قیامهای تاریخی مردم افغانستان در برابر عربها و تأثیرات آن بر عرصۀ ادبیات

از کتاب: مقالات استاد احمد یاسین فرخاری

قبل از آنکه تاثیرات و تأثرات ادبی را درین دور مورد ارزیابی قرار دهیم ، بهتر خواهد بود تا پیرامون علل و انگیزۀ های قیام مردم در برابر عربها سخنی چند گفته آید .


در دورۀ سی سالۀ خلافت خلفای راشده برخی از مردمان کشور ما در حصص مختلف این سرزمین به دین مقدس اسلام مشرف گردیدند. با پایان یافتن دورۀ خلافت خلفای راشده ، دولت اموی با ماهیت اشرافی و نظامی در دمشق روی کار آمد و نخستین حاکم اموی « قیس » به نیشاپور فرستاده شد و در پناه همان سیاست تخویفی و نظامی مرد دیگری به نام « حکم ‎غفاری »  به سر زمین افغانسان فرستاده شد . وی به واسطۀ « المهلب » به غور لشکر کشی کرد؛ ولی با شکست فاحشی روبرو گردید . همان بود که لشکر خود را به جانب مرو سوق داد ، تا آن که ماوراءالنهر و خوارزم و فرغانه را تحت سیطرۀ خویش در آورد .


در سال ( 670 ـ م )  پنجاه هزار عسکرعرب به شکل خانه کوچ تحت فرماندهی « ربیع بن زیاد » وارد افغانستان شد و تا بلخ پیشرفت حاصل نمود . اسکان این پنجاه هزار خانوادۀ عرب در بخشهای شمالی افغانستان باعث آمیزش آنها با مردم ما گردید و روابط خویشاوندی به میان آمد ، که این خود بعداً در نشر دین اسلام سودمند واقع شد .


روزگاران سپری میشد و فرمانداران اموی – بدون آن که کوچکترین موفقیتی به دست آورند ـ یکی پی دیگری میامدند و میرفتند ؛ زیرا آهسته آهسته روش استبدادی و غارتگرانۀ حکمروایان اموی بر ملا شده ، نفرت و انزجار طبقات مختلف جامعه کسب شدت میکرد. دولت اموی نیز موقعیت خود را درک کرده بود و هیچگاه از توجه جدی باز نمی ایستاد .


در سال (691 ـ م ) که تازیان در ماورالنهر مشغول بودند و خلیفه « مروان » در دمشق مرد، « عبدالله خازم » حاکم عربی خراسان به نام خود سکۀ طلا ضرب زد و اعلان استقلال نمود ؛ مگر دولت اموی او را توسط رقیبش « بکیر وشاح » در جنگ از میان برد .


در میان این کشمکشها مردم خراسان آن قدر در اشتعال رقابتهای قبیلوی اعراب دست بلند یافته بودند ، که توانستند بار دیگر توسط خود « بکیر وشاح » اعلان استقلال کنند . واین خود باعث جنگهای طولانی  ودامنه داری میان عربها گردید ، که تا سال ( 696 ـ م )  ادامه یافت . عاقبت « بکیروشاح » کشته شد و « امیه » به جایش نشست . وی نیز در جنگ بلخ مغلوب شد . این بار دربار دمشق به جای وی بزرگترین سرداران عرب ، « قتیبه » را فرستاد . وی پس از یک جنگ با « سپهبد » ـ فرماندار محلی بلخ ـ از در صلح پیش آمد و در سال ( 707 ـ م )  توانست بلخ را فتح نماید . در طی همین زد و خورد ها بود که شهر بلخ ویرانی حزن انگیزی را متقبل شد و بعد ها در سال ( 725 ـ م) توسط اعیان بلخ دوباره تجدید تعمیر گردید .


امیر محلی بادغیس (( نیزک )) نیز پس از مصالحه با قتیبه به بلخ آمد و برای نخستین بار در تاریخ افغانستان اتحادیه یی بر ضد عرب از ملوک الطوایف افغانستان چون سپهبد بلخ ، جغبویه شاه تخارستان ، بازان امیر مرو الرود و امرای جوزجان و فاریاب پدید آمد. درین میان رتبیل شاه کابلستان هم وعده دادکه اگر این اتحادیه مغلوب شود ، کابلستان پناگاه ایشان خواهد بود. بدین ترتیب ‌آنها در صدد تهیه وسایل جنگی و نظامی برامده نمایندۀ عرب را از تخارستان طرد کردند . درین هنگام عبدالرحمان  ( برادرقتیبه ) با دوازده هزار عسکر به بلخ حمله ور شد و خود قتیبه به مرغاب هجوم برد ، که پس از تسخیر در تالقان مرو الرود تمام اسرای جنگی را در طول چهار فرسنگ به دار آویخت . نیزک و جغبویه در اثر این زد و خورد ها از بلخ به سمنگان شتافته و پس از جنگهای متعدد با قتیبه ،‌ عاقبت پس از یک صلح فریبکارانه حین مذاکره به دست قتیبه محبوس گردیده و سر هایشان به عنوان تحفه به دمشق فرستاده شد . نا گفته نباید گذاشت که درین نبرد قلعۀ « گرز » نیز تحت اشغال درامده و دوازده هزار مدافع آن توسط قتیبه از تیغ کشیده شد . همین کشتار های دسته جمعی یکی از انگیزه هایی بود که مردم افغانستان را به قیام در برابر عربها وا داشت . که درینجا بجا خواهد بود مثال دیگری ازینگونه کشتار های دسته جمعی توسط عمال اموی و افراد متعصب قبایل عرب را بیاوریم ، تا در تصریح موضوع ما را یاری رساند :


« در زمان سلیمان بن عبدالملک اموی ، مردم گرگان سر به طغیان برداشتند و عامل خلیفه را کشتند . یزید بن مهلب برای سرکوبی قیام مردم به سوی گرگان شتافته و سوگند خورد که با خون عجم آسیاب بگرداند  .


… وی به گرگان آمد و دوازده هزار تن از جوانان و اسیران و سواران و مرزبانان را گردن زد .چون خون روان نمیشد ( برای آنکه سردار عرب از کفارۀ سوگند نجات یابد ) آب در جوی نهادند و خون با آن به آسیاب بردند و گندم را آرد کردند و یزید بن مهلب ازان نان بخورد ، تا به سوگند خود وفا نموده باشد ، سپس ششهزار کودک ، زن و مرد جوان را اسیر کرد و همگی را به بردگی بفروخت ….و کالبد کشتگان را بر دو جانب طریق (جاده ) بیاویخت .»


