خصایص و ارزش های شعر فارسی غالب دهلوی
مژده صبح درین تیره شبانمداند
شمع کشتند و ز خورشید نشانم دادند
رخ گشودند و لب هر ز سرایم بستند
دل ربودند و دو چشم نگرانم دادند
سوخت آتشکده ، ز آتش نفسم بخشیدند
ریخت بتخانه ، زناقوس فنانم دادند
گهر از رایت شاهان عجم برچیدند
بعوض خامه گنجینه فشانم دادند
افسر از تارک ترکان پشنگی بودند
به سخن ناصیه فر کیانم دادند
گوهر از تاج گسستند و بدانش بستند
هر چه بردند به پیدا به نهانم دادند
هر چه از دستگه پارس به یغما بردند
تا بنالم از آن جمله زبانم دادند
این نقشه زندگانی يک سخنو رفنانیست ، که در تیره شبان ادبیات فارسی هند آتش نفسی را از آتشکده فروزان فرهنگ کهن سال آریایی و فغان را از ناقوس بتخانه هندی ، وخامه گهر فشان را از تاج شاهان عجم و ترک ، وزبا ن گوینده را از دستگاه خوشکلامان پارس بارث برد، و هنر او جامع تمام این مزایا و خصایص هنری و تاریخی بود .
این شخص میرزا اسدالله غالب دهلوی شاعر شیرین سخن وشيوا زبان و مقتدر زبان فارسی واردوست و ما پیش از آنکه هنر و قدرت سخنوری و آتشین نوائی اورانشان دهیم ، نظری مختصر به سوابق شعر فارسی در هند می افکنیم، تا پیدا آید ، که غالب در کدام محیطی و با چه سوابق ولواحق ادبی بوجود آمده بود ؟
زبان فارسی بابسط اداره و مدنیت دوره غزنویان در نصف اول قرن پنجم هجری به بر صغیر هند رسید، و در سرزمینی که پادشاهان آل ناصر غزنه فتح کرده بودند، به جای السنه مقامی هند را اداره و دیوان حکومتی سهم گرفت ، و چون زبان رسمی کار داران دوره غزنویان هم فارسی بود، بنابرین در آن ساحه غربی وشمالی هند که مستقیما زیراثر غزنویان آمده بود ، در ادبیات و تبادل فکری و انتقال های فرهنگی وروحی ، هم یگانه وسیله شمرده شد که در بسط آن علاوه بر رجال سیاسی و جنگی ، برخی از رجال علم وادب و تصوف هم بهره کافی داشتند . علما و صوفیانی که درین انتقال فرهنگی، از خراسان به هند می آمدند ایشان آرمغانهای یک مدنیت و کلتور بزرگی که در آسیای میانه ، از خلط فرهنگ اسلامی و خراسانی بوجود آمده بود ، بسر زمین فسیح هند انتقال میدادند که، مرکز آن لاهور بود ، و آنرا بدین سبب "غزنین خورد" گفته اند که نائب السلطنتی از شهزادگان غزنه در آن می نشست ، و در عهد سلطان ابراهیم در حدود ٤٥١ ق می این شهر ، آنقدر مرکزیت فرهنگی داشت که ابو نصر هبة الله قوام الملک و زیر دانشمند و شاعر در آنجا مدرسه بز رگی را برای ، پرورش ثقافت خراسانی گشوده بود، که عو فی آنرا "خانقاه عميد" نا مد (لباب ۷۰) و درين عصر لوهور چنان کانون بزرگ تهذ یبی و فرهنگی شد ، که بقولصاحب تاریخ سلاطین غزنين : "جوق تشنگان علوم از سایر بلاد هند و و لایتهای کاشغر وما وراء النهر و عراق و بخارا وسمرقند و خراسان و غزنی و غیر ذلک از آن خيرات منيع منتفع میشدند چنانکه يک آبا دانی نو در حدو د لاهور پدید آمد ."
شعر فارسی که در دوره غزنویان به اوج خود رسیده بود ، از غز نه به هند رسید ، و نخستین ناقلان این متاع گرانبها امثال ابوالفرج رونی و مسعود سعد سلمان و روز به بن عبدالله و عطا بن يعقوب و دیگران بوده اند، که در هند نزد امرا ی غزنوی پرورش دیدند ، و مسعود سعد در فراق خطه دلکشای لوهورمی گفت :
ای لاوهو ر و يحک بي من چگونه یی !
