تو دانی که بازان زیک جوهرند

از کتاب: دیوان علامه اقبال لاهوری ، قطعه

تو دانی که بازان زیک جوهرند

دل شیر دارند و مشت پرند

نکو شیوه و پخته تدبیر باش

جسور و غیور و کلان گیرباش

میامیز با کبک و تو رنگ و سار

مگر این که داری هوای شکار

شد ان باشه (۱) نخچیر نخچیر خویش

که گیر در صید خود آئین و کیش

بساشکره افتاد بر روی خاک

شد از صحبت دانه چینان هلاک

نگه دار خود را و خورسند زی

دلیر و درشت و تنومند زی

تن نرم و نازک به تیهو گذار

رگ سخت چون شاخ اهو بیار 

ز روی زمین دانه چیدن خطاست

که پهنای گردون خداداد ماست

نجیبی که پا بر زمین سوده است

زمرغ سرا سفله تر بوده است

پی شاهبازان بساط است سنگ

که بر سنگ رفتن کند تیز چنگ

تو از زرد چشمان صحراستی

بگوهر چو سیمرغ والاستی

جوانی اصیلی که در روز جنگ

برد مردمک را زچشم پلنگ

به پرواز تو سطوت نوریان

به رگهای تو خون کافوریان (۲)

ته چرخ گردندی ی ک.ز شت (۱)

بخور آنچه گیری ز نرم و درشت

ز دست کسی طعمه ی خود مگیر

نکو باش و پند نکویان پذیر