیاز او دراز 

آن یکی مزدور و چاکر، رنجبر 

رنج ازو، واندیگری گیرد ثمر 

محنت آزوی، پول و ثروت از دگر 

آن بود بادار، و او شد رنجبر 

زحمت از من، راحت از بادار من 

دره از من، مهر از سردار من 

زان من اندوه و جان پر زرنج 

زان وی سیم و زر یاقوت و گنج 

من ندارم نان و آرام فراغ 

کلبه ام تاریک و بی تور چراغ 

وی کند در کاخ پر نعمت حیات 

زندگی را من شمارم چون ممات 

وی بپوشد پر نیان و هم حریر 

جسم من عریان و محتاج حصیر 

قوت من از قوت خون جگر 

جسم من از رنج سنگین پر ضرر 

وی ندارد کاری عمری را به لهو 

میگذارد گشته در لذت محو 

من ندارم وقت شادی و سرور 

جان من بیتاب و قلبم نا صبور 

این بود ظلم ستمگر‌بر فقیر 

داد من ای دادگر از وی بگیر ! 

فقر و ثروت در جهان چون و چند 

اینچنین بیند ز همدیگر گزند 

این بود افراط و تفریط بشر 

میکشد نوع انسان را به شر 

آن یکی شاهنشه و سرمایدار 

واندگر را اشتراکی می شمار 

هر دو اندر غصب ثروت‌ها سهیم 

نیست این و آن صراط مستقیم 

هر دو کاهد جان این بیچارگان 

آدمیت در خطر از این و آن 

این برد میلیونر مارا بلند 

تاکه تازد هر طرف  بیچون و چند 

آن کند یکتودن را فرمانروا 

دیگران را نیست حق اعتلا 

هر دو استبداد و دور از عدل و حق 

هر دو را از آز و خونخواری سبق 

فقر ز آنها در نهیب بیم و ترس 

آمده جان فقیران را مپرس 

هر یکی در شیوۀ خود مستبد 

گر چه آمد یکدیگر را ضد وند 

فرق استبداد جمع و فرد چیست 

این و آن کی رهنمایی زندگیست 

تا نباشد بین هر دو اعتدال 

کی برد مارا بشهراه کمال 

تا غنی از راه اجبار ضمیر 

می نسازد همدم خود را فقیر 

تا فقیرانرا ز ثروت‌ها شان 

می نباشد بهرۀ خاصی عیان 

کی بیاید جنگ شانرا خاتمه 

کی رسد تا منزل خود قافله ؟ 

دین احمد(صلی) شهرۀ صلح و سداد 

مشکلات زندگی بر ما کشاد 

کرد مارا امر اعطای زکات 

تا فزاید رونق این کاینات 

مقصدش توزیع ثروت در بشر 

تا رهاند انسان را ز شر 

آن آنالوگ آلبر حتی تنفقوا 

میدهد مارا پیام بس نکو 

دین ما از اجتماع پول و زر 

هست در جیب تونگر پر حذر 

لاجرم بخشد زگنج اغنیا 

بهره ای بر فقیر بینوا 

هم بنام صدقه و بر زکات 

می‌گشاید راه. تسهیل حیات 

تا رهد. بیچاره از اندوه فقر 

می نباشد در نیاز شرق و مکر 

هم نباشد احتیاج ضرب و جنگ 

تافتد بیچاره را حقی بچنگ 

راهنمای ما شهنشاه امم 

خواجه نوع بشر فخر عجم 

اینچنین فرمود وقتی با معاذ 

بینوایان را به لطف خود نواز 

واستان از اغنیا و بعد ازین 

میدهد با بینوایان حزین 

تا شود اصلاح حال بینوا 

این چنینش جان و نیرو می فزا 

ای فقیر ای مرد زار و رنجبر !

 ایکه باشد پر ز اندوهت جگر 

ای توئی سرمایه را مشق وستم 

دل زتیغ روزگاران شد قلم 

دین فطرت باشدت راه نجات 

می‌کشانید رمز صلح کاینات 

می‌رهاند مردترا از ظلم و جور 

واکشا چشمی نگاهی کن بغور 

بهره ات معلوم و حقت آشکار 

دین حق سازد ترا با اختیار 

اغنیا مجبور می نبخشد بر تواند 

مر ترا باید همی برخی دهند 

گر توانگر می نبخشد حق از اغنیا 

هر غنی از ترس عقبی و جزا 

خود بگیرد دست هر بیچاره ای 

تا نماید بینوا را چاره ای 

این بود درس مساوات حیات 

دین ما شد رهنمایی کاینات 

می ستاند از غنی پولیکه تا 

زو نماید چارۀ هر بینوا 

تا نیفتد ثروت اندر جیب خاص 

می نباید گنج  سازد نا سپاس 

این بود شهراه کار اعتدال 

بینوایان را از و روشن مال