بی آفتاب روشن ، روشن چگونه یی
با آمدن و بسط فرهنگ خراسانی ، در هندوستان هم شعرای شیرین کلامی به میان آمدند، مانندشها بالدین مهمده و فضلی ملتانی و تاج الدین ریز دهلوی و ده ها شاعر دیگر که هندی بوده اند ولی از پر تو فرهنگ خراسانی استناره می کرده اند و همین تاج ریزه دبیر مملکت هند گفته بود:
مولد و منشا ببین در خاک هندوستان مرا
نظم و نثرم ،بین که با آب خراسان آمده
سلاطین دهلی از جانشینان غوریان و هم خلجیان و لودیان پادشاهان ادب پروری بودند که به پرورش و دانش گستری ایشان ادبیات فارسی در هند نشوو نمایافت ، و ما می بینیم که صد ها شاعر و عالم وابسته در بار ایشان بوده اند، که از همه ایشان امیر خسرو دهلوی و حسن دهلوی پرورندگان بزرگ این گلشن رنگین شعر و ادبند.
و در همین دوره است که حتی خود پادشاهان دهلی نیز گاهی شعر فارسی میسرودند. هنگامی که سلطان افغانی فیروز شاه خلجی در سال ٦۹۸ ه ۱۲۹۸م سنگ بنای راحتگاهی را برای مسافران در صحرای گوالیار می نهاد ، لب لباب احساسات ب مدنیت پروری و بشر دوستی خود را درین بیت فارسی گفته بود :
این سنگ شکسته، زان نهادیم زدست
باشد که شکسته یی در و اساید
پاد شاه دیگر افغانی هندسلطان سکندر لودی متخلص به گلرخی حکمران مدنیت و ادب پروری بود و هنگامیکه شیخ حامد بن فضل الله کنبوه مشهور به جمالی عارف دانشمندان عصر، از سفری به هند باز گشت او این ابیات را سروده و به خدمت جمالی فرستاد :
ای مخزن گنج لايزالی
ای سالک راه دین جما لی!
در گرد جهان بسی زده سیر
در منزل خود رسیده با لخیر
بودی تو مسافر زمانه
الحمد که آمدی به خانه
در مکه و در مدینه گشتی
گو هر بودی خزینه گشتی
ای شیخ! بما برس بزودی
بسیار مسافرت نمودی !
بگشای بسوی در گهم گام
تا دریابی ز گلرخی کام
چشمم به جمال تو تپان است
دل مرغ مثال در فغان است
من اسکندر و تو خضرمایی
آن به که به سوی ما بیایی
ورشیخ ز دوستان نشد سیر
تشریف نمودنش کشنده دیر
باید که کتاب "مهروماهم"
ارسال دهد چنانکه خواهم
از مهر کشد دودیده را نور
آن مه نشود ، زددیده ام دور
این فرآورده نوین شعر فارسی در هند تا مدت چهار قرن همان مسیری را می پیمود، که سنت ، شاعران و گویندگان در خراسان بود ، و در الفاظ و جمله بندی و تعابیر واداب دیگر شاعری بر همان سنت خراسانی می رفتند، منتهی مناظر خاص و آب و هوا و كلمات السنه هندی بر شعر فارسی هند اثری کرد . مثلا موسم نشاط انگیز برسات که از خصایص سر زمین هند است ، در شعر فارسی چنین مورد ستایش مسعود سعد سلمان قرار گرفت :
بر شکال ای بهار هندوستان ای نجات از بلای تابستان
امیر خسرو بسا کلمات هندی را به فارسی وارد کرد ، مثل این بيت :
خان کره جهجوی کشور گشا كزلب شاهان کره دارد بپا
برای روزه هندوان کلمه سنسکریت لنگنه Langhana داشتند این کلمه در اثر روابط با هند از عمر سلطان محمود هم در فارسی بشكل لنكن يا لكهن داخل شده بود.
گردیزی گوید هندوان آفتاب پرست روزه همی دارند که ایشان لکهن گویند (زین الاخبار ٢٩٦) منوچهری دامغانی گفت :
الاتا مومنان گیرند روزه
الا تا هندوان گیرند لکهن
سنایی غزنوی راست :
گرهمی لکهنت کند قریه سیر خوردن تر از لکهن به در شاعری فارسی هند تفاوت خاصی تا حدود ۹۰۰ ه دیده نمی شود و استادی خسرو نزد تمام اهل ذوق فارسی زبانان آسیا ازینرو مسلم است که این طوطی هند مطابق آداب و سنن عامه فارسی زبانان ، نغمه سرایی و شیرین نوائی کرده است بعد از آن میرالدین بابر درسنه ۹۳۲ه دهلی را گشود ، درمدت يک قرن دیگر وضع شعر فارسی در هند تغییر کرد ، وروش گفتاری که آنرا سبک هند گویند بوجود آمد.
