32

عناصر تصوف در دو قرن اول اسلامی

از کتاب: تاریخ افغانستان بعد از اسلام ، فصل چهارم ، بخش اوضاع اقتصادی و اجتماعی و اداری و فکری و علمی و ادبی افغانستان
04 February 1967

درین عصر علم تصوف بطور فنی ترتیب و منضبط نشده بود. و متدرجا در قرن سوم و چهارم کار ترتیب آن تکمیل گردید. تا که بین سال ۴۴۸و ۴۷۵هـ

۱روجع کنید به اللمع ۵۱۱ ببعد

شیخ الاسلام عبدالله انصاری هروی آن را درهرات ترتیب بسیار منظم فنی داد، و منازل سیر و سوک صوفی را در ده درجه تقسیم کرد و هر درجه ده مقام داشت که تمام منالز آن بصد میرسید که کتاب صد میدان انصاری بزبان دری شارح آنست.

اما در دو قرن اول اسلامی طایفۀ صوفیان با برخی از مبادی عقیدوی و اخلاقی در جوامع  مسلمانان بحیث زاهدان و پارسایان ممتاز زندگی میکردند، ه همان مبادی راصوفیان خراسان هم داشته اند و ما به اجمال از ان صحبت میکنیم .

صوفیان قدیم در سیر و سلوک خود مقامات و احوال داشتند و مقام عبارت بود.

از جایگاهی که بند هدر راه انقطاع بخدا دران واقع می شدف واز قبیل عادات و مجاهدات و ریاضیات و ابوبکر محمد بن موسی واسطی فرغانی ( متوفی در مرو بعد از ۳۲۰هـ) که از مشاخیر صوفیان خراسانست گفته بود: که مقامات عبارت از توبه وورع وز هد و فقر و صبر ورضا و توکل و غیر ذلک است. ۳

از عناصر بسیار مهم تصوف آدابی بود که آنرا مخصوصا آداب صوفیان میشمردند، و عبدالله بن مبارک مروی و قدیمترین صوفیان خراسان دران باره میگفت: ما گوره صوفیان از فراوانترین علوم بمقدار کمترین ادب محتاجتریم . ۲ و ایشان در عبادات مانند نماز و روزه وزکوة و در زندگانی مانند صحبت و طعام و سفر و لباس و غیره امور دینی و اجتماعی آداب خاصی داشتند که این آداب درحیات اجتماعی و سیر فکر خراسانیان آثار نیکو گذاشت . مثلا ابراهیم بن ادهم بلخی که ذکرش قبلا گذشت در تحصیل  معاش آنقدر به آداب تصوف  پابند بود که باغبانی و درو میکرد ولی آنچه مزدی بدست می آورد آنرا یاران انفاق میکرد.۳

گویند ابوعلی رباطی در سفری با عبدالله مروزی یکی از صوفیان قدیم خراسان همراه بود عبداللخ از بوعلی پرسید که کدام یکی از ما امیر سفر خواهد بود؟ بوعلی گفت ! پس عبدالله گفت: بایدا مر مرا اطاعت کنی ! بو علی جواب داد: مطیعم!

عبدالله زاد وو توشۀ خود را در توبره یی نهاد ، آنرا بدوش گرفت. بوعلی گفت : او امیر  ! این را بمن ده! ولی عبداله گفت: آیا من امیر نیستم مطیع باش!

درین  سفر شبانگاهان باران می بارید، و عبدالله بو علی را نشانده و بالایش جبه یی را تا صبح گرفته بود تا اورا از تری  باران نگهدارد. بوعلی هر چند اصرار کرد که این زحمت را نکشد . عبدالله گفت : من امیرم و تو مطیع! و همواره با انسانیکه همراهت باشد چنین کن !۴

این دومثال از آداب زندگانی و سفر دو نفر صوفی مروی خراسانی بود که از ان پایۀ اخلاق عالی و فداکاری و ایثار صوفیان را قیاس توان کرد.

