فانی

از کتاب: یادی از رفته گان

محمد صادق فانی:ولادیت زمان ولادت و وفات فانی راست آورده نتوانستیم مگر از مکتوبی که ازننگرهار خدمت مولانا مستغنی مرحوم نوشته وجواب گرفته است دانستمی که ازشاگردان موصوف واخلاص کیشان او بوده وازمامورین دولت نیز- درضمن مکتوب می نویسید: «مدعا ازاینهمه هرزه سرائی آمدن من بجلال آباد ومقرری من بقرار فرمان مبارک جناب عین الوله صاحب بزیر دستی جناب سردار حاکم کلان سمت مشرقی وماموری من درشهر جلال آباد بسر پرستی تعمیر وترمیم مساجد شریف همه طپانچه حوادثه فلک است نه مساعد ت بخت کوتاه»  الغرض این شخص ازشعرای کابل می باشدودر عصرسراج الملة والدین میزیسته ومأمور یتی هم داشته اما ازوظیفه ئی که درننگرهار باوسپرده شده اظهار خوشی نمیکند. چه درمکتوب نوشته: «مگر برای تسلی خاطر مبارک عرض می کنم که (بخدااگر اینهمه رنج والم برابر سرمودرطبع آزادانه من خلل یااثرکرده باشد امیدوارم که طبع مبارک نیز ملول نشود»  این مکتوب درجواب مکتوب مولا ناست که فانی دراول مکتوب نوشته: «ورود سراافزار نامه مرقومی صاحبی یوم دوشنبه ۲۶ ماه حال بوقت شام »  بعد ازمکتوب قصیده یی بردیف سخن نوشته درین باره درپایان مکتوب بعد ارالسلام علیکم نوشته است:  

معروض باد مطاعا چند بیت فی الحال بهمر سانیده ام بخدمت تقدیم شد امید دارم که بصلۀ منظوری سرافراز شود فقط» 

نیست ایدل گرچه یکدم سست بازار سخن

به که نفروشی سخن جز برخریدار سخن

میدهد فرحت بدل طاقت بتن راحت بجان

قدراین معجون نداند غیر بیمار سخن

چشم پوشد از عذار مه جبینان دگر

هر کرا بینی بود از جان هوادار سخن

لیک نا محرم  بود محروم ازین جنس نفیس

کی توان واقف شدن آسان با سرار سخن

راست گویم نشۀ عیشم دو بالا می شود

چون سخن را بشنوم از مست سرشار سخن

این سخن ای قاصد از من با سخن سنجی رسان

انکه گرم است از دمش امروز بازار سخن

کیست غیر از حضرت مستغنی صاحب خرد

آن که طبعش هست در گنج شهوار سخن شهوار سخن

بعد تقدیم سلام و بعد عرض بندگی

عرض کن با او که داند قدرو مقدار سخن

کای ز طبع انورت جسم معانی را روان

وی زفکرت آب و رنگ تازه در کار سخن

هم سخن جان یافت هم آباد شد در عهد تو

ای مسیحای سخن ای تازه معمار سخن

کیست «فانی » تا بمدح حضرتت گوید سخن

ای سرو سرد فترو سلطان و سالار سخن

تا بود جانم بتن در بارگاه بی نیاز

در دعایت میکنم هر لحظه تکرار سخن

تا بود اهل سخن را از سخن شیرین مذاق

تا بود گلهای رنگین زیب گلزار سخن

تا کتاب هستی دنیا بود شیرازه بند

کم مبادا اسمت از دیوان اشعار سخن