به هر صورت ، بر علاوۀ این قتل و قتال و کشتار های دسته جمعی از طرف عرب ، که موارد بیشماری دارد ، و نمیتوان همه را درین مبحث گنجانید ، عوامل دیگری نیر باعث ایجاد نفرت و انزجار مردم خراسان در برابر عرب گردید ، تا این که مردم به قیام بر خاستند و دورۀ نوینی را در تاریخ سرزمین مان به میان آوردند .


از جمله عوامل دیگری که باعث بروز قیامها و شورشها گردید ، نکاتی است که هر کدام را به گونۀ مختصر مینگاریم :


پس از ان که دورۀ خلافت خلفای راشده به انجام رسید و حکومت به دست امویها افتاد ، ایشان بر خلاف دستور العمل های ملکوتی اسلام و ارشادات پیامبر (‌ص)‌ ، در پناه یک سیاست استبدادی و تخویفی جهت استوار داشتن پایه های حکمرانی خویش ، به اعمالی دست یازیدند که موجب دگرگونی کلی اوضاع گردید .


قبایل تازی و در رأس حکام اموی به جای رأفت و مهربانی که در آغاز امر به مردم زیر دست نشان داده بودند ، خود را تنها بزرگ و آقای شریف دیگران و مردمان غیر عربی را بنده و پرستندۀ خویش میپنداشتند . در جنگها موالی (ملل تابعه )‌ را پیاده به جنگ برده و در صف نخستین میدان جنگ قرار شان میدادند و در هنگام توزیع غنایم ایشان را محروم میساختند . موالی در تزویج فرزندان خویش چه دختر و چه پسر  آزادی نداشتند و هر یک از مردم بایستی خود را به خانواده یا به مردی از عرب میپیوست ، تا از اسلام و حقوق زندگی بهره مند میگردید و عقد نکاح به اجازۀ آن کس صورت میگرفت که خود را به او پیوسته بود. البته این حال کسی بود که از دین قبلی خویش برگشته و به آیین مقدس اسلام مشرف گردیده بود ؛ ولی آن که از اهل ذمه بود حالتی بد تر و اسف انگیزتر ازین داشت. حتی یک بار از طرف حجاج پسر یوسف (‌ حجاج ظالم ) برای آنکه بسیاری از اهل ذمه مسلمان شده بودند و از مالیات ذمیان مبلغی کسر آمده بود ، دستور صادر گردید که نو مسلمان را به زور شکنجه به کیش پیشین برگردانند و آنها را به نشانی این کار داغ بر نهند . و بدینگونه هزاران نومسلمان را به زور شکنجه و تازیانه و داغگذاری از کوفه و بصره و مداین و … به آیین قبلی برگشتانده و به روستا ها اعزام داشتند .


یک نویسندۀ عرب به نام « داکتر زاهیه قدورة » در کتاب خود به نام ((‌ الشعوبیة واثرها الاجتماعی والسیاسی فی الحیاة الاسلامیة )) مینگارد : (( نه تنها بنی امیه ، بلکه اکثریت عرب به سوی موالی به دیدۀ تحقیر مینگریستند. این برخورد های تحقیر و توهین آمیز شان را آنجا بهتر میتوانیم بنگریم که می بینیم  عربها هیچگاه نمیخواستند با موالی ازدواج نمایند و آنکه مادرش از نسل غیر عربی میبود او را هجین ( یعنی : لئیم ) صدا میزدند و توهین و تحقیرش میکردند ؛‌ چنانچه شاعری به نام « ریاشی » گوید :


  إن أولاد السراری             کثروا یارب فینـا   رب ادخلنی بلاداً             لا أری فیها هجینا


یعنی : در میان ما فرزندان سراری (‌ آنکه پدرش اصل عربی داشته باشد و مادرش از عجم باشد ) زیاد شده است . خداوندا ! مرا به شهر هایی ببر، که در آنجا یک « هجین » را نبینم .


وی جای دیگری مینویسد :

« عربها  هیچگاه ساکنین ممالک مفتوحۀ عجم را به کنیۀ شان صدا نمیزدند و آنها را علوج (‌ یعنی : مرد خشن و خشک مغز )‌ مینامیدند و در میان ایشان اطلاق اسمایی چون « عبد » و « رقیق » بر موالی شیوع داشت .


در قطعات عسکری همۀ افسران و فرماندهان از عرب برگزیده شده و اعاجم را صرف به حیث سپاهیان میگماشتند (‌ که ایشان هیچگاه حق نداشتند به رتبۀ افسری و فرماندهی برسند )‌ . همچنین موالی در جنگها همیشه در بخش پیاده نظام بوده و در صف نخستین جنگ فرستاده میشدند ، در حالی که عربها همواره به سواری اسپها رهسپار میدان نبرد گردیده و در صف آخر قرار میگرفتند .


بر خلاف عربها که در خانه های مفشن و مجلل زندگی میکردند ، اعاجم در خانه های خیلی ویران و مفلوک امرار حیات مینمودند . ایشان حق نداشتند در مساجد ویژۀ عربها داخل شوند و به عبادت بپردازند ، که این امر باعث شده بود برای خویش مساجد ویژه یی بنا کنند . عربها از اختلاط و آمیزش با موالی عار داشتند و تا حد امکان از ایشان دوری میجستند ، چون خود را در سطح بالاتری از اخلاق و نسب نسبت به موالی میپنداشتند‌ ؛ چنانچه میگفتند : نماز جز به سه چیز قطع نمیگردد و آن سه چیز عبارت اند از : خر ،‌ سگ و مولی.»


