39

حماسه نگاری

از کتاب: مجموعۀ زرنگار
حماسه نگاری تمایل دیگری است که درادبیات امروزی به خوبی جا گرفته و هوا خواها نش روز افزون است.
در یک مضمونم پیرامون تفکر گفته بودم که تفکر بلند ترین امکان انسان است و خوبی در اینست که انسان فکر ارتقایی دارد. انسان ها با استفاده از زبان، پیدا وار فکری خودرا در بیان میکشانند و با یاد آوری از همین امکانات، در جایی دیگری گفته بودم که زبان و بیان نزد انسان فرهنگ ساز و حماسه آفرین وصیلۀ انکشاف جوامع بشریست. 
حماسه با فرهنگ هم بسته گی دارد و به زندگی فرهنگی انسان جان میبخشد. برای افادۀ پیدا وار فکری خود، انسان ها در انکشاف و درتنوع امکانات کوشیده اند. انسان، هر امکانش را هنرش گفته است قدیم ترین آن آواز خوانیست،انسان همیشه خواسته است که بر بدنش تسلط داشته باشد، اواز خوبترین راه آشنایی و تسلط بر بدن است. هیکل تراشی و نقاشی بعد از آوازخوانی آمده. بعد این همه دیگرگرفتاری های اندیشۀ انسان قابل ذکراست (علوم از ریاضی گرفته  تا کیمیا وفیزیک، و هم تاریخ و فلسفه) وآن دیگر ادبیات است که در آن شعر سرایی، داستان نویسی، هنر تمثیلی (درامه نویسی) آخرین وصیله و امکان ایجاد، حماسه نگاریست. حالا که جای حماسه نگاری را روشن ساختیم، حتمیست که گفته شود که حماسه چیست و چی نقشی دارد. حماسه در بیان و در زبان های غربی ها Mythe گفته شده که در اصل از یک لغت زبان پیشین هندی به نام موده meudh آمده است.
حماسه همیش چاره ساز مشکل انسان بوده است. حماسه نگاری ایجاب پیروی از اسلوب مینماید:
از یکطرف یاد آوری از حماسه های بزرگ و شناخته شده مثل طوفان نوح و امثال آن بیانیست که با وجود کهنه بودن آن، دیروزی مینماید، خصوصآ که شامل حکایاتیست که افراد یک خانواده را به خوشی به دور هم جمع میکند. خورد سالان به حکایۀ رویا بر انگیز بزرگ سالان  به شوق تمام گوش فرا میدهند.
از طرف دیگر، با استفاده از آشنایی های مردمان به حماسه ها، دانشمند های آغشته به تحقیق برای بهتر فهمیدن و خوبتر فهماندن پدیده های علمی از حماسه ها استفاده  برده اند.  فروید Sigmund Freud از حماسۀ ادیپ Œdipe در شرح چگونگی های روابط خانواده ها و گرفتاری های آن به زیرکی استفاده کرده است. 
در دیباچۀ عظیم انسانشناسی یا anthropologie بخش حماسه، یک فصل شکوهمند را از آن خود ساخته است. زیرا  در هر زمان، انسان در آرزوی  شناخت  خودش، در مورد پیدایش انسان در روی زمین، در مورد چگونگی ایجاد جامعۀ بشری، در مورد تفکر انسان و پیدایش انسان متفکر و نقش آسمان در زمینه،  سوال ها داشته است. طرح سوال ها را انسان  حق مسلم خود پنداشته  و به آن صبغۀ فرهنگی قایل است.  اما  جوابی به این سوال ها برایش  نیامده. خود مردمان در هر عصر و زمان نظر به امکانات ذکایی و سویۀ آگاهی اش جوابی به سوالی تدارک دیده اند، معین الدین چشتی گفته است "در بود و نبو ما، اندیشه گمان ها داشت". در حقیقت حماسه تلاش یافتن جواب برین سوال هاست. حماسه بیانیست که نه گویندۀ مشخص دارد و نه زمان معین. گویا بنایی ست که در تعمیرش انسان هرعصر و زمان  سنگی را در جایی که مناسب پنداشته مانده است. خوشبختانه در وصف حماسه ها و در شرح حماسه نگاری مدارک غنی در دسترس است: رسالۀ عظیم آنسی کلوپیدی فرانسوی ۳۲ عنوان را درین مطلب عرضه میدارد، همتای انگلیسی آن به نام بریتش انسیکلوپیدیا هم، همه این عنوان ها را دارد. علاوه از این دو مدرک عظیم دو مدرک دیگر هم است، یکی آن یک رسالۀ جالب به توجه ادیت همیلتون Edith Hamilton با نام میتولوژی mythologie به نشر رسیده که با مرور کردنش مشکلی درین مطلب باقی نمی ماند. , و مدک دوم با دوام یک رسالۀ عظیمی به نام ادیان جوامع بشری به توجه Universalis روی سه جلد از همه ادیان با شرح مکمل بیان شده در یک ضمیمۀ آن شرح حماسه ها در دسترس است و در آن از همه حماسه های جوامع بشری یک به یک ذکر شده وبسیار آموزنده است. باید علاوه شود که نوشته های میرسی ایلیاد Merea  Iliade در این مورد و در شرح حماسه ها روشنی انداز همه دیدگا هاست.

