32

مشاهیر خراسانی در شعر عرب

از کتاب: تاریخ افغانستان بعد از اسلام ، فصل چهارم ، بخش اوضاع اقتصادی و اجتماعی و اداری و فکری و علمی و ادبی افغانستان
04 February 1967

در دو قرن اول اسلامی ، شعر و ادب عربی متدرجا از قالب قدیم اشعار دورۀ جاهلیت بر امد، و در سایۀ دولت اموی و عباسی نشو و نما یافت.

محققان علت رکود شعر و ادب عربی را فقدان موثرات خارجی  دانسته اند، که حتی در اوائل اسلام نیز اعراب از شناسایی آداب و افکار ملل دیگر تهیدست بودند، و از ناحیۀ ادبی  و عقلی خلطی و آمیزش بدیگران نداشته اند. ۱

چون در عصر عباسی  حرکت جدیدی در شعر عربی دیده شد بنابران ابن المعتز در کتاب البدیع خویش  دوره های شعر عربی را بین قدماء و محدثین تقسیم کرد،۲

و امیران ووزیران دولت عباسی ذوق جدید خود را اساس  مادی فن و شعر قرار دادندو غلو شعراء را در مدح و ستایش وجائز نشمردند و این قدم جدید را هم یکنفر خراسانی یحیی برمکی برداشت، که ابان لاحقی را رئیس دیوان شعر گماشت، تا مدایح شعرا را انتقاد کرده باشد. ۳ 

شعر جدید عربی دورۀ عباسی از راه سرودن و غناء کنیز کان گلروی خوش اوازیکه نخاسان برای بلندی قیمت مبادی ثقافت و سرود را بایشان یاد میدادند نشر و رواج خوبی یافت زیرا همواره جوانان در منازل سراینده گان برای استماع غناء و تلذ به غزل و شراب فراهم می امدند.۴

۱طه حسین در حدیث الاربعاء۱/۱۴

۲مقدمه کرا تشکوفسکی بر دیوان ابن المعتز ۱۴

۳بروکلمان ۲/۱۱ بحوالت کتاب الوزراء جهشیاری ۲۵۹

۴رسائل جاحظ طبع قاهره ۱۹۲۶م 

اولین مدون اغانی  در اسلام نیز شخص عجمی بنام یونس کاتب  بن سلیمان بن کرد از اخلاف هرمزاست که شاعر و نوسینده و سراینده بود( متوفی در مدینه ۱۳۵هـ۷۵۲م) او نخستین بار کتابی را در اغانی نوشت، و ابو الفرج اصفهانی به ان حوالت میدهد.۱

ازین امثله در می یابیم که اختلاط شاعران عربی باخراسانیان و عجم و اثری پذیری ایشان ازین سرزمین جقدر است ؟ و ما برای مثال یکی بیت ابو نواس شاعر بزرگ عرب (۱۳۹هـ۷۵۶م/۱۹۰هـ۸۰۵م) را که مادرش بانوی فارسی زبان بود می آوریم ، و او در اشعار  خود کلمات و حتی تراکیب و عبارات فارسی را می آورد مثلا:

یا نرجسی  و بهاری !

بده مرا یک باری ....۱

بشار تخاری:

ابو معاذ بشار بن برد( بضمۀ اول) بن یرجوخ تخاری از شاعران بزرگ مولدین دورۀ اموی و عباسیست که پدرش با اسیرانیکه مهلب بن ابی صفره در تخارستان گرفته بود( بین سال ۷۹/۸۳هـ) به بصره آمد و در ولاء عقلی بود، و بشار در سنه (۹۵ هـ۷۱۴ م) در بصره بدنیا آمد و کور ما در زاد بود، و از ان شهر به بغداد رفت و در حران  بحضور سلیمان بن هشام بن عبدالملک رسید، و بعضی امرای اموی را مدح کرد.۲