چنانکه قبلا یاد آور شدیم ،‌ حجاج جهت مدافعه با کسر مالیات ـ به سبب مسلمان شدن تعداد کثیری از ذمیان ـ فرمان صادر نمود که آنها را به زور شکنجه به کیش قبلی شان برگردانده ، از شهر ها اخراج نمایند و مالیات از ایشان اخذ گردد . نویسندۀ کتاب « الشعوبیه …» درین مورد مینویسد :


«هنگامیکه حجاج  فرمان اخراج نو مسلمانان غیر عربی را از شهر ها صادر نمود ، ایشان در حالت خروج از شهر ها مأیوسانه میگریستند و فریاد میزدند : یا محمد ( ص ) !‌ یا محمد (‌ ص ) ! درین هنگام اهالی قریه های بصره از خانه های خویش خارج شده با همنوایی کامل یکجا با ایشان به گریستن میپرداختند . به همینگونه حکمداران آن زمان بر خلاف فرامین والای اسلام در مورد تطبیق حکم شرعی « دیه » بین عرب و عجم فرق قایل شده بودند . چنانچه دیت مولی برابر بود با نصف دیت یک عرب » (‌ یعنی دو مولی مساوی بود ند با یک عرب ، که در دین اسلام اصلا چنین معجونی وجود ندارد .)


    باری هم در سال ( 727 ـ م ) یکی از حکام اموی به نام « اشرس » از مردم مسلمان شدۀ نواحی سمرقند جزیۀ ایام کفر را گرفت ، در نتیجه ایشان تمرد نموده و به کمک ترکها با اعراب جنگیدند .


   خلاصه بر علاوۀ اینگونه اعمال و برخورد های عامۀ عرب روش استبدادی دستگاه اموی روز تا روز بیشتر و روشنتر شده میرفت . چون ایشان به خونریزی و جمع آوری مال حریص بودند و درین راه از خلف وعده مضایقه نداشته مبنای حکومت خویش را به زور تحکم قرار داده بودند . اساسا دولت اموی در جهانگشایی بدون استثمار و استخراج پول و ثروت ، به سایر امور اجتماعی محل نیز دلچسپی نداشت . حکام اموی در مناطق مفتوحه از مسلمان شدگان مالیات سنگین و از اهل ذمه جزیه و مالیات میکشیدند . هر یک از حکام اموی در دورة مأموریت خود ـ که اغلب زود گذر بود ـ خزاینی میاندوختند .


این گونه اعمال و برخورد ها و کشتار های دسته جمعی و نیز نخوت فروشی و مباهاتهایی که افراد قبایل عرب نسبت به سایرین بروز داده و گاهی نسبت به خود اعراب که نژاد و نسب شریفی نداشتند نیز فخرمیفروختند ، باعث آن شد که طایفه یی گرد هم شدند و نهضتی را به راه انداختند که در کتب مختلف آن را به نام ((شعوبیه )) یاد میکنند . ایشان میگفتند :‌ افتخار تنها به اخلاق و تقواست ، نه به نژاد و نسب ؛ زیرا اگر دین و تقوی و شرافت اسلامی نباشد، همة مردم برابرند و درین مورد آیت شریفة‌ (( إن أکرمکم عندالله اتقیکم )) را برهان میاوردند .


گروهی هم از ین بالاتر گفتند و با حجت و برهان مدلل داشتند که تنها فخر عرب به محمد  ( ص ) و دین اسلام است ورنه خود عرب مردمی زبون، نادان و وحشی و کافر و منافق بیش نیستند و اسلام موجب شرافت آنان شده است . و عجمیان اعم از هر گروه و هر نژاد از حیث قدمت تربیت و تمدن و علم و آداب مردمی به مراتب از عرب شریفتر و اصیلتر و به افتخار و نخوت سزاور تر ، و نژاد آنان و سوابق تاریخی و مفاخر اجدادی آنها زیاد تر میباشد .


در برابر این طایفه گروه دیگری قد علم کرد ، که منسوبین آن هواداران قبایل عرب بودند و در مقابل هواداران عجم به پرخاش و مشاجره بر خاستند . این پرخاشها و مشاجره ها از زمان فرمانداری امویها به میان آمده و در عصر عباسیان به اوج خود رسید .


این دو حزب که در هردو طرف از عرب و عجم مخلوط شده و مانند یک عقیدة علمی نه یک مرام نژادی از هر جنس دران دو حزب موجود بود، سالیان دراز در زد و خورد بودند و درین گیر و دارها هردو جانب برای اثبات دعاوی خویش به نوشتن مقاله ها ، رساله ها و تألیفات  زیادی دست زدند ، که متأسفانه امروز جز پارچه های از آثار (( شعوبیه )) وآن هم در نوشته های چند تن از قبیل (( جاحظ )) ، (( ابن عبدربه )) و        (( مسعودی )) که به عنوان جواب بر اعتراضات ((شعوبیه )) و رد اقوال آن طایفه مختصری از استدلالهای آنان را نقل کرده اند ، دیگر اثری از کتب و مقالات شعوبیان باقی نمانده است ، با آن که میدانیم و ازین جوابها پیداست که آثار مذکور تا چه پایه زیاد و موثر بوده است .


از جمله نوشته ها و مقالات (( شعوبیه )) که بر ضد عربها به میان آمده ، یکی هم نوشتة زیرین است ، که    (( جاحظ )) ضمن یک مقالة خود در کتاب (‌ البیان والتبیین ) از قول شعوبیه چنین مینگارد :


(( قد علمنا أن أخطب الناس ، الفرس ، وأخطب الفرس أهل فارس وأعذبهم کلاماً و أسهلهم مخرجاً وأحسنهم ولاً وأشدهم فیه تحنکا أهل مرو وأفصحهم بالفارسیة الدریة ، و باللغة الفهلویة أهل قصبة الأهواز . قالوا : و من احب أن یبلغ فی صناعة البلاغة و یعرف الغریب و یتبحرفی اللغة ، فلیقرأ (( کتاب کاروند )) ومن احتاج الی العقل و الأدب و العلم بالمراتب و العبر و المثلات و الألفاظ الکریمة و المعانی الشریفة ، فلینظر الی (( سیر الملوک )) فهذه الفرس و رسائلها و خطبها و الفاظها و معانیها ، و هذه یونان و رسائلها و خطبها و عللها و حکمها . . . . و هذه کتب الهند فی حکمها و أسرارها و سیرها و عللها ، فمن قرأ هذه الکتب عرف غور تلک العقول و غرائب تلک الحکم ، و عرف أین البیان و البلاغة ، و أین تکاملت تلک الصناعة . . . . و لکنکم کنتم رعاة بین الإبل و الغنم . . . و لطول اعتیادکم لمخاطبة الإبل جفا کلامکم و غلظت مخارج أصواتکم حتی کأنکم إنما تخاطبون الصمان إذا کلمتم الجلساء . . . . الخ ))         


ترجمه :

