افغان و افغانستان
کلمۀ افغان که امروز نام ملی تمام مردم افغانستان است و یک واحد مستحیل الانفکاک را در تحت تمام شروط تاریخی و اقتصادی و اجتماعی در قلب آسیا نمایندگی میکند، نامیست که لااقل یک هزار و هفتصد سال سابقه تاریخی و اصالت ملی دارد.
برخی از مردم در داخل و خارج تصور میکند که این نام ها بعد از تاسیس مجدد دولت افغانی بدست احمد شاه ابدالی در قرن هجدهم رواج یافته اند، و هموطنان ما از جرانهای تاریخی اطلاعی ندارد همواره از من میپرسند که آیا این نامها تاریخی کهن دارند یا نه؟
بنابرین درین گفتار باختصار تمام این موضوع تاریخ ملی خود را تقدیم خوانندگان ارجمند می نمایم.
نام افغان تا جائیکه به من معلومست در تاریخ سابقه بسیار طولانی دارد که که همدرین سر زمین داشته اند باین تفصیل: که بیست سال قبل هیئت باستان شناسان موسسۀ شرقی شیکاگو: در نقش رستم شیراز، بین سنگ نوشته های آنجا در کعبۀ زردشت یک کتیبه را بدو زبان پهلوی آشکانی (پارتی) ویونانی کشف کردند، که آنرا شاپور اول بادشاه دوم خاندان ساسانی بعد از ۲۶۰ م و شکست و گرفتاری امپراتور روم و الیرین (۱) در جن ایدیسه درینجا بر سنگهای دیوار نوشتن این کتیبه راس یزد سال بین ۲۶۰ تا ۲۷۳ م تعیین کرده اند ( ترجمۀ ناقص فارسی این کتیبه در گزارش های باستان شناسی جلد ۴ ص ۱۸۱ ببعد طبع شیراز از ۱۳۳۸ ش دیده شود).
درین کتیبه در بند دوم نام شهر پشکابور (۲) بحیث سرحد نهایی شرقی کوشان خساتر(۳) یعنی مملکت کوشان مذکور است که آنرا با کسپاپوروس یونانی و پو- لو- شا-پو- لوهیون تسنگ چینی و پرشاپور- و پرشاور مورخین دورۀ اسلامی تطبیق کرده کرده اند و در قسمت ۶ همین کتیبه در جملۀ رجال سلطنت شاپور نام ویند فرن ابگان رزمه ود (۴) مذکور است که سپرنگ لینگ(۵) نام محققی دوم ابگان را حتما با نام افغان کنونی تطبیق کرده.
و هم گوید که با نام شاپور سوم پادشاه ساسانی که هفتاد سال از ۳۰۹ تا ۳۷۹ م حکم رانده صفتی و لقبی به شکل اپگان مذکور است که این کلمه را هم میتوان از قبیل همان ابگان سابق الذکر شمرد، که بطور صفتی مسوغ دلاوری و رشد و نجابت و یا رشته های نژادی آورده شده باشد. و همین موضوع است که برخی از مورخان مانند سراولف کیرو را بفکر بود اسلاف درانیان و یوسفزائیان در جملۀ سران دربار ساسانی هم افگنده است ( رجوع به کتاب انگلیسی پتهانها ص ۸۰) و ما نام مذکور را وینده فرن افغان رزم بد یعنی وینده فرن سالار جنگ افغان گفته میتوانیم که شاید یکی از سپه سالاران افغان باشد. در شاهنامه فردوسی هم دوبار نام اوگان آمده، که از سپه سالار کشان عصر فریدون بود:
سپهدار چون قارن کاوگان
سپه کش چو شیروی و چون آوگان
(ص ۱۱۰ج ۱ شاهنامه طبع ماسکو)
در همین داستان فریدون جای دیگر چنین گوید:
همه کرده ایوان دو روپه سپاه
بزرین عمود و به زرین کلاه
سپهدار چون قارن کاوگان
به پیش سپاه اندرون آوگان
(ص ۱۱۶ ج ۱)
اگر چه داستانهای شاهنامه حجیت تاریخی ندارد ولی برخی از حقایق کهن هم در آن نهفته است. مثلا در همین ابیات از قارن ذکر رفته که خاندان قارن یکی از خاندانهای اشرافی دورۀ اشکانیان بود و در سنه ۵۰ م فرمانورای اشکانی بین النهرین کارنس نامداشت (رجوع به مقالۀ ویس و رامین مینارسکی ۳۴۱ طبع تهران ۱۳۳۷ ش).
این اوگان هم بهمان ابگان عهد ساسانی می ماند ولی در روایات قدیم سپه کش فریدون بود که اورا منسوب به آوه دانسته اند نام پهلوانی پسر سمکنان و یوستی المانی در کتاب خود نامهای ایرانی گوید: که اوه صلش از اوستانیست بمعنی مهربان و دستگیر (فرهنگ شاهنامه ص ۱۲ طبع ۱۳۲۰ ش ) ولی در خود شاهنامه این دو نفر از پهلوانان عصر کیخسرو اندک در جنگ بزرگ اوبا افراسیاب چنین نام برده میشوند:
چو کیخسرو آن رزم ترکان بدید
که خورشید گشت از جهان نا پدید
سوی آوه و سمنگان کرد روی
که بودند شیران پر خاشجوی
(شاهنامه ص ۲۸۱ ج ۵)
بهر صورت ازین تذکار چنین پدید می آید:که آوه- اوگان در روایات قدیم آریائی و شاهنامه ها جای داشت و اگر بقول یوستی اصلش از اوستائی بدانیم معنی آن مهربان و دستگیر نده خواهد بود که چنین نامی در خور پهلوانان قدیم بوده، و اگر پسانتر نام قومی و جمعیتی شده باشد بعدی ندارد.