حماسه های به یاد داشتنی

حماسۀ نوروز:   
در بلخ دیرین زمین و زرین زمان مردمان نوروز را زاد روز سال میگفتند و دوهفته جشن میگرفتند. در هر سال در آمدنش چشم به راه میبوند و در برابر فرآورد خوش آیند زمانه همیش در حیرت میبودند. دلیل حیرت شان درین بود که علاوه از اعتدال خوب و چشم گیر در دوام شب و روز، در نیمه شب آخرین شب سال، باد هایی که از یخبند ها ( سمت شمال را یخبند ها میگفتند) تا ایندم به سردی و به تندی میوزید در ارادۀ اعجاز گوارای روز گار می ایستند. همین است که مردمان در شرح آرامش خود، خود را خورسند گفته اند ( خورسند همانا کلمۀ قاموس چمانی اورسان است یعنی دلخوشی که در سفر طولانی اش از بلخ تا بخارا به خورسند تبدیل شده) برآمدن اولین آفتاب روز اول سال را فکر میکردند که این زایش افتاب جدید است و ازهمین است که هم گرمی و هم نرمی دارد و هم بوی خوش پایان زمینی را با خود می آورد ( سمت جنوب را پایان زمین میگفتند). پندار شان این بود که آفتاب در روز های آخیر سال از پیری گرمی نداشت ازینرو بود که  شقایق پندک های خودرا از  ترس  سردی در خاک پنهان کرده بود و آفتابی که در آن دیگر گرمی نمانده بود، از نا توانی رهسپار یخبندان شد، و میگفتند که خوب شد که چنین شد تا مردمان زاد روز آفتاب جدید را در گرمی و در نرمی و در خوشگواری جشن بگیرند. گرمی و نرمی و خوشگواری را سه صفت نازکی های بهاران گفته اند. میگویند  آمدن این آفتاب نوآمده را شقایق اولتر از همه میخواست تا گلبرگ هایش را در دشت و دمن در استقبال این روز بازکند. در بلخ گفته میشد که شقایق با نشان دادن داغ دلش به این آفتاب  از روزگاران سرد با زبان خودش شکایت میکرده است.  این معاملۀ روزگار را خوبترین دلیل به آفتاب پرستی می پنداشتند. اینها هنوز آفتاب پرستان بودند.  اما انسان،  موجود متفکر است و فکر انسان در راه ارتقایی در حرکت افتاده ازینرو دلائلی یافتند که باجود علاقه داشتن به آفتاب و به گرمی آفتاب نمیشد برای همیش  آفتاب پرست بمانند. همین شد که  راه خدا پرستی را در پیش گرفتند. برای یک مدتی که دیر دوام نکرد هر پدیده خدای خودرا داشت:  بهاران خدای خودرا داشت، سردی و سرما هم خدایی برای خود داشتند. گفته شده که انسان ها از علاقه مندی به یک خدا و از بی علاقه گی به آن خدای دیگر در بین خدا ها نا ساز گاری ایجاد کردند و در قاموس کلمات جدید