علت پیدایش این سبک نوین و اینکه چرا در مدت (٥) قرن سابق شعر فارسی در هند پروش سنتی خراسانی باقی ماند جزین نباشد ، که در عصر سلاطين شعر فارسی در هند نو وارد بود وگویندگان آن هم در آنجا دیر نزیسته ، واثر اقلیم محیط جدید زندگانی خود را از ناحیه مدنیت و کلتور وفکر و زبان قبول نکرده بودند بنابرین در شعر سرایی هم برراهی میرفتند که "ره چنان رو که رفتگان رفتند". اما بعد از آنکه با محیط زندگانی خود در هند تطابق کردند و آداب و رسوم و فرآورده های هندی را فرا گرفتند ، در شعر سرایی فارسی "سبک هند " بوجود آمد، و در حدود سال هزار مهجری بود که مقدمات این شیوه سخنگو یی بدست جامی و بابا افغانی (متوفا ٩٥٢) در خراسان وهند ریخته شد و پس از آن روش متبع سخن سرایان نامی چون فیضی و صائب و عرفی و کلیم و نظیری و طالب و غیره در هند و ایران گردید، که آنرا "طرز خاص و تازه" می شمرده اند :
صائب از طرز نوی کاندر میان انداختی
دودمان شعر را هردم بقا یی تازه یی!
سبک هند دارای مشخصا تیست که از نظر لفظ ومعنى جامع سنن قدیم ادبی و فکری و خصوصیات نوین باشد ، که در آن پیچیدگی وابهام و شدت رعایت تلازم کلمات و معانی با بدایع ادبی و تشبيهات واستعارات فراوان موجود است ، و مخصوصا هنگامیکه كار سبک هند به بیدل و ناصر علی رسید ، این شیوه این شیوه سخن گویی را باو رسانیدند ، و حتی در آن غلو و افراطی واقع شد که منجربه مخالفت شدید پیروان و حامیان نوامیس کهن زبان فارسی گردید وشیخ علی حزین میگفت :
"که اگر به ایران مرا مراجعتی باشد برای ریشخند و خنده یاران متاعی بهتر از شعر ناصر علی نیست." در سبک هند توجه تام شاعر بيافتن مضمون تازه بود واگر برای تحصیل این مطلب مضمون شعر هم مبهم و خمدا رو دور از ذهن بود ، وسنن اد بی زبان در زمینه تعبیر و اصطلاح و روانی و سادگی پامال میشد ، گوینده پیرو این شیوه شدت ابهام و پیچیدگی را معراج هنر خود میشمرد و مخصوصا خيالبافي وموشكافي و تلازم معنوی الفاظ و صنعت تقابل ومراعات النظير را تا جاییکه میسر بود دريک بيت فراهم می آورد .
اما اوج وكمال سبک هند در وقتی بود که میرزا عبدالقادر عظيم آبادی پتنه باذخیره وسیع تصوف واليهات ممزوج هندوخراسان مضامین مشکل روحی و میتافزیکی را با همین خیال بافی ها و موشگافیهای هنری در آمیخت و به زبان سمبوليک صوفيانه سخن گفت: که علت بزرگ آن تفتیش عقاید و گرفت شدید دوره اور نگزیب عالمگیر بود ، وقا ضی عبدالقوی سرمد دیوانه را به جرم صراحت در گفتار و عقیده ، محکوم بقتل نموده و او میگفت : هر چند که من ضعيف وابليس "قوی" است
لاحول ولا قوة الا بالله. این هنگامیه ميه حسين منصور حلاج را که در قرن سوم هجری گذشته بود ، در قرن دوازده باز باقتل سرمد و میرزا مظهر جان جانان تکرار کردند، و بنابرین صراحت گفتار در اظهار عقایدی که صوفیان آنرا اسرار نا گفتنی پنداشته بودند، در لف تعابیر و نازک خیالی های مبهم سبک هند پیچید، و بیدل گفت :
زپیچ و تاب میانش بیان مکن بیدل
بچشم مردم عالم میفکن این مورا
سبک هند که مبالغه و افراط را در موشگافی های هنری بسرحد کمال رسانید ه بود، راه تازه و بدعتی را در تعبیر سازی هم گشوده. آنچه قدما نساخته و نپرداخته بودند پیروان سبک هند ساختند و پرداختند و هم ازین روست که سخندانان ایران آنرا نپسندیدند و به حيث يک بدعتادبی آنرا رد کردند. مثلا درین بیت بیدل تر کیب اثر"اندود تبسم" و "گرد نمک زار" تعابیریست که مخترع خود اوست ولی از نظر فن ارزش شعری
دارد :
زخم مارا اثراندود تبسم مپسند
که درین موج گهر گردنمک زاری هست
درین بیت خصایص هنری سبک هند بخوبی نمایان است ، تلازم زخم و تبسم و ارتباط تبسم ما موج گهر دیدنی است ، در حالیکه تبسم نمکی هم دارد ، و موج گهر مانند گردنمک زار سپید و در خشان است.