بشار شاعر رند و هجو سرای  دلیری بود که شعرای دیگر را هجو میکرد  و مخالفان  فروان داشت، ولی چون المهدی  را مدح کرد تقرب یافت . او در شعر

۱تاریخ ادبیات صفا ۱/۱۵۱

۲الاغانی ۳/۵۶

۳/دیوان بشار ۷۳و۸۱

۴دیوان المعانی  از عسکری ۱/۱۳۶

تشبیب بزنان و ستایش دو شیزگان میکردو سحر غزل و تشبیب او زرنان فتنه می انگیخت تاکه المهدی اورا ازین مغازه بازنان باز داشت. و ابن رشیق اورا بدین سبب امروء القیس طبقۀ محدثین دانسته است.۱

از اشعار رشیق اوست :

و غادة سوداء براقة

کالما فی طیب و فی لین

کأنها صیغت لمن نالها

من عنبر بالمسک معجون ۱

«دوشیزۀ سیاهیکه می درخشد و در خوبی و نرمی مانند آبست گویا اورا برای شیدایانش از عنبر معجون به مشک سرشته اند.»

در شعر ذیل نابینایی خود را در عشق و دوستی بسماع جبیره کرده است که آنرا از معانی نو شمرده اند:پ

یاقوم اذنی لبعض الحی عاشقة

و الاذن تعشق قبل العین احیانا

قالوا بمن یا تری تهذی فقلت لهم

الاذن کالعین توفی القلب ماکانا ۲

« ای مردم گوش من عاشق یکی از مردم قبیله است و گاهی گوش پیش از چشم عاشق می شود گفتندی چرا ژاژ میخایی ؟ گفتیم : گوش مانند چشم دل را به آنچه می خواهد می رساند.»

هنگامیکه المهدی  بشار را از مغازله و تشبیب به نسوان بازداشت حسب الحال خود را چنین گفت:

قدعشت بین الریحان و الراح

و المز هر فی ظل مجلس حسن 

و قد ملاء ت البلاد ما بین 

فغفور الی القیروان فالیمن

شعرا تصلی له العواتق

و الثیب صلاة الغواة للوثن

ثم نهانی المهدی فانصرفت

نفسی ضیع الموفق اللقن

فالحمد الله لاشریک له

لیس بباق شئ علی الزمن ۳

«من درسایۀ مجلس نیکویی خوشی و فرخی و سرود عود زندگی کردم و شعر من تمام و بلاد ما بین چین و قیروان و یمن را افرا گرفت ، و انرا دوشیزه گان و بانوان 

۱الاغانی ۳/۴۶

۲عصر المامون از دکتر احمد فرید رفاعی ۱/۱۸۷ طبع قاهره ۱۹۲۷م

۳ضحی الاسلام ۱/۱۰۹

مانند بت پرستانیکه بت را می پرستند دوست دارند ولی چون المهدی مرا از ان باز داشت من هم مانند مردان زیرک و چالاک نفس خود را باز داشتم شکر خدای لاشریک را که هیچ چیزی در زمانه پاینده نیست.»

حسین خلیع خراسانی :

ابوعلی حسین بن ضحاک بن یاسره و مشهور به خلیع از شعرای بزرگ عربی عصرعباسی و اصلا خراسانیست که از موالی سلمان بن ربیعه باهلی صحابی  بود و در بصره بسال ۱۶۲هـ۷۷۹م تولد و در سنه ۲۵۰ هـ۸۶۴ م در بغداد وفات یافت ؛ و چون در جوانی با ابو نواس شاعر خمریت محشور گشت او هم در خمریات و مدح و مزاح و بیباکی شهرت یافت و اورا خلیع ( خیله و بیباک ) گفتند. او شاعر مطبوع و در شعر داریا تصرف نیکو بود و ابو نواس معانی ملیح اورا در خمریات میگرفت  و در سنه ۱۹۸هـ۸۱۳ م بدربار امین پیوست و بعد از ان در مجالس خلفای بغداد محشور بود. 

