اهمیت افغانستان از نظر مرکزیت فرهنگ یونانی درآسیا

از کتاب: افغانستان در پرتو تاریخ

افغانیستان چهارراه آسیا ،چهار راه مهارت و تمدن و فرهنگ نقطه تماس و تصادم افکار، کانون آموزش، خطا ط و مفکوره ها ومی و مظاهر ذهنی و با لاخره یکی ازمراکز انتشار نظریات ادبی و هنری و فلسفی و مذهبی بشمار میرود .

  درتاریخ آسیا و یا طوردیگر بگویم در تاریخ شرق میان و دنیای غرب یک نکته مهم وجود دارد که آنرا تماس (یونان وشرق)می خوانند وبه معنی آنوقت آنرا میتوان تماس (شرق و غرب خواند ز یرا دنیای دو هزار پنجصد سال قبل بسیار محدود تراز امروز بود و تقریبأ تمام شرق و غرب از هندوکش تا جزیره های مدیترانه گسترده بود و خارج از این دو منتها الیه برای شرقی ها و برای غربی ها مجهول و نامعلوم بود.تاریگستانی که اسکندر درآخر آن وقت بدان واصل شده بود؛غیرازحواشی شرقی سواحل سند اولین خاک پنجاب چیزدیگرنبود و اسکندر که برخی وی را شخصیت افسانوی می پنداشتند و جزه آدمی نبود که از دنیای مجهول غرب برخاسته بود .

این دو قطب شرق وغرب، این دومنتها الیه جهان آنو قت درماحول کوههای هندوکش،همان هندوکش که صخره آن در ذهن یونانی ها شکل داستانی بخود گرفته بود؛بهم تلاقی شد . معمولأ به فتو حات  اسکندر درشرق ازآن جهت اهمیت میدهند که در نتیجه آن بار اول شرق و غرب بهم تماس مستقیم پیدا کرد. خوب اگرنگربسته شود تمام فتو حات اسکندر در شرق آمد ورفتی پیش نبود؛ تنهاجائی تنها سرزمینی که یونانیت در آنجا مدت هاوقرن ها دوام کرد؛ خاک های ماحول هندوکش  یا افغانیستان بود .

صرف نظر ازحکومت دو صد سال یونیان در باختر و از باختر به کل قلمرو افغانیان وحصه ئي از خاک هند آنچه از روزهای اول عبود اسکندر از کوههای افغانستان درین سرزمین باقی ماند؛ روح تمدن و فرهنگ و هنریو نانی بود . اسکندر در خط عبورخود از (هری رود) تا ( اباسین )چندین اسکندریه تاسیس کرد.


دراین اسکندریه ها عده ئی از یونیان مقیم شدند و با ایشار و با احتیاجات فرهنگې ایشان رسم الخط و زبان و هنروشیوه آبادی ودیگرممیزات زندگانی آنان هر طرف پخش و پراکنده شد.

ارباب انواع اسطورئي (میتولوژی ) یونانی با اسطوره های محلی زردشتی و بعد بودائی افغانستان مخلوط شد،الفبا ورسم الخط یونانی درشمال و جنوب تعمیم ورواج یافت؛چنانچه بعد از مرور (۲۳۰۰) سال کتیبه اشوکا درقندهار و بعد از گذشت (۲۰۰۰)سال کتیبه کنیشکا دربغلان از شمال و جنوب گواهی می دهند که رسم الخط و الفبای یونانی درطی قرون قبل از میلاد همه جا درتمام نقاط افغانستان معمول و مروج بود و بشهادت مسکوکات سلاله های مختلف و به گواهی آنچه (هیوان ـــتسنگ) زایرچینی متذکرشده است؛ گفته می توانیم که این رسم الخط با هرنوع تحولی که پیمود تا نیمه اول قرن ۷مسیحی یعنی درحدود هزارسال کامل معمول و متعارف بود.

