32

المعتصم بالله

از کتاب: تاریخ گردیزی (زین الخبار) ، فصل باب هفتم ، بخش اندر اخبار خلفا و ملوک اسلام
25 January 1968

المعتصم بالله  که مردمان سپاهیان و همدان و ماسبذان اندر دین خرمی شدند و مذهب بابک خرم دین گرفتند، و لشکر انبوه بر بابک گرد آمد. معتصم مراسحق بن ابراهیم را که امیر بغداد بود بحرب ایشان فرستاد. او برفت و با خرم دین حرب کرد، و شست هزار مرد را ازایشان بکشت و باقی بگریختند و زمین ارمینیه و آذربایجان بستدند.

و مردی بیرون آمد بطالقان مرو و نام او محمد بن القاسم بن محمد بن علی بن الحسین بن (علی بن) ابی طالب رضی الله عنهم ، ومردمان را دعوت کرد، الی الرضا من آل محمد. و بسیار کس اجابت کردند. عبدالله بن طاهر سپاه فرستادف همه را هزیمت کردند یا عبدالله خود ان همه را هزیمت کرد، و محمد بن القاسم بگریخت، و عبدالله دو هزار درم بپذیرفت تا اورا بگرفتند و نزدیک عبدالله آوردند، و عبدالله اورا نزدیک معتصم فرستاد، و معتصم فرمود تا اورا بسرای مسرور الکبیر باز داشتند. پس شیعۀ او بام خانه سوراخ کردندف و اورا بردندف و اندرین وقت سماق زط بیرون آمد با قومی از زطیان و بصره بگرفتند، و معتصم مر عجیف بن عنبسه را بفرستادف تا هفت ماه با زطیان حرب کردف و ایشانرا هزیمت کرد، و بسیار از ایشان بکشت و بیست هزار مرد ببغداد اندر آورد، و همه را ببردگی بفروختند. و دل معتصم از بودن اندر بغداد بگرفت، و با مسرور خادم تدبیر کرد. مسرور اورا هدایت کرد به سامرهف و معتصم فرمود: تا شهر سامره بنا افکندند، و از آن بنا نیمی فضل بن مروان الوزیر تمام کرده، و نیمی محمد بن عبدالملک الزیارت. و چون تمام شد، جای بس خوب و خرم آمد . چنین گویند که هزار بار هزار دینار اندر بنا صرف شد.

و چون لشکر اسلام سوی خرم دینان متواتر گشت، بابک خرم دین ضعیف گشت. پس از ملک روم استعانت خواست، و ملک الروم بنصرت بابک بیرون آمد؛ و شهر زبطره را ویران کرد و بازگشت. و چون خبر به معتصم رسید ضجر گشت. بدان سبب که همه سپاه بحرب بابک مشغول بودند چیزی نگفت، وچون افشین از حرب بابک باز آمد، معتصم پرسید که از شهرهای روم کدام توان گر تر؟ گفتند: عموریه که دار الملک روم است .

پس معتصم بفرمود: تا ساز غزاء روم کردند از سلاحهای گونا گون و منجنیقها و حوضهای ادیم و آلت های حرب و سفر، چنان که هیچ خلیفتی نساخته بود، و از بغداد برفت، و به طرسوس شد، و از آنجا لشکر تعبیه کرد، و قصد هموریه کرد، و اندر روم شد، و چون به نهر الکبیر رسید، سپاه را سه کرد: یکی خود رفت و دیگر به اشناس داد. و سه دیگر به افشین داد و فرمود که براههای مخالف برویم، و غزو همی کنیم، و به عموریه گرد آئیم و چون این فوج متفرق شده بودند، خبر آوردند معتصم را که : ملک الروم از جای برفت.

معتصم بدان دو سپاه نامه کرد که : یکی برجای بپاشید تامن بشما برسم، و ملک الروم با افشین برابر شد و برآویختند و حرب کردند. افشین ملک الروم را هزیمت کرد، و پیش معتصم باز آمد، و معتصم بآمدن افشین و رسیدن خبر شاد شد، و همه لشکر روی به عموریه نهادند، و عموریه را حصار کردند، و حصاری بس محکم بود همه از سنگ ساخته و یک جای رخنه بودف بدان جانب رخنه کرد، و حصار بستدند، و باطس امیر حصار را اسیر گرفتند، و حصار ویران کردند، و مالی عظیم از آنجا برداشتندف و روی سوی عراق نهادند، و در راه عجیف و عمرو مر معتصم را خلافت کردند، و با عباس بن المأمون بیعت کردند. و قومی را سر بگردانیدند و قصد آن کردند که معتصم را اندر راه فرو گیرند و فرصت همی جستند، اتفاق نیفتاد. تاخبر به معتصم رسید. همه را بگرفت و بکشت. و عباس را طعام بسیار داد تا بخوردف و فرمود تا آب ندادندش، تا از تشنگی بمرد. و دیگرانرا هم چنین به گونا گون عقوبتها بکشت.