روی زبان ها آمد مثلآ ستیزه ( پرخاش و جنجال و دشمنی) بین خدا ها و در بلخ لغت  آذرخش (رعد و برق و صاعقه) ایجاد شد و گفته شد که این همه جنگ خدا ها و در بین خدا هاست. اما فکر انسان را گفتیم که در ارتقاست و این ارتقا را آهسته رفتار گفته اند. در آسیای میانه گفته شده که فکر انسان در پلکیدن است (آهسته رفتاری از لنگش پاها) اما توصیه شده که مغاک ( نا امیدی، تاریک نگری و سیاهی بینی) قرار گفتۀ ترکمن ها اجازه نیست زیرا انسان همیش دلشاد امیدواری بوده است. همین بود که قرار فکر میرسی ایلیاد هفت هزار سال پیش از امروز تعلیمات چمانی آسیای میانه یکتا پرستی را توصیه کرد. تعدد خدا ها و کسرت در سلیقۀ خدایی از فکر و از زبان ها افتاد. و از برکت فرآورد این فکر رسا، گفتند که گرفتاری های زمین و زمان چی کاملآ زمینی باشد (سیلاب ها) چی آسمانی باشد(بارنده گی ها) و چی برخورد ناگوار آسمان و زمین باشد (رعد و برق و صاعقه) همه شامل رمز زمان است  طبیعت را رمز زمان میگفتند.
توصیه شده که خوشوقتی در بهاران نیکوست و جشن نوروزی خوبترین وقت شادمانیست، دف نوازی خوش آهنگ و خوش آیند گروهی زنان رنگین لباس و سوار کاری گروهی و بزکشی بین مردان رسم دیرین نوروزیست. از برکت این رواج ها یک فرهنگ نوروزی ایجاد شد: شادمانی، رقص و آوازخوانی نوروزی، آشپزی نوروزی مثل کلوچۀ نوروزی بلخ (کلچۀ نوروزی)، نان گِرد نوروزی بخارا (روت نوروزی) جشن سَمَنو پزی در شمال رود آمو و ساز و آواز و سَمَنک پزی در جنوب آمو( سَمَنک در جوش ما کفچه زنیم – دیگران در خواب ما دفچه زنیم). هفت میوه در جایی و هفت سین در جای دیگر و شور و شوق در این همه،  انسان های این دیار را حماسه آفرین تآئید میکند. نوروز را به همه خوش آئین و خوش آیند میخواهم.


حماسۀ موسی و کوه سینا: 
موسی را مردمان زمانش و هم تا بسیار بعد از زمانش، پیغمبر گفته اند، در حماسه قبول شده که هم کلام یزدان بوده است.  در روایات آمده که روزی موسی رو به کوه سینا کرده به زبان خودش گفت" آرمی" یعنی خود را به من نشان بده یا میخواهم تو را ببینم، از کوه صدا برآمد و به زبان موسی گفت" لم ترانی" یعنی مرا تو دیده نمی توانی، یا در تو توان دیدن من نیست. این را موسی به گوش خود شنیده و آنچه را که شنیده به مردمان حکایه کرده وعلاوه کرده است که کوه سینا چون آئینۀ با صفا جلوه گاه یزدان بوده است.

