138

شاهنشاه افغانستان و آل بویه - فتح ری و همدان و اصفهان

از کتاب: سلطنت غزنویان ، فصل دوم

فخرالدوله حکمدار آل بویه در سال ۳۸۷ داعی اجل را لبیک گفت و پسرش مجدالدوله که نه سال عمر داشت بجای وی نشست چون این پسر کودک بود (سیده) مادرش امور پادشاهی را اداره می کرد و یکی دو بار نیز مجدالدوله با مادر نزاع نمود ولی مغلوب شد و تا هنگامی که حکومت در دست (سیده) بود سلطان محمود مملکت وی را مورد تعرض قرار نداد و نخواست در مقابل یک زن از قدرت و نیروی خود کار بگیرد میگویند وقتی سلطان به سیده نگاشت که فرزندش مجدالدوله را به غزنه بفرستد وخود مملکتش را جزء قلمرو شاهنشاهی بزرگ غزنه نماید. سیده رسول سلطان را اعزاز نمود و در جواب نوشت سلطان محمود شخصی غازی وصاحب دولت است و اکثر ایران و زمین هند او را مسلم است تا شوهرم فخرالدوله حیات داشت دو از ده سال از قدرت سلطان میترسیدم اکنون که شوهر وفات یافت دیگر اندیشه ندارم زیرا سلطان محمود پادشاهی بزرگ و صاحب ناموس است لشکر بر سر پیره زنی نخواهد کشید اگر لشکر کشد و جنگ کند مقرر است که من نیز جنگ خواهم کرد. اگر ظفر مرا باشد تا دامن قیامت مرا شکو هست و اگر ظفر او را با شده ردم گویند پیرزنی را شکست داد و فتح نامه ها بممالک چگونه نویسند. سلطانان را جواب وی پسند افتاد و همت و بزرگی حم دلی بران داشت که تا سیده زنده بود قصد حکومت او ننمود.

ما در مجدالدوله در سال 419 وفات یافت و حکومت بر پسرش قرار یافت مجدالدوله جوانی عیاش و ضعیف الاراده و شاعر منش بود در این وقت سپاهیان وی از موقع استفاده کردند و بنای شورش گذاشتند مخصوصاً سپاهیان دیلمی که در این کار پیش قدم بودند حتی خزانه مجدالدوله را تاراج نمودند مجدالدوله بیار گاه محمود نامه نوشت و از حضرت سلطان استمداد نمودابن اثیر وابوالفدا می نگارند که سپاهیان دیلم از مجدالدوله به سلطان شکایت کردند . بهر حال سلطان علی حاجب را با هشت هزار سوار فرستاد و خود نیز برای اینکه مبادا مجدالدوله از سلجوقیان استمداد کند جانب جرجان حرکت کرد علی در ماه ربیع الثانی ٤٢٠ وارد ری گردید مجد الدوله با یکصد سوار باستقبال علی از دروازه شهر بیرون شد علی حاج چون دانست وی قابل اعتماد نیست او را در بند افکند و سپاهیان خو درا حکم داد ناشهر را اشغال کردند و مژده را این فتح را در جرجان به سلطان رساند. سلطان نیز از جرجان حرکت کرد و در نهم جمادی الاولی ٤۲۰ به ری وارد شد مردم شهر از شاهنشاه بزر گی استقبال نمودند و از جور قرمطیان بنالیدند در این فتح غنایم فراوان بدست سلطان افتاد که به اندازه یک ملیون دینار نقد و نیم ملیون دینار جواهر وشش هزار لباس بود ظروف طلا و نقره بشمار نمی  آمد. از نوشته گردیزی بر می آید که سلطان نمی خواست در فتح ری از قوت و چنگ کار بگیرد و خون ریزی بعمل آید گردیزی این قضیه را چنین می نگارد:

چون سلطان محمود دل از حدیث ترکمانان فارغ کرد قصدری نمود . روی سوی گرگان نهاد و براه درۀ دینار داری به گرگان شد و از آنجا سوی ری کشید و چنین گفت مرا معتمدی که سلطان ابکوتکین الحاجب را با دو هزار سوار از نیشاپور سوی ری فرستاد و هیچ مثال نداد چون ابکوتکین بدو منزل رسید بد و نامه نوشت که قرار کن تا غازی حاجب بتو برسد باد و هزار سوار و غازی را هم مثال نداد چون ایشان دو تن به پنج منزلی رسیدند نامه کرد به ایشان که قرار کنید تا علی حاجب بشما رسد و على حاجب را مثالها بداد و چهار هزار سوار با او بفرستاد و چون على حاجب آنجا رسید لشکر تعبیه کرد میمنه به ابکو تکین داد میسره بغازی حاجب و خود اندر قلب و هم بران تعبیه همی شدند تا در ری و چون خبر بامیر ری مجدالدوله ابوطالب رستم بن فخر الدوله رسید پنداشت که امیر محمود به تن خویش آمده است پس ابوطالب باصد سوار از حشم و خویشان و نزدیکان خویش بیرون آمد و با پیاده چند از رکاب دار و سپر کش و ژوبین دار و آنچه بدان ماند و چون على حاجب او را بدید کس فرستاد گفت فرود باید آمد تا پیغامی که دارم بگذارم در وقت مجدالدوله رسید تاخر پشتها و خیمه بزدند و فرود آمدند و علی حاجب فرمود تا درهای شهر بگرفتند و هیچ کس رارها نکردند و نگذاشتند که از در شهر کس بیرون آمدنی و یا در شهر شدی تاخبر مجد الدوله پوشیده بماند و علی حاجب او را اندر آن خرپشته موقوف کرد و سلاحی که باوی آورده بودند همه بستد و حاجب على وابو طالب چار روز اندران خیمه موقوف بود و حاجب على سوى امیر یمین الدوله نامه نوشت و از صورت حال خبر داد و جواب باز آمد پس ابوطالب را با شست مرد دیگر بر سر اشتر نشاند و به نزدیک امیر محمود فرستاد و امیر محمود فرمود تا او را سوی غزنین بردند و تا آخر عهد آنجا بماند و امیر یمین الدوله بری آمد و شهر بگرفت بی هیچ رنج و تکلف و خزینه های بویان که از سالهای بسیار نهاده بودند همه برداشت مالی یافت که آنرا عدد و منتها پدید نبودی و چنین خبر آوردند امیر محمود رحمة الله علیه را که اندر شهر ری و نواحی آن مردمان باطنی مذهب و قرامطه بسیار اند بفرمود تا کسانی را که بدان مذهب متهم بودند حاضر کردند سنگریز کردند و بسیار کس را از آن مذهب بکشت و بعضی را به بست و سوی خراسان فرستاد و چندگاه بری قرار کرد تا همه شغل های آن پادشاهی را نظام داد و کار داران نصب کرد و ولایت ری و اصفهان به امیر مسعود داد فتح ری در جمادی الاولی سال ٤٢٠ بود . ابن اثیر در الکامل می نگارد سلطان محمود مجدالدوله را احضار کرد پرسید که شاهنامه و تاریخ طبری خوانده ی گفت بلی گفت حال کسی که این کتاب ها را خوانده باشد چون تو نمی باشد گفت شطرنج باخته ئی گفت بلی گفت در بساط شطر نج دو شاه در یک خانه دیده ئی گفت نی گفت پس ترا چه بران داشت که اختیار خود را به کسی دادی که از تو بزرگتر است در منزل مجدالدوله پنجاه زن یافتند که مجدالدوله از آنها سی فرزند داشت چون سلطان از وی پرسید گفت این رسم اسلاف ماست سلطان کتب قرمطیان را بسوخت و بقیه کتب را بغزنه فرستاد و فتح ری را به خلیفه نوشت هنگامیکه سلطان در ری بود بیعت بلاد مجاور پی هم میرسید بقول ابن اثیر قزوین و ساوه نیز در این وقت کشوده گشت . ابراهیم پسر مرزبان دیلمی معروف بسالار که حکمران ابهروزنجان بود تمرد اختیار کرد سلطان سپاه گران برداری مرزبان پسر حسن که رقیب سالار بود و به سلطان پناه آورده بود فرستاد وی با سرداران دیلم همدست شده قزوین را استیلا کرد. هنگامی که سلطان باز گشت سالار خروج نمود و مرزبان را بشکست و قزوین را متصرف شد اما مسعود چنانکه در فصل سلطنت او به تفصیل بنگاریم در حیات پدر خود سالار را منهزم کرد و ولایتهای مربوطه اش را مسخر نمود و آنرا جزء سلطنت شاهنشاه بزرگ افغانستان گردانید.