و بابک خرم دین، اندر ولایت بسیار تباهی کرد، و بسیار مردم را از راه ببرد، و نشست او اندر کوههای تنگ و تاریک بود و جای سرد سیر، و چون لشکر آنجا شدی، با آن خرم دینان مقاومت ندانستندی کرد از تباهی جای و از سردی هوا، و هر چیزی و فساد بابک بیست و دو سال برداشت، و معتصم مر محمد بن حمید الطوسی را بفرستاد، هزیمت شد، و عبدالله بن طاهر نیز برفت. چون حدیث خراسان پیش آمد او خراسانرا بر حرب بابک اختیار کرد، و ابراهیم بن اللیث را نیز بفرستاد، هزیمت شد. پس افشین را بفرستاد که سرهنگی بزرگ بود و از اسروشنه بود، ولایت ماوراء النهر و آنجا ملک را افشین خوانند، نام او خیذر بن کاوس بود، و افشین با برادر خویش فضل و خویشان خویش دیو داد بن زردشت و یاران ایشان برفتف و بابک عصمت بن ابی سعید را یا سه هزار مرد پیش افشین فرستاد، و محمد بن مغیره عصمت را با ده سرهنگ بحصار خویش مهمانی ساخت و همه را بکشتف و عصمت را بر دیوار حصار اورد و گفت: دیگر سرهنگان را آوازده، و اگر نه ترا بکشم. او صد تن را از آن سرهنگان و پیشروان سپاه آواز داد. همه اندر حصار آمدند، یگان یگان همی در آمدند و همی کشتند، تا همه را کشتند.

پس عصمت را با آن سرهای صد تن بنزدیک افشین فرستاد، و افشین بنزدیک معتصم فرستاد، و افشین بر سردره بنشست هفت ماه، که اندران تنگها نتوانست رفت و هوا سرد شد، و افشین ضجر گشت، و پس بحیلت کردن مشغول شد، و نامه نوشت و از معتصم مال خواست، و معتصم بحصبت بوغا صد خروار درم فرستادف و افشین بنزدیک بابک کس  فرستاد و بفرمود اورا، تا بسه منزلی فرود آید، و خود از سر دره برفت و بفرمود: تا آن مال بیک منزلی بیاورد بروز و شب باز گردانید و خود باستوران بسر دره آمد. و بابک خبر مال آوردن و بر خاستن افشین یافته بود، پس بابک بسر دره آمد با پنج هزار مرد و با بوغا برآویخت، و افشین از پس اندر آمد و بسیار کشش کرد، و بابک بگریخت و هزار مرد کشته شد، و افشین از سردره با پانزده هزار مرد اندران درها و تنگها شد، و بحزم میرفت، و بوغا و محمد بن مغیره را با پنج هزار مرد پیش  فرستاد، و خود با پنج هزار مرد همی رفت، و پنج هزار دیگر را تعبیه کرد، و فوج فوج بر سر کوهها همی راند و بابک خبر یافت، با دو هزار مرد بیرون آمد و شبیخون کرد و بر فوج زد و ایشان را هزیمت کرد، و افشین به اردبیل بشد، و بوغا و برادر افشین نیز لختی آویختند و برفتند، و به اردبیل آمدند، و زمستان آنجا بودند و چون بهار آمد، معتصم زر فرستاد و مال بسیار، و روی به بابک نهادند، و اندر دره شدند، و پیش حصار بابک لشکر فرود آوردند سی هزار مرد با سلاح و آلت  تمام و پیوسته حرب همی کردند، تا قوم بابک مقهور گشتند، و بسیار از ایشان کشته شدند و باقی همی گریختند، تا همه قوم بگریخت و بابک بماند با تنی چند از نزدیکان خویش.

و چون آن حصار سخت خالی شد، او نیز با برادر و نزدیکان خویش از حصار بیرون آمد و بگریخت، و هم اندران کوهها پنهان همی بود، و مسلمانان آن حصار را ویران کردند، و بابک را همی طلب کردند، و دیدبانان بر سر راهی بنشاندند، و بابک اندر  میان آن کوهها و درختان بود، تا ستوه گشت و مقهور شد، و درماند. پس فرصت همی جست تا دیدبانان نیم روزی همی بخفتند، او از کوه بیرون آمد، و برایشان بگذشت و سوی حصار آمد.