باری اگر ذکر کلمات ابگان- واپه گان و اوگان را در روایات قدیم و بقایای عهد ساسانی اهمیتی در خور اعتبار داده شود و چنانکه سپرنگ لینگ و اوالف کیرو بدین تمایل اند پس میتوان ادعا کرد که نام یا صفت افغان بشکل ابگان واپه گان از قرن سوم میلادی هم مورد استعمال و شناسایی شاهنشاهان و اهل اداره و فرمانروایان بوده است . و این سند را تاکنون قدیمترین سند قدمت این نام ذکر توان کرد که اوگان روایات باستانی هم شبیه آنست.
دومین سند کهن تری که از ذکر این نام در دست داریم مربوط به کتب اشکال ابگان واپه-گان عهد ساسانیست در آثار هندی به تفصیل ذیل می یابیم.
یکی ازین زایران که در نصف اول قرن هفتم میلادی مقارن ظهور اسلام اما پیش از فتوح اعراب به افغانستان آمد، هیون تسنگ است که بتاریخ اول است ۶۲۹ م از لیانگ چو حرکت کرد و ۵ مارچ بسمرقند و ۲۰ مارچ به خلم رسید، او بتاریخ ۲۰ اپریل در بلخ و به ۳۰ اپریل در بامیان بود و از راه بر برف هندوکش روز دهم می به کاپیسا رسید و تا آخر تابستان درین پایتخت کابلشاهان بماند و بعد از آن سفر خود را چنین دوام داد : ۱۵ اگست لغمان با توقف سه روز ۲۰ اگست نگره هاره با توقف دو ماه 1 نومبر گندهارا که بعد از ان از اول دسمبر در صفحات پشاور بود، و در اول جنوری سال ۶۳۱ م در مجاری علیا دریای سند سفر کرد و روز ۱۰ اپریل به تکسیلا رسید او مدت (۱۲) سال در هند ماند و در راه بازگشت روز ۱۵ دسمبر ۶۴۳ م واپس به تکسیلا آمد و باز بلاد ذیل افغانستان را دید:
۲۵ دسمبر گذر از دریا سند بوسیلۀ فیل ۱۵ مارچ ۶۴۴ م رسیدن به لغمان و توقف با شاه اینجا مدت یکماه ۱۵ جون رسیدن به فه – له – نه یعنی بنون اورتسپانه یعنی کابل ۵ جولائی کاپیسا ۲۰ جولائی اندراب ۱ اگست توخاره و ۸ ستمبر بدخشان ۱۲ دستمبر پامیر که بعد از آن به یارکند و ختن گذشت.
سفر نامۀ هیون تسنگ به نام سی – یو- کی یعنی خاطران ممالک غربی شهرت داشته و از چینی با انگلیسی ترجمه و بارها طبع شده است.
که یک قسمت این کتاب گرانبها معلومات بسیار مغتنمی از اوضاع جغرافی- دینی- سیاسی- اجتماعی آنوقت مردم و بلاد افغانستان دارد و هنگامیکه وی در باز گشت خود از هند به ولایت فه- له – نه یعنی بنون میرسید، در صفحۀ ۲۶۵ جلد اول سی – یو – کی (ترجمۀ انگلیسی) سرزمینی را بنام او-پو-کین (۱۱) بین بنون و غزنی بطرف شمال غرب فه = له- نه و جنوب شرقی غزنی ذکر میکند که پیش از و زایر دیگر چینی فاهیان آنرا بنام لو-ئی یعنی روه (۱۲) آورده بود.
هنگامیکه بابر در سنه ۹۳۲ هـ از افغانستان بطرف هند رفته و امپراتوری مغولیه هند را در دهلی بنا نهاد، در اکثر تواریخ دورۀ آل باب می بینیم که همین نام افغانستان بهمان مفهوم جغرافی محدود خود زنده و مستعمل است و مردم این سرزمین همواره در مقابل قوای متجاوز و امپراتور تیموریان هند و صفویان ایران بجنگ زندگانی و نگهداری آزادی خویش سر گرمند تا که در نتیجه مقاومت های طولانی دو قرن در همین افغانستان باقیام مردانۀ میرویس و احمد شاه باز به تجدید حیات ووحدت سیاسی این خاک به مفهوم افغانستان بزرگ موفق آمدند. و اینک ما اکنون نام های پر افتخار یکهزار و هفت صد سالۀ افغان و هفتصد سالۀ افغانستان رام بداء افتخار ووحدت ملی و سوابق تاریخی خود میشناسیم (۱۴)(۱۵).