مسعود از آن پس بری آمد و علاء الدوله پسر کاکورا شکست داده همدان را بکشود و متصل آن اصفهان را در اوائل چار صد و بیست و یک متصرف شد علاء الدوله بخلیفه بغداد توسل نموده و از وی بالحاح خواست تا به مسعودسفارش کند که دوباره او را به و کالت اصفهان منصوب گرداند.

هنوز این مکاتبات جاری بود که شهنشاه بزرگ یمین الدوله و امین المله سلطان محمود غزنوی رخت بدان سرای کشید و مسعود مجبور شد برای اشغال تخت و تاج پدر بغزنه رود لهذا سفارش خلیفه را بجا وعلاء الدوله را به حکومت اصفهان مقرر نمود و وی تعهد کرد که هر سال بیست هزار دینار به آئین خراج بخزینه غزنی بپردازد مسعود ری را به حسن سلیمانی سپرده خود عازم نیشاپور گردید فرخی یکی از این صحنه های جنگ را که مسعود در عهد پدرش نموده چنین تصویر میکند :


ملوک را همه بی مال کرد و دل بشکست

برانچه کرد سر خسروان بسرخواهان

گزاف در ری چندان هزار مرد دلیر

که شوخ وار بجنگ شه آمدند چنان

دلاورانی پر حیله از سپاه عراق

مبارزانی بگزیده از که گیلان

زپای تا سر در آهنی ز دوده چو تیغ

گرفته تیغ بدست و دو دست شسته ز جان

ز کوه آهن و کوه سپر گرفته پناه

وز این دو کوه قوی چون ستاره خشت روان

ملک درآمد و بالشکری کم از دو هزار

همه چو آئینه خالی ز خود و از خفتان

چو روی کرد بدان کوه و آن سپاه بدید

ندیده کوه وسپه راز هیچ گونه گران

ز پای تا سر آن کوه مرد کاری دید

بکار زار مـــلــک عهد بسته و پیما

خدا یگان جهان روی را بلشکر کرد

بشرم گفت به لشکر که ای جوانمردان

پدر مرا و شما را بدین زمین بگذاشت

جدا فگند مرا با شما ز خان و زمان

بنام نیک از این جا روان شدن بهتر

که باز گشتن نزد پدر بدیگر سان

اگر چه زاین جا تاجای مارهیست دراز

ز راست و چپ ما دشمنان وما بمیان

بجمله گفتند ای شهر یار روز افزون

خدایگان بلند اختر بلند مکان

که در سپه چو تو میرپیش جنگ بود

اگر ز پیل بترسد بر او بود تاوان

خدا یگان جهان چون جوابها بشنید

بخواست نیزه و توفیق خواست از یزدان

میان آن سپه اندر فتاد چون که فتد

میان گور و میان گوزن شیر ژیان

بیک زمان سپۀ بیکرانه را بشکست

شکستگانرا بگرفت و جمله داد امان

و منوچهری در این معنی گوید : 

هر گز بکجا روی نهد این شۀ عادل

با حاشیه خویش و غلامان سرائی

الا که بکام دل او کرد همه کار

این گنبد پیروزه و گردون رحائی

چون قصد بری کرد و به قزوین و بساوه

شد بوی بهار از همه بوئی و بهائی

چون قصد کیا کرد به گرگان و به آمل

بگذاشت کیا مملکت خویش و کیائی

سالار سپاهان چو ملک شد به سپاهان

بر شد بهوا همچو یکی مرغ هـوائی