ای فراهم کرده از شیران خراج

از کتاب: دیوان علامه اقبال لاهوری ، قطعه

ای فراهم کرده از شیران خراج (۴)

گشته ئی رو به مزاج از احتیاج

خستگی های تو از ناداری است

اصل درد توهمین بیماری است

می رباید رفعت از فکر بلند

می کشد شمع خیال ارجمند

از خم هستی می گلفام گیر

نقد خود از کیسه ی ایام گیر

خود فرود آ از شتر مثل عمر (۵)

الحذر از منت غیر الحذر

تا بکی در یوزه ی منصب کنی

صورت طفلان زنی مرکب کنی

فطرتی کو بر فلک بندد نظر

پست می گردد ز احسان دگر

از سؤال افلاس گردد خوار تر (۶)

از گدائی گدیه گر نادار تر

از سؤوال آشفته اجزای خودی

بی تجلی نخل سینای خودی


مشت خاک خویش را از هم مپاش

مثل مه رزق خود از پهلوتراش

گرچه باشی تنک روز و تنک بخت

در ره سیل بلا افکنده رخت

رزق خویش از نعمت دیگر مجو

موج آب از چشمه ی خاور مجو

تا نباشی پیشی پیغمبر خجل

روز فردائی که باشد جان گسل

ماه را روزی رسد از خوان مهر

داغ بردل دارد از احسان مهر

آنکه خاشاک بتان از کعبه رفت

مرد کاسب را حبیب الله گفت(۱)

وای بر منت پذیر خوان غیر

گردنش خم گشته ی احسان غیر

خویشرا از برق لطف غیر سوخت

با پشیزی (۲) مایه ی غیرت فروخت

ای خنک آن تشنه کاندر آفتاب

می نخواهد از خضر یک جام آب

ترجبین از حجلت سائل نشد

شکل آدم ماند و مشت گل نشد

زیر گردون آن جوان ارجمند

می رود مثل صنوبر سر بلند

در تهی دستی شود خود دار تر

بخت او خوابید و او بیدار تر

قلزم ز نبیل سیل آتش است

گر زدست خود رسد شبنم خوشست

چون حباب از غیرت مردانه باش

هم به بحر اندر نگون پیمانه باش