حماسۀ ادیپ Œdipe
از حماسه های مشهور یونان است که فروید Sigmund Freud بنیان گزار روانکاوی از آن با توانایی در شرح گرفتاری های خانوادگی با مهارت استفاده کرده است.
در انسانشناسی یا Anthropologie گفته شده که به طور عموم،  دختر ها، در فضای محبت درمورد پدر شان علاقۀ خاص عاطفی دارند که این علاقمندی عاطفی دختر در مورد پدرش تا حدی احساس حسادت ناگواری را نزد مادرش بر می انگیزد زیرا او هم علاقمند همین مرد است. اما بر خلافِ دختر، پسر علاقمند بیشتر به مادرش میباشد. حماسۀ ادیپ بالای همین تعامل انسانی استوار است اما بسیار به پیچیدگی ها کشانیده است. شرح مختصر این حماسه چنین است: ادیپ Œdipe یک شاهزاده بود که باید درفرجام مثل هر شاهزاده  به ساطنت میرسید، اما زمانیکه به سلطنت رسید در اثر احساس یک ملامتی وجدانی هردو چشم خودرا به دست خود کور کرد. دلیل ملامتی وجدانی اش آگاهی آنی برمطلبی بود که تا آندم نمی دانست و از این قرار بود: ادیپ در جوانی (هفت یا هشت سالگی) با پدرش که صاحب منصب جنگی بود به جنگ مشهور بالقانی شمال اتن رهسپار شد. این جنگ مثل همه جنگ های آن زمان چندین  سال طول کشید و احوال درست و نادرست از آن به آتن میرسید. در یکی از پیام ها نادرست از جنگ، در اتن شایع شد که ادیپ و پدرش هردو، در این جنگ کشته شده اند. سلطنت آتن به مادر ادیپ لقب بیوۀ جنگ و امتیازات آن را اعطا نمود. در اخیر معلوم شد که جنگنده های آتنی، در جنگ غالب شده بودند و بالقانی ها را تا به بحر سیاه فرار داده بودند و با مقام و منزلت برندۀ جنگ با شوروبا شوق سوی آتن در برگشت شدند. سلطنت آتن در استقبال شان گفت بیوه های جنگ میتوانند در استقبال جنگنده های فاتح حاضر شوند و هر گاه  یک جنگنده به یک بیوۀ علاقه گرفت سلطنت آتن عروسی شان را بر گزار خواهد کرد همین بود که ادیپ در این محفل یک بیوه را برگزید اما نمی دانست که این بیوه مادرش میباشد گویا ندانسته  مادر را برگزیده است . سلطنت آتن جشن عروسی شان را بر گزار ساخت. در شرح این برگزیدن ادیپ، سیگموند فروید گفته است که این برگزیدن زیر فرمان ضمیر ناآگاه صورت گرفته زیرا از همین حیطۀ نا آگاه عشق سرکوب شدۀ فرزند نسبت مادرش فرمان رسان شده بود. زمان، در گذشت بود، مردان جنگی و اما فاتح جنگ نظر به توان پا ها در رفتار، یکی بعد دیگر به آتن میرسیدند. در میان عقب مانده ها پدر ادیپ هم بود گویا خبر کشته شدنش در جنگ، نادرست بوده است. در این زمان است که ادیپ از واقعیت تلخ به طور آنی آگاه شد و یقین حاصل کرد که ندانسته  با مادرش ازدواج کرده است. اما نمی خواست که پدرش را از این ماجرا، دردمند بسازد در هجوم گرفتاری روانی پدر خودرا به دست خود کشت، این نوع کشتن برای نجات از افسردگی را مکتب روانشناسی انگلیسی، کشتن برای آسوده ساختن گفته اند و برایش لغت مُرسی کلینگ ایجاد شده. در یک روایت آتنی دیگر آمده که برادر ادیپ که شنید که برادرش در این همه درد های درونی میسوزد برای نجاتش از همه این درد ها ادیپ را به خاطر اسوده ساختنش از این درد ها کشت. این است ختم حماسۀ ادیپ.

حماسۀ راگ ها:
در مضمونی زیر عنوان بزم ترنگ به حماسۀ راگ ها اشاره کرده ام زیرا به هر راگ یک داستانی بسته است که آن را حماسۀ این راگ میگویند. حماسۀ راگ کروانی را  در شمارۀ یازدهم مجلۀ لمر به نشر سپرده ام.