چون مامون از خراسان به بغداد آمد حسین خلیع را بسبب ستایشی که از برادرش امین کرده بود نپذیرفت و اوهم در تمام عصر مامون در بصره بسر برد، و بعد از او المعتصم را مدح گفت و به بغداد بر گشت .

خلیع دارای شعر رقیق و شیرینی  بود وباری  معتصم را مدح کرد که در جایزه آن دهان اورا از جواهر پر کردند و بر منزلش  افزودند و از اشعارش بر می آید، که به سن هشتاد سالگی  رسیده بود و از معانی لطیف اوست :

الا انما الدنیا وصال حبیب

و اخذک من مشمولة بنصیب

و لم ارفی الدنیا کلخوة عاشق

و بذله معشوق و نوم رقیب۱

«زندگانی عبارت از وصال دوست و قدح بادۀ سرداست و من در دنیا نعمتی را بهتر از خلوت عاشق و بذل معشوق   خواب رقیب ندیده ام .»

خلف احمر خراسانی : 

ابو محرز خلف بن حیان مشهور به احمر که او پدرش از موالی بلال 

۱معجم الادباء۱۰/۵

بن ابو موسی اشعری بودند و از فرغانۀ خراسان در جمله اسرای قتبیه بن مسلم آورده شدند . خلف احمر در شعر عربی چنان قوی شد که بر طبق اشعار قدمای عرب شعر می سرود. و آنرا بنام ایشان نشر میکرد و کتاب العرب ازوست . 

خلف در جعل شعر بنام قدمای جاهلی انقدر ماهر بود که نقادان دانانیز آنرا نیم شناختند و حتی گویند که لامیة العرب منسوب به شنفری سرودۀ اوست. 

ووی استاد اصمعی و اهل بصره است که از و بسا اشعار جاهلی را نقل نموده اند. ۱ و اورا دیوان شعر و کتاب جبال العرب است که در حدود ۱۸۰ هـ۷۹۶م از جهان رفت . ۳

اسحاق سغدی

ابو یعقوب اسحاق بن حسان  بن قوهی خریمی از شعاری بزرگ عربی و از نسل عجم و مردم سغد بود که مانند شعروبیان به نژاد سغدی خود بالیدی  و عجم را بر عرب ترجیح دادی چنانچه درین بیت گفته :

انی امروأ من سراة الصغد البسنی 

عرق الاعاجم جلدا طیب الخبر 

یعنی : «من مردی از سروران سغدم که نژاد عجمی پوست نیکوئی  را بمن پوشانیده است ».

اسحاق در عصر هارون و مامون شهرت یافت و ایشانرا مدح کرد و به کاتب برمکیان محمد بن منصور پیوست۴ و آل منصور را مدح کرد و بعد از مرگ منصور برایش مرثیه ها گفت . چون باو گفتند که مدایح تو از مراثی آل منصور خوبتر است جواب داد : بلی در انوقت با امید شعر میگفتم ولی اکنون برای وفاست و بین این دو بون بعید باشد. ۵

۱الفهرست ۷۴

۲بروکلمان۲/۱۹

۳/معجم الادباء۱۱/۶۶

۴بروکلمان ۲/۱۹ بحوالت الشعر و الشعراء۵۴۲ ببعد و ابن عساکر ۲/۴۳۴ ببعد و نویری ۵/۱۷۹

۵عصر المامون ۳/۳۸۶

اسحاق سغدی را در تأسف برفتنه های بغداد قصیدۀ طویلست که طبری انرا در وقایع ۱۹۷هـ۸۱۲م اورده و این چند بیت از انجاست :

قالو اولم یلعب الزمان ببغ

بداد و تعثربها عواثر ها

اذهی مثل العروس بادئها

مهول للفتی و حاضرها

جنة دنیل و دار مغبطة

قل من النائبات وائرها

درت خلوف الدنیا لساکنها

و قل معسورها و عاسرها

دار ملوک رست قواعدها

فیها، و قرت بها منابرها...

