32

قاسم کاهی کابلی

از کتاب: تاریخ افغانستان در عصر گورکانیان (تیموریان) هند

اسمش نجم الدین ابوالقاسم است (۱۸۴) که پدرش معاصر بود با دودمان تیمور لنگ و‌پسرش را در بلخ بدنیا داد، و در کابل پرورانید، وی از شعرای معروف دورۀ اکبر است، که بقول نظام الدین هروی بفضائل و کمالات موصوف بود، و در عالم موسیقی تصانیف دارد، و در کمال بی تعلقی و آزادی تا مدت صد و بیست سال عمر یافت، دیوان اشعار دارد و جواب بوستان را نگاشته است (۱۸۵) .


کاهی در سن پانزده سالگی از کابل به بدخشان رفت، و در آنجا حکمران بدخشان میرزا عسکری اورا نوازش نمود، بعد از آن از راه بلخ و میمنه بهرات شتافت، و درآنجا بخدمت مولانا جامی رسیده و درین وقت عمرش (۱۷)سال بود (۱۸۶) , در هرات به تحصیلات زیاد پرداخت، و کلام و حکمت و منطق و تصوف و علوم ادبیه را آموخت، و ازان پس به تزکیۀ باطن و زهد و تقوی پرداخت و از محیط هرات استفاده های روحی و مادی نمود(۱۸۷) و در هرات به دربار علم دوست سلطان حسین میرزا و وزیر عالم و‌دانش پرور وی میر علی شیر نوائی راه یافت، کاهی بعد از آن از هرات بهند رفت و در آگره بدربار جلال الدین اکبر رسید، و در اندک مدتی بسبب داشتن و هنر و کمال ممدوح ادباء گردید، چنانچه ملک الشعرای دربار اکبر غزالی مشهدی در وصف وی این رباعی را سرود: 


کاهی بجهان نکته سرائی چو تو نیست 


شیرین سخن و خوش ادائی چو تو نیست 


کردی بسخن ربودۀ خویش مرا 


کاهی چو من و ماه ربائی چو تو نیست 


باین صورت کاهی کابلی در هند شهرت یافت، و مورد نوازش دربار گردید و در هر بار رفتن بدربار اکبر هزار رویپه پایمزد برایش مقرر شد، ولی کاهی فطرت بلندی داشت، و انزوا گزید و از دربار روی برتافته(۱۸۸) تاکه در آگره بسال (۹۸۸ه‍) بتاریخ دوم ربیع الثانی در گذشت، و در جوار دوازده مدار جای دفن شد.


از آثار قاسم کاهی کابلی دیوان شعر و جواب بوستان و‌رسائلی چند است که یکی در عروض و‌قوافی و دوم در معانی و سوم در نقد الشعر و قرض الشعر و‌سرقات ادبی است که در قریۀ تونک بسال (۹۷۶ه‍) از تألیف آن فارغ گردیده است (۱۸۹). 


کذلک کاهی در علم تفسیر و کلام و تصوف بهرۀ تمام داشت، و در معمای و موسیقی و تاریخ و غیر آن بی نظیر روزگار است، و دیوان مشهور شعر دارد، گل افشان نام جواب بوستان، و قصائدی در مدح همایون و دیگر اشعارش زیات است (۱۹۰) 

درین بیت مولد و موطن خود را خوب ستوده: 

کاهی تو بلبل چمن آرای کابلی ! 

زاغ و زغن نه ئی که بهندوستان شوی (۱۹۱)

هموراست : 

تا کشندت خوب رویان در بغل 

همچون شیشه با درون صاف باش 

چون سایه همرهیم بهر سو روان شوی 

باشد که رفته رفته بما مهربان شوی