الثالث الملک السایس شمس الدین
چون ملک تاج الدین ابو الفتح در گذشت، از وی پسران ماندند : مهتر ایشان شمس الدین بود بملک نشست، و ممالک نیمروز در ضبط آورده ، یک برادر خود عز الملک را میل کشید، و برادران دیگر را بکشت، و بسیار کس را از امراء و ملوک سیستان و نیمروز بقتل رسانید . و چنان تقریر کردند: که در اول ملک خود ، در یک روز هژده برادر را بکشت، و او مرد سایس بود، و سرای امارت که در خانه ( ۲ ) اوست ، در سیستان او را سرای سیاستی گویند، و از بسیار قتل و سیاست او هیبتی در دل خلق ظاهر شد،و در مدتی که عهد ( ۳ ) سنجر به آخر شد، و ممالک خراسان و غزنین و کرمان بدست ظالمان غز افتاد ملک شمس الدین نمیروز را ضبط کرد، و چند کرت لشکر غز عزیمت قلعه ( ۴ ) مملکت او کردند میسر نشد، و جد این ضعیف مولانا منهاج الدین عثمان جوزجانی ( ۵ ) رحمة الله علیه ، که از سفر حجاز کعبه معظم بطرف غزنین و لوهور آمد، در عهد ملک شمس الدین به سیستان رسید، و یکی از اکابر علما که او را امام اوحد الدین بخاری گفتندی رحمه الله ، از اقران خراسان بود، و از یگانگان ( ۶ ) جهان و شریکان خواجه امام نعمان الثانی ابو الفضل کرمانی بود، رحمة الله علیه، و عالم دیگر بود، که او را قوام الدین زوزنی گفتندی ، مذکری فصال دهان کشاده و چشم باز بود مدام این قوام الدین ، اوحد الدین بخاری را زحمت دادی ، و در محافل باو جرئت نمودی.
امام شرف الدین عطار روایت کرد این حکایت را و گفت: چون مولانا منهاج الدین به سیستان رسید، سنت پادشاهان نیمروز آن بود: که علما ء غریب را
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(۱ )راورتی : شمس الدین محمد بن تاج الدین . ( ۲ ) پ : خانه بنا ء اوست . ( ۳ ) اصل: در عهد . ( ۴ ) کذا شاید قلع باشد. ( ۵ ) اصل: جوزجانی . ( ۶ ) اصل: سکانکان . پ : یکان یکان
نیمروزیان طبقه(۱۴) (۲۷۸ )
عزیز داشتندی، و در بار گاه او تذکیر و مسله فرمودی، ملک شمس الدین فرمان داد ، تا مولانا منهاج الدین علیه ( الرحمه ) دربار گاه او مسله گوید . چون علماء حاضر شدند، مولانا منهاج الدین رحمة الله علیه در بارگاه مسله خارج کفت، چون نکته تمام شد، قوام الدین زوزنی خواست تا بسفاهت ( ۱ ) مولانا منهاج الدین بیرون آید او را بشکند گفت: ما ذکر بزرگی شما و علم و شهرت شنیده بودیم ، اما این قدر بایستی ، که در بار گاه این چنین پادشاه مسله خارج بحث گفته نشدی. مولانا منهاج الدین چون دید ، که او سر سفاهت و بی ادبی دارد گفت: مولانا قوام الدین ! قصه دراز نمی باید کرد، توعین نجاست بودی، من ترا بدیدم ، مرا این مسله یاد آمد، قوام الدین ازین جواب بشکست و ملک شمس الدین را تبسم چنان غالب شد، که بر روی چهار ( ۲ ) بالش سیاه بغلطید . آن روز امام اوحد الدین بخود حالی کرد، و آن مسله را جلوه داد، و آن پادشاه درحق مولانا منهاج الدین عواطف فراوان فرمود ، و مدتها آن پادشاه ملک راند و درگذشت. رحمة الله علیه. و الله اعلم