32

الخامس سلطان صلاح الدین یوسف بن ایوب

از کتاب: طبقات ناصری (جلد ۱/۲) ، فصل طبقه ۱۵ ، بخش کردیان
01 January 1280

پادشاه بس بزرگ بود و غزوها و جهاد بسیار کرد، و با قیاصرۀ روم و کفار افرنج قتا کرده و او را اغلب بخشش و نصرت ربانی ( ۱ ) و فتوح آسمانی در همه کار ها یار بود و ممالک شام و مصر و قدس و حجاز و یمن همه در ضبط او آمد . حق تعالی چون خواست ، که دین خود را نصرت کند، و دولت اسلام در آخر الزمان اعلان یابد، از هر دودمان پادشاهی بندۀ را برگزیده و ابواب فتح باد کفر را بمفتاح جهاد او کشاده گردانید ، چنانچه در ممالک مشرق سلطان معزالدین محمد سام شنسبانی ( ۲ ) غوری را به فتوح بلاد تا اقصی چین مخصوص کرد، و درمماک مغرب و افرنج مخصوص گردانید، تا فتوح بسیار بر دست او ظاهر شد، و ملک مصر از دست علویان مصری که روس باطنیه قرامطه ایشان بودند، درضبط خلفاء ابی العباس باز آورد . و قدس و عکه و فراوان از مملکت روم و فلسطین از دست کفار افرنج مستخلص گردانید . حال او چنان بود : که چون پدر او ملک ایوب بن شادی برحمت حق پیوست، او بخدمت عم خود ملک اسد الدین بود،چنانچه تقریر افتاده است در ذکر ماتقدم ، و مدام ملازمت خدمت در گاه سلطان نورالدین کردی، و بر جولیت و چابکی و شهامت شهرت تمام یافته بود، و در لعب صولجان و گوی با ختن باسلطان حریف شده بود. یکی از ثقات چنین روایت کرد : که روزی سلطان نورالدین گوی می باخت، گوی میان او و سلطان افتاد، بقوت و چابکی گوی از پیش سلطان بیک ضرب چنان ربود، که از شدت زخم چوگان 

______________________________________________________________________ (۱) اصل: زبانی . ( ۲ ) اصل: سنسبانی . پ : شام سیستان 




کردیان طبقه(۱۵) (۲۹۱  )


صلاح الدین گوی درهوا چندان برفت، که در نور آفتاب مستغرق شده و سایۀ آن گوی بر سر نورالدین افتاد، چون سلطان آنحال مشاهده کرد، غضب بر مزاج او استیلا یافت، بچشم چوگان از دست بینداخت ، و از میدان برون آمد، برین سبب خوف بر سلطان صلاح الدین غالب شد، و خود را از نظر سلطان نورالدین مخفی داشتن گرفت، و در نظر سلطان کم می آمد، و از خواجه هرمز( ۱ ) بازرگان سماع افتاد، که درین وقت شبی سلطان صلاح الدین بخواب دید: که در مصر سبی او را قومی بگرفتند و به نزدیک قصر امارت بردند، و طناب در خلق او کردند ، و از کنگرۀ قصر امارت در آویختند ، از هیبت آنخواب بیدار شد، و خوف او زیادت گشت،و عظیم در اندیشه می بود. ناگاه رسول علویان مصر در رسید، و از سلطان نور الدین استمداد نمود، چنانچه در ذکر ما تقدم تقریر یافته است، سلطان عم او ملک اسد الدین را نامزد فرمود ، و او صلاح الدین را در خواست کرد خوف برصلاح الدین بسبب آن خوف استیلا یافته بود، و به نزدیک معبر رفت و خواب باز گفت. معبر گفت: امارت ملک مصر مبارکباد ! هیچ اندیشه بخود راه مده ! که حق تعالی ترا ملک بس بزرگ گرداند، به قوت آن تعبیر با دل پر نشیط، و امل بسیط بمصر آمد، و آن همه حوادث بر وی و عم وی بگذشت. چون عم وی برحمت حق پیوست،اهل مصر و لشکر شام بر امارت او اتفاق کردند ، به هیچ وجه قبول نمیکرد، چون الحاح خلق از حد بگذشت، سلطان صلاح الدین فرمود: که ملتمس شما بوفا رسانم ، بشرط آنکه آنچه شما یک التماس من بوفا رسانید ! همه بر اشارت او رضا دادند ، صلاح الدین فرمود فردا در مجلس ( ۲ ) جامع شوید، تا این التماس بگویم و امارت شما قبول کنم بر ان جمله عهد کردند ، دیگر روز در مسجد جامع جمله جمع شدند، و از وی التماس اظهار آن التماس نمودند، صلاح الدین بیعت خلافت و امامت خلفا ء بنو العباس التماس نمود، جمله بیعت آل عباس قبول کردند ، و در عهد دولت امیر المومنین المستضی بامر الله خطبه باسم آل عباس کرد، و فتح نامه بدار الخلافت بنوشت و لواء افرنج منکوس با علام قرامطه بخدمت مستضی فرستاد، واز حضرت 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(۱) کذا در اصل و پ . راورتی : خواجه مزهر .       ( ۲ ) پ : در مسجد جامع جمع شوند 