واصبح البئوس ما یفارقها

الفا لها و السرورها جرها

این الظباء الابکار فی روضة

الملک تهادی بها غرائرها

این غضارا تهاو لذتها

و این محبورها و حابرها

فاین رقاضها و زامرها

یجبن حیث انتهت حناجرها..

امهلها الله ثم عاقبها

لما احاطت بها کبائرها

حلت ببغداد وهی آمنة

داهیة لم تکن تخاذرها

طالعها السوء من مطالعه

و ادرکت اهلها جرائرها..

«گفتندی : زمانه با بغداد بازی بدو هلاک اوری نکرده بود زیزا در آغاز مانند عروس زیبا و دلکش و بهشت زمین و سرای رشک انگیزی بود،که نوائب تباهکار کمتر دران راه داشت و نیکیهای دنیا به ساکنان  آن میسر و تنگیهای آن کمتر دران راه داشت و نیکیهای دنیا به ساکنان میسر و تنگیهای ان کمتر بود ولی بغداد جایگاه شاهان و قرار  گاه منابر ایشان اکنون با تباهی دو چار آمد که خوشی و سروران رخت برست آن اهوان دو شیره و جوانیکه در بوستان شاهی بودند کجا اند؟ عیش ها و لذات و سرور نعمت آن چه شد؟ رقصنده گان و نی نوازانیکه از حنجره اواز خوش برمی کشیدند کجا اند؟

۱طبری ۷/۵۲

بدابردار ممکلت یعنی بغداد! که خدایش مدتی مهلت داد ولی هنگامیکه بر اهالی آن کبائر احاظه کرد پس با خسف و افگنش و سوختن و پیکار شدید سرزنش شدند و بربغداد ایمن حادثه یی آمد که حذران میسر نبود و از مطالع  ان زشتی و بدی طلوع کرد و اهل ان پاداش گناهان خودر یافتتند...»

از اواخر زندگی ووفات اسحاق خبری نداریم از برخی اشعارش پیداست که چشمانش در پیری نابینا شده بود و دران باره میگفت :

فلم یعم قلبی و لکنما

اری نور عینی الیه سری

«دل من نابینانیست ، زیرا روشنی چشم بدل انتقال یافته »

مروان خراسانی :

مروان بن سلیمان از نسل ابو حفصه طبیب یهودی خراسانیست که از موالی مروان بن حکم اموی بود و بنابرین اورا ابن ابی حفصه گفتدی چون بر خراج  یمامه مامور شد در انجازن عربی را گرفت . مروان در سنه ۱۰۳هـ۷۲۱م از پدر شاعری بوجود امد و بمدح المهدی پرداخت و چون اهل بیت را در اشعار خود بد گویی کرده بود و شیعیان اورا در سنه ۱۸۲هـ۷۹۸م بکشتند. 

مروان در شعر بر مذهب پیشینیان میرفت. و علمای لغت و ادباء اورا گرامی داشتندی ولی خود مروان همواره اشعارش را بر یونس حبیب خواندی تا انرا تنقیح و انتقاد نماید.۳ باری در مروان از یمامه بدربار مهدی آمد و قصیدۀ طویلی در مدح  او گفت او گفت که دران ناقۀ خود را از مهار تاسپل آن ستوده و سرابهای بادیه را تصویر کرد بود ولی ابوالعتاهیه بادوبیتی انرا جواب گفت و خلیفه بهر دو جایزۀ مساوی دادو ۴ مروان به بخل مشهور بود و از درک جوایز شعری مال فروان اندوخت . ۵

۱عصر المامون ۳/۲۸۶

۲الاغنی ۹/۴۹

۳/الخائص ابن جنی ۱/۳۳۰

۴تاریخ بغداد از خطیب ۶/۲۵۸

۵مطالع البدور۱/۷۳

و چون هجای سیاسی میگفت و ان به نفع خلفای عباسی بود بنابرین باوصله های هنگفتی میدادند و او از مهدی و هم از هارون الرشید و ده هزار درهم در مقابل قصیده های مدحیه گرفت و هم معن بن زائده یکی از اسخیای عرب اورا در صلۀ یک قصیدۀ مدحیه نود هزار هم داده بود. ۱