کسانیکه موزه کابل را دیدند و آثارنفسی بگرام مخصوصأ مدال های گچی نمایند صاف شیوه هنری یونانی  را مشاهده کرده وهزاران مجسمه گچی و سنگی نقاط مختلف افغانستان را از نظرگذرانیده اند؛ خوب می دانند که روح خبری و روح هنر دوستی و شیوه و روش هیکل سازی و مجسمه تراشی یونانی به چه عمق و بچه پیما نه درافغانستان رایج شده بود.

  نتیجه ئی ازین ملاحظات بدست می آید این است که آریانای قدیم یا افغانیستان درطی چندین قرنی که به دو طرف آغاز عهد مسیح قرار میگیرد طوری کانون فرهنگ و تمدن و هنر یونانی شده بود که آنرا میتوان (گربس آسیا ) یا (یونان آسیائی) خواند. 

   تصریح این امر درتاریخ آسیا اهمیت بسیار دارد؛ زیرا کسانیکه درجریان و تحول تاریخی و ادبی و هنری و فرهنگی ، آسیائی منهمک هستند و مخصوصأ این موارد درادوار تاریخ آسیای مرکز و شرق آسیا و هندو چین و غیره مطالعه می کنند؛مظاهره هنر و ادب یونانی را در بسیار چیز ها می بینندو همیشه این ستوال بحاطر ایشان میگذرد که این تاثیر چطور از یونان وارد شده ؟

    شبه یې نیست که یونان با فتوحات اسکندر با شرق آسیا تماس یافت؛ ولی بعد ازوفات فوری اسکندر و تجربه شدن امپراطوری اوو تشکیل  سلطنت های غیر یونانی تماس یونان با خاک های آسیایی میانه از میان رفت؛ ولی درعوض در ماحول هندوکش با دوام دوصد ساله سلطنت (یونان و باختری)ومسکون شدن عده یونانی ها روح تمدن و فرهنگ قدیم یونان با داوام ماند و در دوره هائی بسیاربعدی که نامی از سلطه سیاسی یونانی باقی نمانده بود؛ درتمام دوره کو شانی های بزرگ افکار و ادبیان و فرهنگ و الفبا و رسم الخط وهنرهیکل سازی وغیره با آن صیغه یونانی که داشت از سرزمین افغانستان به اطراف پراگنده و منتشر شد.

  به این ترتیب آنچه ازتاثیرتمدن و هنریونانی در قطارهند یا درسنگیانگ یا درچین وحتی درچاپان دیده می شود بیشتر آن ازافغانستان سرایت کرده؛ زیرا اینجا ودرین سرزمین ذخیره ّئی ازمعارف و فرهنگ و هنر یونانی متمرکزشده بود والا قراری که پرواضح است سرزمین های شرق اقصی وآسیای مرکزی و غیره با یونان ومدیترانه ارتباطی نداشتند.

    یکې از ممیزات افغانستان در دوره های باستان همین داشتن(روحیونانیت)است که درآنجا بحد کافی ریشه دواینده وبه اندازه طولانی دوام کرد و انعکاس آن تا امروز درعرف و عادت و افسانه های ما باقی مانده. کشورهای مجاور افغانستان که از تاثیرتمدن و هنر یو نانی متاثر شده اند علتش بیشتر موقعیت جغرافیائی و قرابت به خاک افغانستان است که بحیث یک کانون ثقاقت یونانی درمراودات و فعل و انفعال تاثیر می کرد.شبه ئی نیست که روح تمدن هخامنشی در افغانستان با روح یونانی مخلوط شده و از همین تماس و اختلاف چیزهای مشترکی هم بمیان آمده چنانچه درزمین هنر مدرسه های (ایرانویونانی)و (یونانو باختری)گریکو و بکتریان (یونانو بودائی)و گریکو بود یک را میتوان متذکرشد. که بعد تر ازآن شاخه های فرعی (ایرانوبودائی) یا ساسانو بودائی)تراوش کرده است .


۱۹/۴/۳۷