تقدیر
از کتاب: دیوان محجوبه هروی
، غزل
خداوندا دلم از غصه خون است
غم و اندوه من از حد فزون است
بحال خویش حیرانم شب و روز
نمیدانم مال کارچون است
چه سازد کسی به تقدیر الهی
عنان اختیار از کف برون است
یکی را داده چندان علم و حکمت
که افلاطون به پیش از زبون است
یکی را ساخته جهل مرکب
که دایم کار او حمق و جنون است
یکی را کرده رشک صبح صادق
یکی چون لیل مظلم قیرگون است
نه هر کس ره برد بر آب حیران
مگر آنکس که خضرش رهنمون است