از مطالع لطیف اوست :

اری القلب امسی بالا وانس مولعا

وان کان من عهد الصبا قدتمتعا

«دلم هنوز هم به لقای خوبان حریص است اگر چه از کودکی ازیشان بهره یی داشته ام »

عباس خراسانی 

عباس بن احنف از اشهر شعرای غزل دورۀ عباسی و از اولاد اعرابیست که در خراسان سکونت کرده و با مردم آن سخت مختلط بوده اند و شاید قریحۀ غزل سرایی او میراثی از اجداد خراسانیش باشد او شاعر  مطبوع و دارای حس لطیف و ذهن درستی بود که در بغداد نشو و نما یافت و از ندیمان هارون بود و در بغداد در حدود ۱۹۲هـ۸۰۸م از جهان رفت.

مروان بن محمد خراسانی :

ملقب به او المشمقمق (بکسره او و فتحه میم ها بمعنی طویل) شاعر هجاست که در بصره زندگی میکرد و اصلش از خراسان بود از موالی بنی امیه که با شعرای نصف دوم هجری مانند بشار و ابن اب یحفصه و ابو نواس ماجرا ها دارد و یحیی بن خالد برمکی  راهم هجو کرده بود وی بینی بزرگ و منظری کریه داشت در عصر هارون به بغداد امد و بشار هر سالی اورا دو صد درهم میداد او مرد رند و لا ابالی و هزالی بود که اگر بمقام جد می امد خوب میگفت و فاتش در حود ۲۰۰ هـ۸۱۵ م است . ۱

علی بن جهم خراسانی :

ابو الحسن علی بن جهم بن بدر سامی خراسانی منسوب به قبیلۀ بنی سامه عربست که از عراق  به خراسان آمده و درینجا ساکن شده بودند و بنابرین اورا خراسان دانسته اند. علی دارای کلام رقیق و ادیب  مقتدری بود که بدربار المتوکل در بغداد راه داشت ولی چون بخیشوع نصرانی طبیب دربار را هجو کرد خلیفه اورا محبوس و بعد از ان در حدود ۲۳۸هـ۸۵۲ م به خراسان نفی نمود که درانجا نیز طاهر پوشنگی اورا محبوس داشت و امر بردار کشیدن او داد اما علی بر سردار یکروز کامل زنده ماند و از انجا به شام امد و در راه حلب بعراق در جنگی بابنی کلب کشته شد ۲۴۹هـ۸۶۳م ۲

گویند چون علی را بزندان بردند و او قصیدۀ غرایی سرود که مورد تعجب مردم گشت و دران راجع به حبس خویش گفته بود:

قالت حبست،قفلت لیس بضائری

حبسی وای مهند لایغمد

۱الاعلام ۸/۹۷

۲ابن خلکان۱/۳۵۰ معجم الشعراء مرزبانی ۲۸۶ تاریخ بغداد خطیب ۱۱/۳۶۷ طبقات الحنابله ۱۶۴ و الاغانی ۱۰/۲۰۳ بروکلمان ۲/۴۳