(( خوب میدانیم که خطیب ترین مردمان فارسیانند و خطیب ترین فارسیان اهل فارس اند . و شیرین زبانتر و خوش اداتر و با تولاتر و در دوستی پایدار تر مردم مروند و نیز در لغت پارسی دری از همه فصیجتر ایشانست ، چنانکه مردم قصبة‌ اهواز در لغت پهلوی فصیحترین پارسیانند .ـ { شعوبیه گویند } ـ : هر که بخواهد به کنه فن بلاغت برسد و به لغات غریب پی برد و در لغت غور کند ، باید  (( کتاب کاروند )) بر خواند و هرکه بخواهد به عقل و ادب پی برده به علم مراتب واقف شود و عبرتها و امثال و کلمات گرانبها و معانی عالی بداند ، کتاب (( سیرالملوک )) را بر خواند . . . . این است فارس و رسالات و خطب آن و خطبه های یونان و علل و حکم آنها  … و اینست کتابهای هند در حکمت و اسرار و سیر و علل آنها ، و هر کس که این کتابها بخواند ، به غور این عقول آگاه گردد و غرایب این حکمتها بداند و دریابد که بیان و بلاغت تا کجا است ، و تا کجا این صناعات تکامل پذیرفته است ؟ . . . . ولی شما (‌ تازیان ) شتر بانان و گوسفند چرانان بوده اید  …و ازانروی که شما دیرگاه با اشتران همزبان بوده اید ، بدان خوی گرفته و زبانتان درشتی پذیرفته و مخارج صوت تان غلیظ و خشن گشته است ، تا بدانجا که چون با همنشینان سخن سر کنید از نعره و فریاد چنان باشد که کسی با مردم کر سخن سر کند …الخ ))


جای دیگری از قول شعوبیه میخوانیم (( عربها در زمان جاهلیت ، یکی زن دیگری را در عقد خود میاوردند و یا بدون نکاح با زن دیگری مقاربت مینمودند . پس چگونه میدانند که پدر این یکی کدام است و پدر آن دیگری کدام است ؟ ! …))


به هر حال ، در نتیجة‌ این همه گیرودار ها و نوشتن کتابها ، رساله ها و مقالات و .. که طرفین برای اثبات دعا وی خویش به رشتة تحریر در میاوردند دو علم ترقی نمود . یکی علوم عربیه و صرف و نحو و لغت که هواداران عرب جهت پیشرفت زبان عربی به تألیف و تصنیف و نوشتن آن میپرداختند و نیز شعوبیه (‌ هواداران  عجم ) ‌در ترجمة کتب یونانی و پهلوی و هندی و نثر تواریخ ملل پیش از اسلام و افسانه های قدیم که حاکی از عظمت و هوش و ذکای ملل غیر عرب بود سعی میکردند ، و میتوان ترجمه های ابن مقفع و مجلدات تاریخ طبری و مسعودی و حمزه و سیرالملوک و عیون الاخبار و غررالاخبار و ملوک الفرس ثعالبی و غیره را از کارهای شعوبیه شمرد .


      از جمله آثارى که ابن المقفع به ترجمه گرفته یکى هم کتاب ( خداینامه ) است . این کتاب جنبة تاریخى داشته  و دران پیرامون سیر زندگى آریاییها به گونة مفصل سخن رفته است . ابن المقفع در ترجمة خویش نام ( تاریخ ملوک الفرس ) را بر این کتاب گذاشته است .


       دو دیگر کتابى است به نام ( آیـین نـامـه ) ، که این هـم توسط ابن المـقـفـع تـرجمه شده و مجموع آیین ، عادات  ، تقالید ، عرف و شرایع را دربر داشته است .


کتاب دیگرى که توسط وى ترجمه شده است ، ( التاج ) نام دارد ، که در سیرت انوشیروان تحریر یافته . به همین گونه کتاب ( الادب الکبیر والادب الصغیر ) نیز از ترجمه هاى اوست .


همچنان بدین نکته میتوان باور داشت که یکی از عوامل بزرگ احیای زبان دری به وجود آمدن شاهنامه و امثال آن در خراسان نتیجة تأثیر قطعی همین نهضت شعوبیه بوده است . بر علاوة نهضت شعوبیه که از خراسان سرچشمه گرفت و تا دوردستها ریشه دوانید ، مقاومتهای دیگری از جانب فرقه ها و گروه ها یی مانند (( خوارج )) ـ که به طرفداری عباسیها و برضد امویها بودند ـ و شخصیتهایی  چون ((‌خداش )) مؤسس طریقة ( خرمیه ) در برابر عربها پدید آمد ، که بحث پیرامون هر یک آن از حوصلة این بحث خارج است .


مردم درین وقت از خود یک عکس العمل دیگر نیز ظاهر کردند و از نظر جنگی مردم افغانستان به طرفداری عباسیها در برابر امویها ایستاده گی کرده روح جنگی نشان دادند . با قیام ابومسلم خراسانی نیرو و قدرت استعداد و شکوه خراسان نمایان گشت و خراسان ازین به بعد رسمیت پیدا کرد و عربها چندین قرن سرزمین افغانستان را به نام خراسان یاد کردند .


مردم افغانستان با این همه تحت تأثیر عربها نرفته در برابر فرهنگ و معنویت عرب یک نوع مقاومت معنوی از خود نشان دادند . ترجمة آثاری از زبان و افکار ما به زبان عربی .مقابلة خراسانیها در برابر تشکیلات عربها شاهد آنست که به راستی یک نوع عکس العمل در برابر عربها به ذات خود مقاومت معنوی است ….


به همینگونه درین زمان نفوذ عقاید و افکار و عادات آریایی در عرب اضافه گشته ، اصول دیوان و دفتر را عربها ازین سرزمین اخذ کردند و تا زمان حجاج یوسف ثقفی دفترها را به فارسی مینوشتند . بناء ادب ما با ادب عربی از جهاتی مؤثر واقع شد .


