سخن آخر
از کتاب: زنان افغان زير شلاق خشونت
، معاصر
فرخنده پروانه شد ؛
فرخنده که بلبل بود
چون شیران پرُدل بود
نعره میزد ، داد میزد ،
از خدا میگفت ؛
من چه جرمی کرده ام ؟
آن بینوا میگفت ؛
لیک ، قاضیان بازاری
چون تازیان شکاری
با چوب و سنگ و خشت
فرخنده را بکُشت
شکستند او را
دست و پای و سر و گردان و کمر
بعدآ جسد او را
کردند زیر موتر
این بشکسته جسد را
به آتش بکشیدند
لیکن این جانیان
به آرمان نرسیدند
زیرا ؛
فرخنده رفت و
رسم و راهش در جهان ما ند
در زمین و آسمان ماند
پنجمین پروانه با سوختن بال
بیفزود بر خواهران میرابل .