او مارأیت اللیث یألف غیله

کبرا و اوباش السباع تردد

و الشمس لولا انها محجوبة

عن ناظریکه لما اضاء الفرقد

و البلدرریه که السرار فتنجلی

ایامه و کانه متجدد

و الغیث بحصره الغمام فمایری

الا وریقه یوروع ویرعد

و النار فی احجاز ها مخبوءة

لا تصطلی ان لم تثرها الازند

و الحبس مالم تغشه لدنیة

شنعناء نعم المزنل المتودد

بیت یجدد للکریم کرامة

ویزار فیه و لایزو رویحمد ۱

«محبوبه گفت : اکنون تو محبوس شدی! گفتم : محبوس بمن زیانی نرساند.کدام شمشیر هندیست که به نیام نرود؟ آیاندیدی که شیر با وجود بزرگی به بیشه یی می نشیند ولی درندگان هرزه بهر سومیدوند؟ اگر آفتاب از نظرت پنهان نشود پس فرقدین روشن نگردند و اگر مهتاب شبهای واپسین خود را طی میکند پس ماه نومییشود و اگر باران شفاف را ابرهای سیاه فرا گیرند در آخر می غردو می ریزد آتش در بین سنگها پوشیده می ماند اگر چشماق انر انیفروزد پس حبس هم اگر دنائت شنیعی آنرا مغشوش نسازد بهترین منزل پسندیده است زندان خانه ییست که کرامت جوانمردی تازگی دهد تاکه مردم  به زیارتش روند و به ستایش او پردازند در حالیکه جوانمرد پیش کسی نمیرود.»

جای تعجب این بود : که چون علی را در خراسان بدار بردند و جامه های اورا بکندند.

او در قصیده طویل فخریه که درین وقت سرود گفت:

ماضره ان بزعنه لباسه

فالسیف اهو مایری مسلولا

«اگر از و (ابن جهم) لباس اورا بکندند چه زیان؟ زیرا شمشیر هنگامیکه از نیام

۱الاغانی ۱۰/۲۱۳ طبقات الشعراء۱۵۲

براید هولناکی کتر می نماید .»

ابو عبدالله یحصبی گوید: چون مردم ازو این قصیده راز یرچوبۀ دار شنید ندیقین کردندی که وی شاعر ترین مردمست و شعراء باو تسلیم شدند.

ابن جهم زبان تیز و زننده یی در هجو و دفاع از خویش داشت هنگامیکه پیش خلیفه ازو سعایت کردند وز ندانی از زندان قصیده یی به برادر خود نوشت و دران گفته بود:

تضافرت الروافض و النصاری

و اهل الاعتزال  علی هجائی 

و عابونی و ماذنبی الیهم

سوی علمی باولاد الزناء۲

«رافضیان و نصرانیان و اهل اعتزال در هجو من با هم ساختند ایشان نکوهش مرا کردند در حالیکه گناهی جزین علم نداشتم ؛ که روسپی زادگان کیانند>»

گویند:دریکی از سحرگاهان بهاری که ابروی آسمان را پوشیده بود و باران نرمک نرمک می بارید علی بن جهم بر عبدالله بن طاهر پوشنگی درامد و باین ابیات اورا به صبوح فراخواند که ازلطایف اشعار بزمی آنزمان است و عبدالله اوراسه صددینار و خلعت داد:

اماتری الیوم ما احلی شمائله

صحو وغیم و ابراق ارعاد

کأنه انت یا من لا شبیه له

وصل و هجر و تقرب و ابعاد

فباکرا الراح و اشربها معتقة

لم بدخر مثلها کسری و لا عاد

و اشرب علی الروض اذلاحت خارفه

زهر و نور اوراق و او راد

کأنما یو منا فعل الحبیب بنا

بذل و بخل و ایعاد و میعاد۳

«نمی بینی که امروز با مزایای خود چقدر شیرین است ؟ صافیی هست و ابر است و درخشیدن برق و غرش رعد است ! ای آنکه بی نظیری ! گویا امروز 

۱طبقات الشعراء۱۵۲

۲طبقات الشعراء ابن معتز

۳الاغانی ۱۰/۲۲۴

مانند تست که هم وصل دارد و هم هجز و هم نزدیکی دارد و هم دوری . سحر گاهان باده خور ولی از آن شراب کهنه که کسری و عاد نداشته است در سبزه زاریکه زیباییهای آن پدیدار و شگوفه و گل برگها و گل گلاب باشد بده بنوش ! چنین بنظر می آید که گویا امروز شبیه به کردار  دوست ماست. که بخشایشی و بخلی و سرزنش ووعده یی دارد.»