نخست این که فرزندان آریانا به عربی شعر گفتند ، ادب آریایی را به قالب عربی ریختند که ظاهرا ترکیب ، لفظ ، و وزن عربی بود اما فکر و خیال و مایة ادبی آریایی و دری بود . دوم اینکه عربها برای احتیاجات مدنی لغات فراوانی را از زبان دری و دیگر زبانهای این سامان گرفتند ؛ حتی در اخذ جمله و ترکیب و عبارت نیز ازینها پیروی میکردند تا چه رسد به تخیلات و معانی و مضامین و افکار . سوم حکمت آریایی در عرب راه یافت ، چهارم موسیقی این سامان و پنجم تجددی در انشاء و ترسل عرب وارد کردند که ادب ما ادب عربی را به رنگ خود دراورده و صورت نوینی به آن داد و تأثیر متقابل در همدیگر کردند . آنگاه عید های ملی که در آریانا ( افغانستان قدیم ) معمول بود ؛ مانند (( سدة نوروز و مهرگان )) و مؤقتا از بین رفته بود ، باز مرسوم شد و اینها به تأثیر وزارت برمکیان بلخی بود . همچنین یک تعداد کلمات به عربی انتقال و ترجمه شد که این انگیزه ها با تعلیمات اسلامی دست به دست هم داده انقلابی در ادبیات اسلامی عرب پدید آورد و از ادبیات پیش از اسلامش متمایز ساخت….  و اما این قیامها چه پیامد های داشت ؟


پس از ین که عمال و افراد متعصب قبایل عربی عرصة زنده گانی را بر مردم تنگ ساختند و در میان مردم نفرت و انزجار را نسبت به خویشتن به وجود آوردند ، شرایط آن فراهم آمد که از یک جهت داعیان خاندان عباسی به فعالیتهای مخفی بیاغازند و از طرف دیگر مردم بسیج شوند و متحدانه در برابر زورگویی تازیان قد علم کنند .


در پیشاپیش این جنبش ضد عربی مردی قرار داشت فصیح اللسان و قوی القلب که در فراز و نشیب زندگانی هیچگاه متغیر نشده و تردیدی به خود راه نمی داد . این شخص ابومسلم عبدالرحمن نام داشت که در سال (720 )‌در قریة سفیدنج (‌سپید دژ ) از مضافات شهر انبار ( سرپل کنونی ) در شمال افغانستان دیده به جهان گشوده بود .


(( وی مردی بود کوتاه به لون اسمر و نیکو و شیرین و فراخ پیشانی و نیکو محاسن و درازموی و دراز پشت و کوتاه ساق و فصیح اندر لفظ ، و شعر بتازی و فارسی گفتی ، و هرگز مزاخ نکردی و نخندیدی ، مگر به حرب اندر، به هیچ فتح کردن و کارهای عظیم از وی خرم شدن و نشاط پیدا نیامدی و نه به هیچ حوادث و غلبة‌دشمنان اثر غم و خشم از وی ظاهر شدی ، و تازیانة وی شمشیر بود و بر کس بعقوبت اندر رحمت نکرد از دور و نزدیک . ))


این شمایل بومسلم را به ابوالحسن علی بن مداینی که دارای کتاب تاریخ بوده و مؤرخی ثقه است و طبری و مسعودی از او روایاتی دارند نقل کرده ، و صاحب مجمل آن را مانند شرح فوق به فارسی برگردانده است ؛ اما ابن خلکان نیز به حوالت همین مداینی صفات مذکور را به اصافة برخی دیگر مانند نرم آواز سیاه چشم و فصیح در تازی و فارسی و شیرین سخن و راوی شعر و دانا به کارها ، آورده گوید : که جز به موقع نخندیدی و نه مزاح کردی ، و جز سالی یک بار با زنان مقاربت نکردی ، و گفتی که جماع دیوانگی است و کافی است که انسان در سال یک بار دیوانه شود ، وی بر حرم خود سخت غیور بود ، و در قصرش فقط روزنی وجود داشت ، که ازان احتیاجات زنان او را می انداختند وگویند در شب عروسی زنش را بر اسبی سوار کرده آوردند ، وی اسب را بکشت و زین آن را بسوزانید ، تا بعد ازان مردی بران ننشیند .


این شخص در نزده سالگی قدم به عرصة سیاست گذاشت و چون از میان مردم نشأت کرده بود ، توانست از عدم رضایت مردم در زیر سنگینی و فشار دولت مستبد اموی استفاده نماید .


دران هنگام مردم نامسلمان از تجاوزات نظامی پیهم دولت و تاراج دارایی خود به جان رسیده بودند و مردم مسلمان از تبعیض دولت و محرومیت خویش ، و همچنان از سنگینی مالیات و مظالم عمال اموی متنفر و بیزار بودند . عده یی از خانوادة بنی هاشم در بلخ و سایر شهر های افغانستان تبعید گردیده بودند و دسته یی از خاندان عباس ( عم پیامبر (ص)  ) در کوفه و حجاز در خفا زندگانی به سر میبردند . علی نواسة حضرت عباس ( رض ) از طرف خلیفه عبدالملک تازیانه خورد . محمد پسر همین شخص بود که تشکیلات سری بر ضد دولت اموی ساخت و مبلغینی در ممالک اسلامی فرستاد ؛ اما مردم از ترس دولت اموی نمیتوانستند از آنها حمایت کنند . پس محمد به حیث امام عباسیها متوجه افغانستان شد و مبلغین متعددی اعزام نمود.


 او در وقت اعزام مبلغین در افغانستان به آنها چنین گفت : (( مردم بصره عثمان پرست اند ، از کشاکش کناره گیرند و گویند بندة خدا بهتر است مقتول باشد تا قاتل ، اهالی جزیره خارجی و فراری هستند و با آنکه عرب اند به روم مانند و با آنکه مسلمانند اخلاق مسیحی دارند ، اهالی شام با ما دشمن اند و جز آل سفیان دیگری نشناسند . مردم مکه و مدینه ابوبکر و عمر میخواهند . پس شما متوجه خراسان شوید که شجاعت آنها معلوم است و دلهایشان از عقاید مختلفه و فساد ، بلکه از دین تهی است ، ایشان آزار دیده ، مستعد جنبش و خواهان تغییر خلافت اند ، آری !خراسانیها پیکر قوی ،‌ سینة پهن ، سر بزرگ ، ریش انبوه ،‌ صدای هولناک ، سخن درشت و دهن دهشت آور دارند .)) ( 1 )


وقتی که این مبلغین در افغانسان میامدند ، مردم به سخنانشان گوش میدادند و در مقابل عمال اموی از آنها حمایت میکردند ، چنانچه در سال ( 720  ) سعید بن عبدالعزیز حاکم اموی افغانستان ، عده یی از مبلغین عباسی را کشف و زندانی ساخت ؛ ولی مردم که با قبایل ربیعه وی مانی مهاجر خویشاوندی داشتند ، توسط آنها این مبلغین را با ضمانت خود رها کردند و فقط درخفا به غرض تبلیغ ضد اموی آنها را تقویت نمودند . فرقة (( راوندیه )) نیز در افغانستان  به طرفداری عباسیها و بر ضد استبداد و انحرافات مذهبی دولت اموی در افغانستان غربی و شمالی قیام کرده بودند .