گاهی از زبان صوفیان درحالت وجد بسیار شدید و قوی و هیجان غالب ، عبارات

۱اللمع ۱۴۵

۲اللمع ۱۹۵

۳اللمع ۲۳۶

۴اللمع ۲۳۷

شگفت و نادری سر میزدو آنرا شطحیات گفته اند. که ظاهری شنیع و باطن صحیح و مستقیم داشت و در وصوفیان خراسان شطحیات فراوان به بایزید بسطامی منسوبست و گویند که در شطح کسی افتد که در بدایت باشد.و چون این بدایت برا وصول کمال  و غایت است . پس مطلوب و نیکو ست و بنابرین حضرت جنید بغدادی کوشیده تا برخی از شطحیات بسطائی را تعبیر وتأویل نماید و هم همین چیز علت سوء تفاهم و نظر ناهنچار اهل ظاهر به صوفیان گردیده است .

در بارۀ پیدایش و عناصر تصوف مرحوم دکتور اقبال لاهوری را شرحیست نهایت مفید که من دراینجا ملخص و فشردۀ آنرا می آورم . وی گوید:

«در عقلیت اسلامی تمایلات ارتیابی از بشاربن برد( تخارستانی) آغاز گردید، او مشکک نابینایی بود که حتی آتش رادرجه الوهیت داد .و ازین بر می آید که در عقلیت ملل مفتوحه عناصر ارتیابی پوشیده بود و اطرق فکر غیر آریایی نفرتی داشته اند.

پیداش فرقه های خشک دینی که مخالف آزادی فکر بودند و مناقشه های مذهبی که در مصر عباسیان روی داد. و مخصوصا مناظرات تلخ اشاعره و طرفداران عقلیت روحی را در مردم آفرید که ازن مجادله های معمولی بالاتر روند، و در تحت این شرایط بود که تصوف نشو و نما یافت.

در ملل سامی راه نجات انسانی را درین میدانستند: که انسا ارادۀ خود را تبدیل کند و بنابرین در نزد ایشان اراده جوهر روح انسانی بود. ولی بعکس آن ویدانت هندی تعلیم میداد. که یگانه وسیلۀ آالام انسانی اینست که در بارۀ کائنات علط فکر کرده اند باید برای نجات خود عقل را تبدیل کنند و برماهیت و اصلیت انسان فکر نمایند نه بر فعلیت و ارادل او.

اما صوفی درین میانه چیز دیگری میگفت که ک انسان نمیواند به تبدل اراده یا عقل بدرجا طمأا نینت رسد بلکه باید بوسیلۀ پالش مکمل احساس خود، عقل و اراده هر دورا تبدیل دهد. زیرا این هر دو فقط صور مختلفۀ همین احساس است و بنابرین پیام

۱االمع۴۵۸ ببعد

صوفی این بود که : با همگان محبت کن! و در بهبودی دیگران شخصیت خویش را فراموش نما، مولانا بلخی گفت:

دل به دست آور که حج اکبرست

از هزاران کعبه یک دل بهتر است

برای این نصب العین مهم که اراده را رهنمای و عقل را تسکین نماید ، در تصوف راهی مستقیم موجود است.

ادیان سامی ضوابط نیک کردار را میدهند، ولی ویدانت هندی نظام خشک فکر است. اما تصوف میکوشد که در تحت نظام کلی محبت اصول سامی و آریایی را باهم متحد و هم اهنگ  سازد. از یکطرف نروان (فنا) بودایی را جذب کرده و درروشنی آن نظام را در عالم ما بعد الطبیعه می سازد ولی از پهلوی دیگر با اسلام نیز تعلق دارد و نظر خود را دربارۀ کائنات با جواز قرآنی ثابت میگرداندو

تصوف اسلامی در سرزمینی پیدا شده، که از نظر موقعیت جغرافی نیز بین ادیان سامی آریای قرار گرفته و آثار هر دو طرف را جذب کرده است اما رنگ اصلی آن خیلی قوی بود که هر دورا صبغۀ خاص خویش داد، ولی باید گفت : که اصلیت این حرکت زیاده تر آریاییست تا به سامی !

علت قوت و نیروی تصوف درینست که در بارۀ فطرت انسانی یک نظریۀ جامع و مکمل را به انسان میدهد. اگر چه مبداء آن انکار خودی است ولی در راه آزادی خیال و فکر نیز مزاحم نیست.

