دیو جانس و سکندر
از کتاب: مجموعهٔ اشعار استاد خلیلی
سکندر شهنشاه دشمن شکن
چو ره یافت در خلوت دیوژن
بدو گفت«درویش روشن روان
چه جویی ازین گیرو دار جهان؟»
بگفتا :«اگر چرخ بخشد توان
کنم فنخ آتن به بخت جوان
از آن پس به بازوی مردان جنگ
در آرم سراپای یونان بچنگ
سپس رایت فتح بالا کنم
به شمشیر تسخیر دنیا کنم
چو پیر وز گردم در انجام کار
کنم گوشه ی عزلتی اختیار
به آسودگی زندگانی کنم
بسیج ره جاودانی کنم
خردمند خندید و گفتا«شها
جوابا جوانبخت و کار آگها
در این دم که نقد است فرصت به دست
به نسیه نباید دل خویش بست
کنونت چرا نیست این داوری
که بی رنج و غم رو به راه آوری
کسی را بود اختر بخت یار
کز آغاز بیند در انجام کار
«بیروت»