ابومسلم تمام این چیز ها را میدانست و میخواست عباسیان را که به پیامبر اسلام منسوب و در نزد ملل معتبر بودند وسیلة انهدام شاهنشاهی اموی قرار دهد و ازان بعد عرب را در افغانستان بر اندازد و دولت ملی تأسیس کند . درین وقت ابراهیم پسر امام محمد متوفی ،‌ به حیث امام عباسیان در کوفه میزیست .پس ابومسلم در سال ( 741 ) به کوفه رفت و با امام مذاکره نمود و قرارهایی گذاشت . بعد ازان به افغانسان برگشت و خودش را امیر طرفداران بنی عباسی معرفی کرد . شک نیست که ابومسلم در طی این مسافرتها معلومات کافی راجع به ادارة‌ اموی در ممالک عربی و ایران واندیشه های مردم نسبت به دولت اموی ، حاصل کرده بود . در هرحال ، او توانست به سرعت مردم بسیاری از طبقة ناراضی و محروم از علاقه های هرات ، پوشنگ ، بادغیس ، مرو ، مرغاب ، نسا ، ابیورد ، توس ، سرخس ، بلخ ،‌ چغانیان ، تخارستان ، غور ، ختلان ، کش ، نسف و سایر علاقه های نزدیک در حدود صدهزار اسب سوار و خرسوار به دور خود جمع کند.


درین وقت نصر بن سیار والی اموی افغانستان از مرو غایب و در جنگ با جدیع کرمانی مشغول بود ، ابومسلم ازین فرصت استفاده کرده در پنجم رمضان سال ( 129- هـ ) مطابق ( 746ـ م ) در مرو پرچم سیاهی بر افراشت ، خود لباس سیاه پوشید و در بین هزاران نفر از داوطلبان آزادیخواه و جنگجو خلع خلفای اموی را از سلطنت و نصب عباسیان را به خلافت اسلامی اعلام کرد و خودش را شهنشاه خراسان خواند .


اردوی داوطلب ابومسلم ،‌پیاده ، اسب سوار خرسوار با اسلحة متنوع بود . ابومسلم با این قوت در سال ( 747 ) مرو را از امویان پاک کرد و تا (‌748) تمام ولایات مسلمان شدة افغانستان را از ادارة اموی نجات داد. در عین حال اردوی او تحت فرماندهی قحطبه و خالد بن برمک بلخی داخل ایران شد و در طی جنگهای گرگان ، اصفهان ، جلولا وعراق ، تمام مدافعین دولت اموی را از بین برد و در سال (750 ) داخل شهر کوفه گردید .


درینجا طبق فرمان ابومسلم ، برادران ابراهیم امام عباسی ، عبدالله سفاح و منصور دوانیقی را از پایگاه مخفی شان کشیده ، اولی را به خلافت اسلامی برداشتند . ( دولت اموی قبلا به واسطة  فرو بردن سر امام ابراهیم در توبرة پر از چونه ، او را کشته بود .) وزارت سفاح را به یک نفر ایرانی به نام ( ابوسلمه جعفر همدانی ) دادند . عسکر اعزامی خلیفة جدید نیز در نزدیکی حران خلیفة اموی مروان را شکست داد و بالاخر او را در حال فرار به جانب مصر ، در منزل ذات السلاسل در طی شباخونی کشتند و سرش را از کوفه به خراسان نزد ابومسلم فرستادند . متعاقبا تمام خاندان خلفای اموی با وحشت از دم تیغ عباسیان گذشتند و بدینصورت تاریخ اسلامی داخل دورة جدید گردید .


وی پس از آنکه ولایات مسلمان شده را از تسلط عربها آزاد ساخت و ایران را از طرفداران دولت اموی پاک کرد ، در سال ( 752 ) به ماوراءالنهر سوقیات کرد حاکم عربی (( زیاد )) را کشت و بدین ترتیب یک دولت بزرگ خراسانی تشکیل نمود که خودش در رأس آن قرار گرفت .


ابومسلم پس از تنظیم داخلی در سال ( 753 ) به غرض نظارت در خلافت عباسی و ادای فریضة حج به عراق سفر نمود و از طرف خلیفه سفاح پذیرایی شد . درین وقت وزارت عباسی به خالد بن برمک بلخی ـ بعد از کشته شدن ابوسلمة همدانی ـ تعلق داشت . وقتی ابومسلم  از ادای فریضة حج برمیگشت ، خلیفه سفاح بمرد و منصور دوانیقی برادرش به ابومسلم متوسل شد تا خلافت او را با از بین بردن رقبایش تحکیم نماید . ابومسلم پذیرفت و رقیب اولینش (عیسی بن موسی) را در انبار بکشت و با عبدالله بن علی بن عباس که در نصیبین اعلان خلافت کرده بود پنج ماه جنگید تا او مغلوب و منصور در خلافت مستحکم گردید . ازان بعد ابومسلم که از حرکات منصور بد برده بود ، بدون وداع عازم افغانستان شد . منصور بترسید و نامه های به او نوشت که از راه بر گردد و به تنظیم حکومات مصر و شام بپردازد . نمایندة خلیفه ابو حمید مرغابی بود که توانست در ری ابومسلم را دریابد و به مراجعت وا دارد . ابومسلم برگشت و از طرف خلیفه اسبقبال شد، در حالیکه فراموش کرده بود خدعه و فریب گاهی میتواند قدرت را مغلوب کند .


بالاخر خلیفه منصور در یکی از صحبتهای مصنوعی و محرمانه توسط جلادان مخفی ابومسلم را ریز ریز نمود و سرش را در طبقهای دینار و درهم به معسکر خراسانیان فرو ریخت . این حادثه که نمونة کامل اخلاق سیاسیون جهان است ، در چهار شنبه  25 شعبان ( 137- هـ ) مطابق ( 754- م ) واقع گردید . بدین ترتیب سلطة سیاسی عرب مجددا در افغانستان کشیده شد و تقریبا هفتاد سال دیگر دوام نمود .


