رومی
بکام خود دگر آن کهنه می ریز
که با جامش نیرزد ملک پرویز
ز اشعار جلال الدین رومی
به دیوار حریم دل بیاویز
***
بگیر از ساغرش آن لاله رنگی
که تإثیرش دهد لعلی به سنگی
غزالی را دل شیری به بخشد
بشوید داغ از پشت پلنگی
***
نصیبی بردم از تاب و تب او
شبم مانند روز ار کوکب او
غزالی در بیابامن حرم بین
که ریزد خنده ی شیر از لب او
***
سراپا دردو سوز آشنائی
وصال او زبان دان جائی
جمال عشق گیرد از نی او
نصیبی از جلال کبریائی
***
گره از کار این ناکاره وا کرد
غبار رهگذر را کیمیا ساز کردند
زفیض او گرفتم اعتباری
که با من ماه و انجم ساز کردند
***
زرومی گیر اسرار فقیری
که آن فقر است محسود امیری
حذر زان فقر و دریشی که ازوی
رسیدی بر مقام سر بریزی
***
خود تا گشت مهجور خدائی
به فقر اموخت آداب گدائی
زچشم مست رومی وام کردم
سروری از مقام کبریائی
***
می روشن ز تاک من فرو ریخت
خوشا مردی که در دامانم آویخت
نصیب از آتشی دارم که اول
سنائی از دل رومی برانگیخت