رجایی
به قول آتشکده (و هم غیر از آنجا دیگر جای دیده نشد) حسن علی خراس نام داشته است. اصلاً از هرات بوده و هم در این سرزمین نشو و نما یافته است مشرب فقر داشته و از اهل اخلاق حسنه بوده است وقتی که در سفر حجاز می رفته بنابر کناره گیری میرزا شرف جهان این قطعه را برایش نوشته و جواب به سزا هم یافته است.
حکایتیست غریب ای سمر به دانش و فضل
که عرض این نتوان کرد جز به چون تو کسی
گذشته از وطن آورده ایم رو به سفر
گسسته ایم دل از هر هوا و هر هوسی
به غیر گوشه چشمی از صاحبان نظر
نگشته در دل ما هیچگونه ملتمسی
همای اوج کمالی چه نقص بودی اگر
ز فر سایه تو بهره ور شدی مگسی
حریم گلشن کویت نشیمن ما شد
نیافتیم دریغ اعتبار خار و خسی
به روی خسته دلان بسته ای در اقبال
ز حسن خلق کریمت عجب نمود بسی
به صدق خاک درت غایبانه میبوسم
به پای بوس سگانت چو نیست دسترسی
جواب میرزا اشرف جهان
ایا ستوده خصالی که سالها دل را
هوای صحبت جان پرور تو بود بسی
حکایتی است نهانی ز خلق با تو مرا
خدای را بشنو از من و مگو به کسی
از آن ز گلشن دهرم گرفته دل که نماند
ز سبزه گل این باغ غیر خار و خسی