تعویض

از کتاب: دیوان محجوبه هروی ، غزل

خواستم عشق رتا دادم دل و جان در عوض

کفر زلفت را گرفتم دادم ایمان در عوض

من بتو کردم وفا داری و احسان دایما

تو نمودی جور ظلم ای شاه خوبان در عوض

چرخ گردون دیگران را کرد شاد از وصل او

داد با من محنت و اندوه و هجران در عوض

لعل تو با من گهر باری کند وقت سخن

دیده من می فشاند در مرجان درعوض

یک نگاهی از کرم سوی من دلداده کن

عقل و هوش و جان دل هر چار بستان در عوض

جز گدائی بر درت چیزی نخواهم در جهان

گردهد با من فلک شاهی خاقان در عوض

از برای دیدنت «محجوبه» سان جان میدهم

روی خود بنمای تا من بدهمت جان در عوض