سبک هند انواع کلام و مخصوصا غزل را به تغییر بیدل "اثر اندود" ساخت و بلاشک دامن شعر فارسی را بانواع گهر آراست وبسا تجلیات فکری خاصی را که ممزوجی از فرهنگ اسلام خراسانی و هندی بود، مخصوصادر غزل جای داد وزمینه را برای پرورش و گسترش غزل اردو با تعابير خاص ممتزج آن مهیا گردانید.
باری مقصد ازین مقدمه این بود که جریان ادبی و فکری عصر پیش از غالب را در هند تلخیص کنیم ، تا بدانیم که غالب در چه محیطی و با چه پس منظر سابق ولاحق و در کدام جریان فکری و ادبی بوجود آمده بود؟ تا بعد از آن روشن گردانیم که خود غالب چه کرد ؟
در او اخر قرن دوازده هجری در ایران حرکتی ادبی و هنری بوجود آمد که آنرا با اصطلاحی علمی "باز گشت ادبی" گویند ، و شاعرانی چون شعله و مشتاق و عاشق و اذروها تف وصباحی و نشاط و صبا و وصال وقایم مقام و فروغى و سروش و محمود خان و یغما و شهاب و غیره تقلید و پیروی سبک هند را بدرود گفتند و واپس به احیای سخن ادبی پیش از دوره صفویه که پیدایشگاه این سبک است گردیدند ، و تقلید شعرای قدیم خراسانی را در قصیده وغزل ساده گویی وسخن طراز می نمودند، که انجامش بدوره مشروطیت و پیدایش عارف واديب الممالک وادیب پشاوری و پروین و بهاروده خدا و دیگران رسید این باز گشت ادبی ، در هند نیز دیده شد ، و ما می بینیم که شعرای بسیار شیرین بیان ساده نوایی مانند واقف لاهوری و محمد علی حزین وقمرالدین منت و میرزا مظهر جان جانان وسراج الدین ارزو و محمد رفیع سودا و در دهلوی و میر وقتیل وانشاء ومو من و شیفته و دیگران بمیان آمدند ، که از پیچ و خم ابهام انگیز سبک هند خود را کشید ند ، به سنن قدیم ساده گویی و شیرین نواحی امیر خسرو و عراق وسنایی وحسن گرویدند.
سر دسته و پرچم دار این حرکت پسندیده ادبی و هنری میرزا اسدالله خان غالب یکی از شاعران چیره دست قرن سیزدهم بود . و این باز گشتادبی هم علل فراوانی داشت، که از آن جمله و صولآ ثار مدنیت جدید دوره صنعتی ارو پاورنسانس باشد، که در هند با آمدن وفتوح ایست اند یاکمپانی و انتشار صنعت جدید اروپایی آغاز شد . بود ، و بعد از آن حالی ، وشبلی و گرامی و اقبال را بار آورد و مامی توانیم شیرینی کلام و غذوبت وسلاست غالب را در پختگی سخن شبلی و گرامی مطالعه کنیم ، واقبال را آخرین حلقه زرین این سلسلة الذهب بدانيم : در دیده معنی نگهان حضرت اقبال پیغمبریی ، و پیغمبر نتوان گفت (گرامی ) .
باری غالب پر چمدار باز گشت ادبی ، به اوایل و آغاز سبک هرات مانند جامی و صائب اصفهانی برگشت و از افراط و غلودرین سبک كه بيدل وناصر علی آورده بودند احتراز نمود :
غالب ز هند نیست نوایی که میکشیم ما
گوییز اصفهان و هرات و قمیم ما
وی از تعابیر پیچاپیچ و ابهام و شدت در تلازمات بدیعی صرف نظر کرد و معانی را با دقت و مهارت هنری پرورید که آنرا "روش خاص"
شمرد و گفت :
چنان نگاشته ام این ورق که گر نگرد
فتد زدست قلم ، نقشبند شروان را
گزیده ام روش خاص کاندرین هنجار
بپویه پای بلرزد ظهیر و سلمان را
غالب نازک خیالی پیچیده سبک هند را هم بکلی فرا موش ننمود ولی کلام او حد معتد لیست بین اسلوب ایران و هند ، که که این اعتدال خود نتیجه مهارت و دقت در هر دوسبک است :
سخن ساده دلم را نفریبد غالب
نکته یی چند ز پیچیده بیانی بمن آر !
وی شیوه جاد و بیانان معتدل را بر گزید و خود ملتفت بود که بیایه جامی فغانی صائب کلیم یعنی پیشروان معتدل سبک هند نمیرسید ، ولی کار باز گشت ادبی را با مهارت و استادی انجام داد :
نگویم تازه دارم شیوه جادو بیانان را
ولی در خویش بینم کارگر، جادوی آنانرا
اکنون مادر هنر غالب دقیق میشویم، و آنرا از نظر خصایص لفظی و معنوی و مزایایی که دارد مطالعه میکنیم :
۱۔ غالب شاعر غزل سرای و قصیده پرداز است . وی در غزل به تعبیر خودش "نو آئین نوا" است.