پس از قتل ابومسلم و تحکیم پایه های سلطنت ، عباسیان با اعیان و اشراف از روی مدارا رفتار نموده و با تشریک آنها در حکمرانی و منافع خواستند سلطة خویش را درین سرزمین حفظ نمایند . چنانچه برخی از خراسانیان را به دربار پذیرفته و ابوداود وکیل ابومسلم را در افغانستان به مقامش باقی گذاشتند . این روش دولت عباسی از یک جهت به نفع عباسیان تمام میشد و از سوی دیگر اشراف مملکت نیز ازین شرایط سود جستند ؛ ولی با این همه مردم از تسلط سیاسی عربها و تحمیل مالیات سنگین ، دل خوشی نداشتند . و همان بود که پنج سال بعد از مرگ ابومسلم باز هم فاجعة ابومسلم آنها را بار دیگر بر ضد عباسیان بر انگیخت و مردم به قیام هایی دست یازیدند .


البته یاد آوری از همه قیام ها و چگونگی آنها کاریست که از حوصلة این بحث خارج است و جهت اختصارسخن صرف از برخی ازانان ذیلا نام میبریم :


1ـ  قیام مردم هرات تحت رهبری سند باد در سال ( 759 ـ م )

2ـ  قیام مجدد مردم هرات به رهبری استاد سیس در سال ( 766 ـ م )

3ـ قیام دهقانان هرات و سیستان تحت رهبری آذرویه در سال ( 767 ـ م )

4ـ قیام مردم مرو تحت رهبری حکیم بن عطای بادغیسی معروف به حکیم مقنع زیر نام (( سپید جامگان )) در سال    ( 775ـ م ) 

5 ـ قیام مردم سیستان با اتفاق فرقة خوارج زیر رهبری نوح خارجی

6 ـ قیام دهقانان سیستان تحت رهبری حمزه در سال ( 799ـ م )


          به هر حال ، این قیامها ، کشمکشها و اوضاع ناگوار سالها ادامه یافت و حکمرانان عباسی یکی از پی دیگر میامدند و میرفتند ، تا آنکه نوبت به پسران هارون الرشید رسید .


مأمون عباسی پسر هارون الرشید ، در حیات پدر والی خراسان و در شهر مرو ، مرکز خراسان آن روز، مقیم و دلبستة خراسان بود . بعد از فوت پدر به مشورة رجال خراسان ، مخصوصاً فضل بن سهل سرخسی ( وزیر خراسان ) ، درصدد تشکیل خلافت اسلامی خراسان برامد ، درحالی که امین برادر او در بغداد جانشین پدر و خلیفة اسلام بود . وزیر خلافت ( فضل بن ربیع ) نیز مخالفت با خراسان داشت و خلیفة جدید را واداشت که مأمون را از خراسان به بغداد احضار کند . درسال ( 809 – م ) خلیفه چنین امری صادر کرد ؛ ولی مأمون نپذیرفت . درسال ( 810  – م ) شصت هزار سپاهی بغداد به سرداری علی بن عیسی ـ دشمن دیرینة خراسانیان ـ به استقامت افغانستان سوق شد و ازین طرف وظیفة دفاع به طاهر پوشنگی محول گردید . طاهر در ری ایران سپاه عرب را منهزم و علی را درمیدان نبرد کشت و به استقامت بغداد به پیش رفت . در راه همدان سپاه دوم بغداد به قیادت عبدالرحمن جلو طاهر را گرفت ؛ ولی سپاه خراسان خود عبدالرحمن را اسیرگرفت و لشکرش را بکشت . متعاقباً طاهر قوای امدادی بغداد را ازبین برد و خود تا حدود حلوان پیش رفت . درین وقت قوای تازه دم خراسان به سرداری هرثمه بن اعین نزد طاهر رسید و هردو سپاه از دوستون از راه اهواز و نهروان ، به جانب بغداد پیش کشیدند . طاهر اهواز را به جنگ گرفت و بصره و واسط را تسلیم شد . همچنان مداین را اشغال نموده به بغداد نزدیک شد . هرثمه نیز نهروان را به جنگ گرفت و به بغداد پیش شد . خلیفه امین درمیان دو قوت محصور بود و مجال دفاع نداشت . او از طاهر خواهش نمود تا او را راه دهد که به نزد برادر خویش به خراسان رود . طاهر نپذیرفت و خواست امین تسلیم شود . امین کشتی درآب انداخت تا شبانه به اردوی هرثمه – که عرب بود – پناه جوید ؛ ولی در بین شط از دست سپاهیان طاهر ، ناشناخته کشته شد . فردای آن روز شهر بغداد در ابتدای سال ( 813 – م ) فتح شد.


بدین ترتیب عوض بغداد ، مرو درخراسان پایتخت خلافت اسلامی قرار گرفت ، که این کار خلاف تمنیات عرب بود ؛ لهذا به ضدیت برخاستند و درصدد شدند که مجدداً خلافت را دوباره به بغداد منتقل سازند . فضل بن سهل  -ملقب به ذو الریاستین  – که امور خلافت مأمون در دست او بود ، برادر خود ( حسن ) را والی عراقین و حجاز مقرر و دربغداد متمرکز ساخت ، و هرثمه بن اعین را ، که عرب بود و درفتح بغداد خدمت کرده بود ، به مرو احضار کرد و او را بکشت ؛ ولی هرثمه قبلاً مأمون را از نیات فضل مطلع ساخته بود که میخواهد خلافت عباسیان را به خلافت علویان تبدیل کند و رفتار فضل اشتباه مأمون را تأیید میکرد . چنانچه فضل مأمون را واداشت که دختر خود ( زینب ) را با ولایتعهدی به علی موسی الرضا بدهد و همچنان رنگ سیاه را که شعار عباسیان بود ، به رنگ سبز ـ که شعار علویان بود ـ تبدیل کند . فضل ازین هم پیشتر رفت و روزی در مرو به یکی گفت : سعی من درین دولت از سعی ابومسلم بیشتر است . مرد جواب داد : او سلطنت را از یک قبیله به قبیلة دیگر داد ، درحالی که تو دولت را از یک برادر به برادر دیگر دادی . فضل گفت : اگر عمر باقی بود ، من نیز چنان کنم .