کردیان طبقه(۱۵) (۲۹۲  )


دار الخلافت او را الملک الناصر خطاب شد، و پادشاه مصر گشت، هم درین وقت سلطان نور الدین برحمت حق پیوست، سلطان صلاح الدین بشام آمد و پادشاه شد، چنانچه ذکرآن رفته است پیش ازین ، و ملک العزیز را که پسر او بود مملکت مصر داد، و ملک افضل را ولی عهد او کرد، و برادر خود ملک عادل را دیار بکر داد. 

یکی از ثقات کبار چنین گفت: که چون خبر جلوس سلطان صلاح الدین به ممالک روم و قیاصره افرنج رسید، لشکر بی شمار از کفار بطرف شام آمدند، و بدر دمشق با سلطان صلاح الدین مصاف کردند و شکر اسلام منهزم شد، و سلطان گریزان بدرون دمشق در آمد، و کفار بر در شهر لشکر گاه کردند و نکبت تمام به اسلامیان راه یافت، سلطان صلاح الدین خلق دمشق را در موضعی جمع کرد تا بر قتال و دفع کفار و غزا بیعت دهد، و یکی را از علما ء ربانی بر کرسی فرستاد تا در ترغیب جهاد چند کلمه بگوید ، و خلق را بر غزو تحریص کند . آن عالم ربانی از سر صدق روی بصلاح الدین آورده و گفت: ای صلاح الدین ! از دهان تو و بروتان تو ، بوی بول شیطان می آید، عهد تو با خدای چگونه مستحکم شود، وکی راست آید ؟ این حدیث بر دل مبارک سلطان بتوفیق رحمان کار کرد، و بر پای خاست ، و بر دست آن عالم ربانی رحمة الله علیه از خمر و جمله معاصی توبه کرد، و خلق برغبت صادق با او بیعت جهاد کردند و هم از انجا روی به جهاد آوردند، و از شهر جمله بیرون آمدند ، و بر لشکر کفار زد، حق تعالی نصرت فرستاد، انهزام بر اعداء  دین افتاد، و چندان بدوزخ رفتند از زخم تیغ انصار حق ، که در حصر و حصار نیاید ، و جمله ملوک و امرا و مشایخ افرنج اسیر گشت. چون اسلامیان مظفر و منصور گشتند. سلطان در باب اسیران با هر کس تدبیر فرمود ، به آخر بدان قرار گرفت : که جمله را آزاد کرد و توبه داد و انعام ارزانی داشت ، چون یک منزل برفتند، پیغام بخدمت سلطان فرستادند، که ما همه بندگان آزاد کرده تو ایم، هر یک را حلقه بفرست تا در گوش کنیم، آنگاه برویم . سلطان فرمان داد : تا بعدد هر یک حلقه از مثقال زر صامت گرداند، و بنزدیک ایشان فرستاد، جمله حلقه در گوش کردند و باز گشتند ، و آن جماعت هیچ یک هرگز بجنگ لشکر او نیامدند، و صلاح الدین 







کردیان طبقه(۱۵) (۲۹۳  )


متمکن شد، و آثار او در اسلام باقیست ، مدتی ملک راند و در گذشت علیع الرحمه . و او را شش پسر بودند. القاب: ملک الطاهر ( ۱ )، ملک الفاضل ملک العزیز ، ملک المحسن ، ملک هاشم ( ۲ ) ، ملک الصالح ( ۳)