خلد به غالب سپار، زانکه بدان روضه در
نيک بود عندليب ، خاصه نو آئین نوا
این نو آئینی و تازه نوایی او در غزل نسبت به معاصران دیگرش خوب پدیدار است اگر چه با آمدن فرنگیان، دامن زبان فارسی از دیوان و محافل حکومتی و دربار برچیده شد ولی غالب نوا ميس ادبی گذشته را نگهداری میکرد ، و بایاسی که از آن هنگامه نو خیز استعمار فرنگ و نفوذ آداب فرنگی داشت و ذوق عامه را محکوم به زوال میدید و میگفت :
غالب سخن از هند برون بر که کس اینجا
سنگ از گهر و شعبده زاعجاز ندانست
باز هم وی خود را عهده دار حفظ آئین سخنوری میدید و چنین می سرود :
طوطیان را نبود هرزه جگرگون منقار
خورده خون جگر از رشک سخن گفتن ما
ما نبودیم بدین مرتبه راضی غالب
شعر خودخواهش آن کرد که گردد فن ما
وی اکنون فنان شعر ، وهنرور گرانمایه یی بود، که سلاست وروانی وغذوبت شیرینی کلام گذشتگان را با رعایت باز گشت ادبی و آداب تازه نوایی به اسلو دلکشی نگهداشت ، که نه نکته آفرینی و مضمون پروری سبک هند را از دست داد، نه از رعایت روشی سخنگویی قد ما بیرون آمد جوش جگر سوختگی و رقت احساس و روانی سخن را که از امثال عراقی و حزین و کلیم و عرفی آموخته بود ، حفظ کرد، و باین عقیده بود که هنر ارزشی دیگر دارد و عبارت از قافیه بندی نیست :
عمریست که قانون طرب رفته زیادم
آموخته را باز سبق میکنم امشب
غالب نبود شیوه من قافیه سازی
ظلمی است که بر كلک وورق میکنم امشب
غزل غالب مجموعه گرمی عشق و ترانه تپیدن دل است ، او مستی خود را از قدح می و ناله خود را از نوای نی نمیداند خود هنر مبداء گرمی و حرارت عشق و جوش کلام اوست :
خون جگر بجای می ، مستی ما قدح نداشت
ناله دل نوای نی رامش ماغچک نخواست
غالب در غزل از یافتن مضامین بکرو تازه مانند شاعران سبک هند فارغ نیست ، ولی هنر او درین است که هر گونه مضمون تازه را در کلام ساده و روان آورده میتواند، تا خواننده را در وادی تخیلات دور از ذهن و خم پیچ تعابیر خود سرگردان نسازد . مثلا بیدل امام بزرگ سبک هند چین آبرو را در چین چنین تعابیر پیچیده دور از ذهن میپیچاند که به مشکل میتوان مقصد او را دریافت :
بیاد چین آبروی تو دریا از امواجش
شکستی میکشد بر دوش چندین کاروان ابرو
ولی همین مضمون گره آبرو را غالب باسادگی و تازه آفرینی چنین
در هنر خود جای میدهد.
دوست دارم گرمی را که بکارم زده اند
کاین همانست که پیوسته در ابروی تو بود
دهان را از تنگی با نقطه تشبیه میکردند، و بالاخره آنرا هيچ گفتند :
حرفی از آن میان و دهن یاد میکنم
باری بهیچ خاطر خودشاد میکنم
بیدل این نقطه را به عدم رسانید :
خلقی بوهم هستی نامحرم عدم ماند
هر حرف کز لبش جست ، نالید کان دهن کو؟
غالب هم نقش دهان را گم کرده پنداشت ، ولی ادای او روشن
وكلامش صریح و بی خم و پیچ است :
چه عجب صانع اگر نقش دهانت گم کرد
کو خود از حیرتیان رخ نیکوی تو بود
در غزل غالب و جد و مستی و نشاط و حرکت پنهان است، کلا او مایه بیداری و شور انگیزی است نه موجد پژمردگی و انزوا و آشفتگی ، مستی و نشاطی که درین غزل موجود است ، غنودگان پژمرده را برقص شادی وو جد مستانه هنگامه انگیزی درآورد :
رفتم که کهنگی ز تماشا برافکنم
در بزم رنگ و بو نمطی دیگر افگن افکنم
در وجد اهل صومعه ، ذوق نظاره نیست
ناهید را بز مزمه از منظر افگنم
هنگامه را جحیم جنون بر جگرزنم
اندیشه را هوای فسون در سر افکنم
نخلم که هم بجای رطب طوطی آورم
ابرم که هم بروی زمین گوهر افگنم
با دیریان ز شکوه بیداد اهل دین
زهری زخویشتن بدل کافر افگنم
تا باده تلخ تر شود و سینه ریشتر
بگذازم آبگینه و در ساغر افگنم
۲- مظهر دیگر استادی و هنروری غالب قصیده اوست ، وديوان
مطبوع او (٦٤) قصیده در بحورو اوزان مختلف دارد ( طبع سوم نولکشور لكنهو ١٩٢٤) که در حمدونعت و منقبت ومدح رجال عصر از هندی و فرنگی ، باچیره دستی ادبی و کمال متانت و روانی سروده است
