138

مظفر پنجدهی

از کتاب: سلطنت غزنویان ، فصل شعرای زبان دری

از پنجده مرورود بود و از شعرای دورۀ غزنویان عوفی این اشعار را از

او روایت می کند.

بهفت کشور تا مدح پنجده گویم

چو باد گشتم اندر زمی زمی بیجای

دو پای دارم چارد گر بیاید از آنگ

بهفت کشور نتوان رسید بیشش بای

در صف آتش میگوید : 

همی به بینی آتش میان خاکستر

چو آفتاب که گیرد زمیغ تیره حجاب

چوروی دختر دوشیزہ کو خجل کرد

نقاب را برخ اندر کشد بوقت عتاب

زداغ فرقت آن چهره چولاله و گل

همی زلاله و گل زرد بر کنم بگلاب

بدان نشان که بسیماب زرهمی گیرند

من از فراق تو گیرم همی بزرسیماب

شتاب وصل تو دارد مرا همی دلتنگ

درنگ هجر تو دارد مرا همی بشتاب

خمار خواب چرا در دلم فراوانست

اگر لب تو برنگ گلست و بوی شراب

بشب ز فرقت آن قامت چو قامت رمح

سنان شود مژۀ من از بهر جستن خواب

گهی بگریم و باشم چو نرگس تو دژم

گهی بنالم و گردم چو سنبل تو بتاب