حسن ، برادر فضل ، کفایت فضل را نداشت و مرد تجمل پسند و عیاش بود . عربها بر ضد او فعالیت میکردند ، تا جایی که در بغداد برخاستند و ابراهیم کاکای مأمون را درسال ( 817  – م ) به خلافت اسلامی نصب و خلع مأمون را اعلام کردند . پس مأمون عزیمت بغداد نمود و فضل از ممانعت عاجز آمده ، همین که در سرخس رسیدند و فضل مشغول استحمام بود ، غالب بن حکم ، مامای مأمون به حکم خلیفه درحمام درامد و توسط جلادان ، فضل را ـ مثل ابو مسلم ـ بکشت .


وقتی که مأمون با سپاه خراسان وارد بغداد شد ، خلافت خود را تحکیم ، شعار سیاه را قبول و عنصر عرب را راضی نمود . تا این وقت طاهر پوشنگی کشور شام ( سوریه ) را فتح و نصربن شبیب عاصی را تأدیب کرده بود . و اینک در دربار خلافت حاضر و مراقب اوضاع بود . او میدید که چگونه خلیفة  عباسی ، ابومسلم را به خدعه بکشت ، و هارون الرشید خاندان برمکی را با چه قساوت معدوم نمود و اینک مأمون عباسی با چه تزویری فضل را از میان برداشت ؛ پس آیندة خویش را حدس میزد و سعی بسیار کرد تا توانست مأمون را وادارد که او را به ولایت خراسان بگمارد . مأمون که هنوز خودش را به قوای خراسان نیازمند میدید ، این پیشنهاد را پذیرفت . طاهر درسال ( 820 ـ م ) والی افغانستان اسلامی مقرر و بلادرنگ وارد خراسان گردید . او درسال ( 821 ـ م ) به واسطة افگندن نام خلیفة عباسی از خطبه ، استقلال افغانستان را اعلام نمود.


بدین ترتیب تسلط سیاسی عرب که تقریباً هفتاد سال دیگر دوام نمود ، با بر انداختن نام خلیفة عباسی از خطبه و اعلام استقلال افغانستان توسط طاهر پوشنگی خاتمه یافت و سپیدة نوینی در زندگانی مردم افغانستان هویدا گردید .


طاهر پوشنگی یا طاهر ذوالیمینین متولد در ( 158  ـ هـ ) ، که مؤسس دولت طاهریان شناخته میشود ، اصلاً از فوشنج ( پوشنگ ) است ، که شهر کوچکی بوده در ده فرسنگی هرات و امروز آن را (( زنده جان )) مینامند و مینویسند که این شهر درخراسان بعد از اسلام شهرت بسزا داشت و مشاهیر علمی وحربی و سیاسی زیادی ازان شهر طلوع نموده اند .      قلمرو طاهریان عبارت بود از: بلخ، مرو، توس، نیشاپور، هرات ، زرنج و قندهار و حاکمان سجستان که غالباً از طرف طاهریان تعیین میشدند .


و اما وضع ادب درین دور :

طاهریان همه مردمان علمدوست و هنر پرور بوده به شعر و ادب علاقه داشتند . عالمان و مؤلفان را قیمت میدادند و درعدل و داد سرامد بودند . عبدالله برای انتشار علم و دانش و رفاه مردم ، به خصوص زارعان ، همه قنیهای خراسان و بعضی از عراق را به مرکز طلب کرد ، تا کتابی دراحکام کاریز ها نوشتند و آن را (( کتاب قنی )) نام نهادند ، که احکام این موضوعات همه برحسب آن میشد .


همچنان به دنبال این سلسله ، صفاریان و سامانیان روی کار آمده و تعصب خود را برعلیه زبان تازی شدیداً اعلام داشتند و برخلاف زبان عرب ، زبان دری را ترویج  نمودند و در دربارشان زبان دری زبان رسمی شناخته میشد .


ازینجا میتوان اظهار داشت که آنها تمدن تاریخی خود را دوباره احیا نمودند . و روی همین اساس بود که خراسان در اوایل مرکز پیشرفت و ترقی زبان و ادبیات پارسی دری گردیده و تاچند قرن دیگر بخارا ، غزنه و نیشاپور مرکز علم و ادب گردید .


درین دور شعرای زیادی میزیستند ، که از جمله یکی هم حنظلة بادغیسی میباشد . او تا سالهای ( 219 ـ 220 ـ هـ ) زندگانی کرده است . وی در نیشاپور و درعهد فرمانداری عبدالله بن طاهر میزیسته . قرار گفتة تاریخ ادبیات دکترشفق ، دیوانی هم داشته و احمد عبدالله خجستانی ـ از امرای صفاری ـ آن را دیده و خوانده است .


این قطعه ازوست :


مهتری گر به کام شیر دراست                                         رو خطرکن زشیر کام بجوی

یابزرگی و عز و نعمت و جاه                                        یا چومردانت مرگ رویاروی


دودیگر ابوالحسن شهید بلخی میباشد ، که همزمان با حنظلة بادغیسی میزیسته . اکثر مؤرخین وفاتش را در ( 225 ـ هـ ) دانسته اند. وی اشعار نغز و دلپذیری داشته ، که چند قطعه اش تا این زمانه ها رسیده . این بزرگمرد پس از یک قرن از وفاتش در ضمن مرثیة رودکی مورد احترام واقع میشود ؛ چنان که رودکی در مورد او میگوید :


کاروان شهید رفت از پیش                                        ورنما رفته گیرو می اندیش

از شمار دو چشم یکتن کم                                                  وز شمار خرد هزاران بیش


قطعات معروف زیرین از شهید است :


اگر غم را چو آتش دود بودی                                        جهان تاریک بودی جاودانه

درین گیتی سراسر گر بگردی                          خردمندی نیابی شادمانه

انش و خواسته است نرگس و گل                                      کـه به یکجای نشگفند بـه هـم

هرکه را دانش است خواسته نیست                                وانکه را خواسته است دانش کم


سه دیگر از دانشمندان آن عصر جعفر بن محمد بن عمر منجم ، معروف به ابو معشر بلخی بوده است، که به گفتة داکتر رضا زاده شفق ، در علم نجوم تقریباً چهل کتاب تألیف کرده است .


بالاخر طاهریان هرات ، پس از نیم قرن سلطنت در نیمة قرن سوم هجری به دست صفاریان سیستان ( شوال 259 ـ هـ ) منقرض شدند . که با آمدن صفاریان ، درصفحات تاریخ کشور ما صفحة جدیدی اضافه شد .