قصیده از او ایل نشو و نمای خود، در عصر غزنويان مطلع و مقطع و نشیب و حسن تخلص و گاهی هم در دوره های ما بعد تجدید مطلع داشت، و در برخی قصاید ، غزلی هم با همان وزن و قافیت دیده میشود ، که غالب نیز همین سنن ادبی را پیروی کرده است . تشبیب به بهار و مناظر و دیگر رنگینی های جهان مادی ، و یا وقایع عشقی و بزمی و جنگی در بین شاعران قصیده سرای خراسان و ترکستان سنتی است متبع و جاری که شعرای بزمی را همواره مورد هنر نمایی بود ولی هنگامی که ناصر خسرو قبادیانی که ناصر خسرو قبادیانی وسنایی غزنوی شالوده قصيده عرفانی و حکمتی را نهادند ، باین هنر رنگ و بوی حکمت و عرفان و خداشناسی و تصوف را نیز بخشیدند قصایدی که از دوره نخستین شعر فارسی یعنی عصر سامانیان باقی مانده بسیار اند کند و آداب وسنن قصيده سرایی دوره غزاری از تشبیب و گریز و غیره در آن به صورت و تام دیده ولی در قصاید بزمی شعرای قصیده سرای عصر غزنویان بسیار گردیده و صورت ي روشن مثبت و متبع هنر را یافته است.
غالب در عصری زندگی داشت که مدت ده قرن چندین شاعر قوی و چیره دست صدها قصیده سروده بودند، و اینک آفتاب شعر فارسی نیز از افق هند غروب میکرد، و شعر اردو و ادب فرنگی جای آنرا میگرفت. در چنین حال وی پاسدار استان این شاهد دلاویز بود و در قصیده سرایی خود پس منظر وسیعی را زیر نظر داشت ، که تمام هنر نمایی های آنرا گذشتگان و اساتید شعر وادب مانند رود کی ومنجيک ترمذى و فرخی سیستانی و عنصری و منو چهره و خاقانی وانوری و مختاری و ارزقی و غیره تثبیت کرده بودند بنابر این غالب را در قصیده، يک پيرو قوی چیره دست قدما میگوییم و همان شور و التهاب وابداع و جذبه یی که در غزل اودیده میشود ، در قصایدش کمتر بنظر می آید ولی استادی او در تعقیب قدما روشن است و این خود در زمانی که دوره انحطاط ادب فارسی در هند است به حیث پاسدار ، نوامیس اد بی گذشتگان در خور ستایش است و خود وی به همین ناهنجاری های روز گار ملتفت بود که در يک قصيده نعتیه گفت :
ز طوطیان شکر خامگو یواز من جوی
نشا طزمز مه و لذت گرفتاری
جو زلف جوهر تیغم بود پریشانی
چوچشم ناز بخویشم رسد ز بیماری
نه مایه بخشی دل ، در حق زبان بیش است
مژه چه بیش برد ، دعوی گهر باری
نه جوش خون دل از قدر گریه افزون است
چرا نباشد از تاب چهره گلناری
زبسکه عمر سپردم به بذله پالایی
زبسکه خوی گرفتم به لذت خواری
زآب خضر نشان میدهد به آسانی
به ذوق عربده جان میدهم به دشواری
چو مژده دوست نوازم چوفتنه خصم گداز
بدل ز سادگی و با زبان زیر کاری
مسنج شو کت عرفی که بودشیرازی
مشواسیر زلالی که بود خوانساری
به سومنات خیالم در ای تابینی
روان فروز برو دو شهای زناری
قصاید غالب را بدو نوع تقسیم توان کرد: اول قصائد حمد و نعت و منقبت که از عقیده راسخ وی به خدا و رسول و آل پیامبر جوشیده و این قصائد از منبع دل وارادت قلبی الهام گرفته، آنرا در نوع خود ارزشی هست و خوانند میتواند شخصیت معنوی شاعر را در آن ويک شاعر مسلمان شیعی خالص آل عبارا ، باجوش و جذبه دینی و عقیدوی ملاحظه کند ، که هنر خود را با نیروی شاعری وقف منقبت ائمه دین و خانواده سیدالمرسلین نموده است این گونه قصائد دوگونه ارزش معنوی و بدیعی دارد ، زیرا ما در آن چهره شاء ری را می بینیم که با سنن ادبی قدیم ساخت آشناست و تسلط می بر سخن و الفاظ و تعابیر و اداهای مخصوص زبان دارد و هندیت خود را در سومنات خیال حفظ میکند ولی او مسلمان و شیعی خالص اسبت و بنابران جوش عقیده و ایمان و دوستداری آل رسول با او همراهست و هم ازین روست که هنر او درین مورد شور و گرمی والتهاب خاص دارد . در سفری که از دهلی به بنگاله نمود ، حالت سابق و عیش و طرب و آرا خود را با چه چیره دستی در اشعار ترو با طراوت باكمال مهارت تصویر کشیده است :
آن بلبلم که در چمنستان بشاخسار
بود آشیان من شكن طره بهار
آن ساقیم که از اثر رشحه فنم
خمیازه را به وج گل انباشتی خمار
آن مطربم که ساز نوای خیال من
غیر از کمند جاذبه دل نداشت تار..
