138

مخموم

از کتاب: آثار هرات ، فصل هفتدهم ، بخش م

نامش میرزا غلام غوث خان پسر مرحوم قاضی ملا یوسف الدین خان ساکن شهر هرات ۲۴ ساله دارای طبع سلیم است. پدر مرحومش هم شخص معروف و صاحب سلیقه ادبی و دارای خط خوبی بوده. این چند سطر از آقای مغموم است:

به عالم نیست چون من بیکس و محروم و حیرانی 

به محنت ناز پروردی به غم گهواره جنبانی 

فلک با من سر کین و عداوت باشدت تا کی

که روزم صرف محنت شب قرین آه و افغانی 

نشاط بزم من دردی که بنهفته است اندر دل

ولی در محفل یاران ندارد وضع نالانی 

دلم تنگ و دماغم خشک فالم زشت و حالم بد 

انیسم غم رفیقم غصه یارم آه سوزانی 

به هرجا میکنم اظهار مطلب با دو صد امید 

نباشد عایدی دیگر به جز از یأس و حرمانی

بود هر رنج و محنت را علاج و راحتی از پی 

نمیدانم چه درد است این که او را نیست درمانی 

به هر در کز حوادث می نهم رخ بسته میگردد 

به هر جمعیتی کافتم برون آیم هراسانی

رقیبا اگر به بزم یار بینی گه گهی ما را

مبر رشک و مکن حیرت  شب است و ماه تابانی

ز مغمومی چه حاصل خیز و بر زن دامن همّت 

که تا مسروری ای یابی از این حال پریشانی