138

سوختم

از کتاب: ماتمسرا

بیاد غزل شیوای دکتور هاشم صحرائی باین مطلع:

"استخوانم سوخت جانا آشیانم در گرفت"



باز امشب دوستان! کشور بیاد آمد مرا 

سوختم آن خاک جان پرور بیاد آمد مرا


شام دیدم مرغکی بر گلبنی خفته بناز 

آشیان مهربان مادر بیاد آمد مرا


در دل این آسمان نیلگون نقره کار 

نیم شب آن ماه و آن اختر بیاد آمد مرا


شب دلم در آتش غم ها به حسرت می طپید 

نالش اسپند بر مجمر  بیاد آمد مرا


از چه خاموشی بنال ای مرغ شب یکدم بنال 

کز فغانت حالت دیگر بیاد آمد مرا


عشق گلزار وطن در سینه پر داغ من 

در دل امواج خون گوهر بیاد آمد مرا


بر متاب ای مهر رخشان صبح کز سیمای تو 

تابشت از دره خیبر بیاد آمد مرا



بر سر قبر جوانان مشعلی تابد ز دور 

هر کجا از لاله احمر بیاد آمد مرا


از کجا می آیی ای باران که از هر قطره ات 

کابل و اشک زن و دختر بیاد آمد مرا


بر فراز ابر شاهینی بچرخ افتاده بود 

بسته در زنجیر بال و پر بیاد آمد مرا


بر سر مژگان آن مادر چو دیدم لخت خون 

بر رگ دل کاوش نشتر بیاد آمد مرا


در نگاه کودک آواره خواندم نقش مرگ 

نعره های توپ ویران گر بیاد آمد مرا


سینه گرم کبوتر دیدم و چنگال باز 

دشمن خونخواره کافر بیاد آمد مرا


سوخت سرتا پای من هر دم چو در کنج قفس 

کشور آزاد در خون تر بیاد آمد مرا


بال کوتا پر گشایم سوی کهسار وطن 

لانه سیمرغ زرین پر بیاد آمد مرا



جای آن میراث جاویدان اعصار و قرون

آه اینک مشت خاکستر بیاد آمد مرا


بی وطن بی خان و مان محروم از یار و دیار

دهشت هنگامه محشر بیاد آمد مرا


پا برهنه دست خالی دل پر از نیروی حق 

ملت سرباز جنگاور بیاد آمد مرا


از زمین فریاد اطفال اسیر بی گناه

ز آسمان باریدن اخگر بیاد آمد مرا


بامدادی در افق دیدم فروغ صبح گاه

تابش سر نیزه و خنجر بیاد آمد مرا


پرچم داد و عدالت را چو دیدم واژگون

دولت وحشی غارت گر بیاد آمد مرا


لاف یاری هر که زین مگار افسونگر شنید 

قصه سالار خوشباور بیاد آمد مرا


چون توانگر را بقصرش دوش دیدم مست خواب 

حالت مجروح در سنگر بیاد آمد مرا


کرم شبتابی درخشید و پس از یک لحظه مرد 

گردش این چرخ بازیگر بیاد آمد مرا


بر سر مرغ سلیمان نیمه شاخی بیش نیست 

آنچه از سلطانی و افسر بیاد آمد مرا


گر نباشد شمع وحدت ره بمنزل کی بریم 

اختلاف قوم بر منبر بیاد آمد مرا