پیمانه را به نرخ چمن داد می بها
آیینه را به موج شفق بستمی
شوقم جريده رقم آرزوی بوسی
دو قلم قلمرو هوس مژده کنار
فکرم بجیب ،شاهد اندیشه گل فشان
کلکم بطرف گلشن نظاره لاله کار
بختم بحيب عشرتیان می فشاند گل
سیم زپای محنتیان میکشید خار
وقت مرا روانی کوثر در آستین
بزم مراطراوت فردوس در کنار..
این شرح ماضی او طويل است و مملو از نشاط و شادمانی که با رنگینی شاعرانه تصو برشده است ولی درباره حال که با خون جگر واندوه و محن جدایی از وطن همرا هست ، باز از نیروی تخیل شاعرانه کار میگیرد و آنرا با مهارت چنین مینگارد :
اکنون منم که رنگ برویم نمیرسد
تا رخ بخون دیده بشویم هزار بار
صدره ز داوری ، برو باز برده ام :
افتاد کی زخاک و پریشا نی از غبار
نقشم بنامه نیست به جز سر نوشت داغ
تارم بجامه نیست بغیر از تن نزار
نم در جگر نمانده ز تردستی مژه
دل را به پیچ و تاب و نفس میدهم فشار
پایم بگل ز حسر ت گشت کنار جوی
خارم بدل زیاد هم آهنگی هزار
همدرد من فتاده در آشوبگاه بیم
شمع سحر گه و قدح دست و عشه دار
از خون دیده هژ مژه ام شاخ ارغوان
وز سوزسینه در نفسم تاب لاله زار
کاشانه مراد رو دیوار شعله خیز
همسایه مراسرود ستار پر شرار
پیموده ام درین سفر از پیچ و تاب عجز
در هر قدم هزار بیابان و کوهسار
داغی بدل ز فرقت دهلی نهاده ام
کش غوطه داده ام بجهنم هزار بار
بخت از سواد کشور بنگاله طرح کرد
بر خویش رخت ماتم هجران آن دیار
داستان این مصائب سفرو دوری از زانو گویم دراز است ، واگر نیروی عقیدت و ایمان بداد او نرسیدی و پشتگر می امیدو چراغ آرزوی وصول به آستان نبوت نبودی هر آیینه غالب مغلوبجفای روز گار شدی ولی او چنگک بدامن این پیش آهنگ امید زدو گفت :
با این همه نهیب که جان میرد زتن
با این همه نورد که دل میرودز کار
لختی بدل فریب شوق جنون مزاج
لختی به پشتگر جان امید وار
محوم چنان که مهر ندانم زدشمنی
مستم جنان که گل نشناسم زنوک خار
هر گرد فتنه ، طره خوبان کنم گیان
هر زخم کینه خنده، مستان دهم قرار
هرگونه زهر عربده اند ر مذاق من
مانند تلخی می نابست خوشگوار
در دشت بر دمیدن نیز زطرف کوه
چشم مرا میشود رویی به تابسار
دکان روستایی و شبهای بر شگال
دانم سواد سایه تاکست و آبشار
این حالت امیدواری و سازگاری با ناهنجاری های روزگار ، به نیروی معنوی و توان روحی کدام آرزو قابل تحمل وسوزش با سازش است؟ کدام نیروست که به شاعرتوان برد باری چنین مصائب را داده است؟
جواب تمام این سوالها جز این نیست که وی به نیروی عقیدت وایمان و امید و صول به آستان نبوت زنده است و بقول خودش شوق و جنون مزاج بار دل فریبی و پشتگر میبخشیده است. اکنون وی از پیچ و خم شاه را به شرح احوال سابق ولاحق ، خود به اصل هدف وغایه قصيده گریز میکند ، و چه گریز استادانه نیکویی !