باوحدیکه در قرن و سنت راجع به علم باطن تصریحی موجود نیست . ولی در آیۀ ۱۴۶ سورۀ البقرۀ میفرماید که پیامبران خدا کتاب و حکمت  و تصوف موجود بود ولی اعراب روح سادۀ عملی داشتند و این مطلب را انکشاف ندادند و چون در ممالک دیگر محیط مساعدی برای آن پیدا شد بنابرین بنام تصوف ظهور کرد.

صوفیان برای ترقی روح انسانی و اتحاد ووصل ان به مبدأ عالم چهار منزل در نظر داشته اند:

۱/ایمان بالغیب

۲/جستجوی غیب: یعنی در مشاهدۀ مظاهر قدرت، بیدار ساختن روح جستجو و تحقیق.

۳/شناسایی غیب: و این وقتی حاصل شود که انسان در اعماق خود تلاش نماید.

۴/درجۀ تحقیق: که مرتبت بلند عرفان و عدل و احسانست.

در مسائل ماوراء الطبیه صوفیان قدیم را در بارۀ حقیقت نهایی سه نوع فکر موجود بود:

۱/حقیقت عبارت از ارادۀ شعوریست . درین مکتب فکر که صوفیان قدیم بلخی مانند شقیق و ابراهیم ادهم نمایندگان آنند ، حقیقت نهایی را اراده شمارند، که کائنات مراتب فعلیت محدودآنست. درین مکتب نقطۀ نظر توحیدی غالب  و هم زیاد ترسامی است و ارکان آن در مسائل علمی نه پیچندف بلکه پارسایی و عدم تعلق باد نیاو محبت عمیق خدارا مدنظر دارند و زندگی را بران استوار سازند، و بنابرین از تفلسف دوری جویند/

۲/در آغاز قرن نهم میلادی حرت معروف کرخی دربارۀ تصوف  میگفت که آن عبارت از تعقل حقائق ربانیست ، و ازین بر می آید، که درین وقت حرکتی از ایمان  بسوی علم آغاز شده بود.

ارکان این مکتب فکر نظریه صدوردر تخلیق را که نو فلاطونیان آورده بودند پد رود کردند و حقیقت نهائی را در «انعکاس جمال ازلی» شمردند و گفتند که مقصد تخلیق اظهار جمال است و عشق هم مخلوق نخستین است که تحقق چمال بوسیلۀ عشق علامگیر میشود:

شادباش ای عشق خوش سودای ما

ای طبیب جلمه علت های ما

                                                 (مثنوی مولانا بلخی)

از امامان این مکتب فکر بایزید بسطامی (صوفی خراسان ) است که گاهی درهمین عالم عشق به تصور «جذب شخصی می افتاد، و فکر وحدت وجود را نشو و نما میداد، تا که حسین منصور حلاج بمراتب غلو و افراط دران رسید.

۳/گروه سوم یعنی صوفیان اشراقی را علامه اقبلا طرفداران مکتب «حقیقت بحیث نور» نامیده که نور یا فکرر را اصل حقیقت دانند و این مطلب را از قول یکنفر شارح صوفی محمد شریف هراتی چنین شرح میدهد: 

«حقیقت نهائی تمام موجودات نور قاهر است ، یعنی همان نور مطلقی که در ماهیت آن تجلی مستمرد داخل است . و هیچ چیز ازین نور مرثی نیست و بنابرین ماهیت این نور ظهور را اوست .»۲

چون ترتیب و تبویب افکار اشراقی بدو قرن اول اسلامی که مورد بحث ماست متعلق نبوده و بعد از ان صورت گرفته است بنابرین از شرح مزید آن میگذریم، و انرا بموقع خو میگذاریم .

۱مقصد اقصی از نسفی ورق ۸ ب خطی

۲شرح انواره برحکمت الاشراق ورق ۱۰ خطی کتب خانۀ برلن گک تلخیص این مبحث از فلسفۀ عچم علامه اقبال ۱۳۴ ببعد ترجه از دو و طبع حیدر آیاد دکن ۱۹۴۶م