آیا بود که گریه بدل تازگی دهد
چون سبزه پیکه برد مد از طرف جو یبار
آیا بود که دست تهی موج زرزند
چون آتشی که سر کشد از پرده چنار
آیا بود که از اثر اتفاق بخت
دیوانه را بوادى يثرب فتد گذار
همدوش شوق را دهمی خله زان نسیم
هم چشم بخت را کشمی سرمه زان غبار
سایم بر آستان رسول کریم سر
جان را بفرق مرقد پاکش کنم نثار
هم مزد سعی بخشم و هم مژده سکون
از بوسه پای خویش کنم بر درش فگار
فخر بشر،امان، رسل ، قبله امم
کز شرع اوست قاعده دانش استوار
باری باید گفت :
که اگر در قصائد عالب چنین اشعاری که حرارت اراد تو گرمی عقیدت از آن می بارد نبودی هنر، قصیده سرایی او بیکار رفتی ، و ارزش معنوی نداشتی و درین جاست او را درین مرحله شبیه باسنایی غزنوی دانیم که ارزش معنوی هنرش در آن قصائد موجود است که دوره معنوی زندگانی او آغاز یافته و زندگانی مادی درباری در گذشته است
اما قسم دوم قصائد او همانند که در مدح رجال عصر سروده شده که در آن جمله فرنگیان نو وارد استعمار گر نیز شاملند و باید گفت که این قصاید جز ارزش لفاظی و قافیه بندی و مدح سازی وهنر نمایی ظاهری، بهای معنوی ندارند و بلکه هنر او را بدرجه پستی فرود می آورند که آنرا نتیجه جفای روزگار و استیلای استعمار باید دانست.
و در انواع اشعار دیگرش مانند مثنوی قطعه رباعی نیز همین نظر موجود است که گاهی مثنویات گرم و پر جوش و دارای معانی و محتوای ارزشمند از قبیل حمدونعت و بیان مقامات معنوی تصوف و پند و اندرز و حكايات عبرت آمیز دارد، و به نیروی سخنوری خود از عهد هر موضوعی بخوبی بر می آید.
اکنون اگر ما نظر خود را باین شاعر زبر دست دوره انحطاط ادب فارسی در هند، که از ستارگان آخرین این آسما ن شمرد میشود ، به طور نتیجه این مبحث تلخیص کنیم باید بگوییم که: هنر غالب فراوان تر در غزلسرایی او ظهور میکند که هم طراوت لفظی و بدیعی دارد و هم حرارت و و جد و شور . وی سلاسل پر پیچ و خم سبک هند را در هم شکسته و پر چمدارمعتدل باز گشتاد ادبی است که در اشعار دیگرش نیز تا جاییکه تنها مدیحه سرا نیست همین شور عقیدت و ایمان و محبت به رسول و آل او موجودست و هنر و راصبغه خاصی میدهد که از زشی از نظر فنی دارد. و بزرگترین انتقادی که بر هنر او از لحاظ محتوی وارد است مدایحی است از فرنگيان استعماری ، که وطن او را به حیله و زور گرفته بود ولی غالب بحیث پاسدار ادب فارسی در هندوستان ، کار مغتنمی را انجام داد، که ما مخصوصا غزل اورا نماینده شور قدما و نوامیس ادبی دوره های درخشان گذشته این سرزمین میدانیم ، و بیجانیست که این غزل پرشور و حال و جذبه او را به نسل جوان و مترقی درین عصری که با جنبش تحول زندگانی مواجه اند تقدیم داریم، زیرا اکنون مقدرات شرق در دست خود شرقیان است و باید روش کهنه قاعده آسمانی را در فضای آزادی بگردانند ، که سعادت و خوشی همگان درسایه مدارا و صلح و صفا و محبت و دوستداری و همزیستی و همکاری در آن مضمر باشد و غالب همه این ضروریات امروزی بشری را درین غزل مستانه خود با مهارت وچیره دستی ادبی گنجانیده است و جای آن دارد که سر مشق انسانان ، مترقی و جنبند امروز باشد ، ودست جفای باج ستانان شاخساری استعمار کهنه و نو را از گلستان بشریت کوتاه سازند :
بیاکه قاعده آسمان بگردانیم
قضا به گردش رطل گران بگردانیم
زچشم و دل به تماشا تمتع اندوزيم
ز جان و تن بمدارا زیان بگر دانیم
گل افگنیم و گلابی به رهگزر پاشیم
می آوریم و قدح در میان بگردانیم
گهی به لا به سخن با اداب یا میزیم
گهی به بوسه زبان در دهان بگردانیم
نهيم شرم بيک سوى و باهم آویزیم
بشوخییی که رخ اختران بگردانیم
ز جوش سینه سحر را نفس فروبندیم
بلای گرمی روز ، از جهان بگردانیم
به جنگ باج ستانان شاخساری را
تهی سبدز در گلستان بگردانم
به صلح بال فشانان صبح گاهی را
زشاخسار سوی آشیان بگردانیم.