در بارۀ رابطه محمود و فردوسی
۱. نخستین منبعی که در بارهی اختلاف نظر محمود و فردوسی، سخن گفته، تاریخ سیستان است. (آغاز تالیف،۴۴۵ هجری) دراین کتاب آمده است: «حدیث رستم بر آن جمله است که ابوالقاسم فردوسی شاهنامه بهشعر کرد و بر نام سلطان محمود کرد. چندین روز همیبرخواند. محمود گفت: همه شاهنامه خود هیچ نیست، مگر حدیث رستم و اندر سپاه من هزار مرد چون رستم هست. فردوسی گفت: زندگانی خداوند دراز باد، ندانم اندر سپاه او چند مرد چون رستم باشد. اما این دانم که خدای تعالی خویشتن را هیچ بنده؛ چون رستم دیگر نیافرید. این بگفت و زمین بوسه کرد و برفت. ملک محمود وزیر را گفت: که این مردک مرا بهتعریض دروغزن خواند. وزیرش گفت: بباید کشت. هرچند طلب کردند نیافتند. چون بگفت و رنج خویش ضایع کرد و برفت، هیچ عطا نایافته، تا بهغربت فرمان یافت.»۱ این داستان شاید در افواه مردم افتاد و پس از آن بود که هجو محمود از زبان فردوسی آغاز شد. نخستین کسی که هجونامهی فردوسی را در حق محمود آورده، نظامی عروضی سمرقندی است. او میگوید که هجونامه سدبیت بوده که گویا اسپهبد شهریار، پادشاه طبرستان آن را از فردوسی خریده و بهآب شسته است و از آن، تنها این شش بیت باقیمانده است:
مرا غمز کردند کان پر سخن
به مهر علی و نبی شد کهن
اگر مهرشان من حکایت کنم
چو محمود راسد حمایت کنم
پرستار زاده نیاید به کار
وگر چند باشد پدر شهریار
از این درسخن چند رانم همی
چو دریا کرانه ندانم همی
به نیکی نبد شاه را دستگاه
وگرنه مرا بر نشاندی به گاه
چو اندر تبارش بزرگی نبود
ندانست نام بزرگان شنود۲
پس از این است که مدافعان فردوسی، میخواهند از محمود انتقام بکشند و همان یکسد بیت هجویه فردوسی را در حق محمود، بازگویند. اما هجویه از سدبیت گذشت و تا یکسد و پنجاه بیت رسید. چنانکه در مقدمهی اوسط شاهنامه ۲۵ بیت شده، در مقدمهی شاهنامه بایسنغری ۱۱۹ بیت و در شاهنامهی امیر بهادری، چاپ تهران به ۱۵۰ بیت رسیده است.۳ با یک دید شتابنده میتوان بدین نتیجه رسید که قول نویسندهی تاریخ سیستان در بارهی گفتگویی که در دربار محمود، میان فردوسی و محمود اتفاق افتاده و موجب فرار فردوسی از غزنه شده است، قابل تأمل است. زیرا:
۱. محمود فرصت آن را نداشت که چندین روز متوالی بنشیند تا شاهنامه را برای او بخوانند و بعد در بارهی آن داوری کند. محمود همه عمر خویش را در جنگ و لشکرکشی گذراند و مخصوصاً در همین سالهایی که فردوسی، شاهنامهی خویش را تکمیل و بهدربار غزنه تقدیم کرد، محمود مصروفیت بسیار جنگی داشت. جنگ محمود با شوکپال (سکهپال) در پشاور، جنگ با آنندپال پسر جیپال پادشاه هند و باز جنگ با برهمن پال فرزند آنندپال، فتح قلعهی ناراین در جوار پشاور و چندین قلعهی دیگر در همین منطقه، تنها از مصروفیتهای جنگی محمود در سال ۴۰۰ هجریست که در یک قصیدهی عنصری شرح همه آمده است.۴
۲. قابل باور نیست که شاعری پیر و نام آوری مانند فردوسی که درسراسر شهنامه از احساسات کودکانه مبراست و سخنش در شاهنامه گواهی میدهد که او مردی آهسته، با تمکین، عاقبتاندیش وخرد ورز است و پیوسته شاهان و شاهزادگان و پهلوانان و همه مردم را بهسوی تعقل و خرد ورزی فرا میخواند. چطور ممکن است که یکباره بهیک شخص احساساتی تبدیل شود و در حضور سلطانی چون محمود بهپا خیزد و از قهرمان کتاب خودش دفاع کند و قول سلطان را تکذیب و همه رنج سی ساله خویش را بههدر دهد. چون در این صورت بسیار محتمل است که سلطان او را یکجا با کتابش نابود کند.
۳. برخاستن در حضور محمود و تکذیب قول او تنها پس از او و توسط نویسندگانی که با او دشمنی دارند، ممکن است. سلطانی که سهمش پادشاهان عالم را بهلرزه در میآورد و اگر کسی سخن بر مراد او نگوید باید مانند ابوریحان مرگ ویا زندان را بهجان بخرد. چگونه ممکن است که یک شاعر بی پناه در حضور همه قول او را تکذیب کند؟
۴. فردوسی پس از تکذیب گفته محمود زمین میبوسد و بارگاه را ترک میکند. نویسندهی تاریخ سیستان، باز جانب آداب دربار را در نظر داشته است که فردوسی را واداشته تا زمین ببوسد و پس از آن از بارگاه محمود بیرون شود و یکباره ناپدید گردد. آیا ممکن است؟ کسی را که محمود بر او خشم گرفته باشد، آیا در همه غزنه کسی را یارای آن بود که او را پناه بدهد؟ باز چگونه ممکن است که کسی بر محمود اتهام دروغ کند و از بارگاه او بیرون شود و کسی برای او چیزی نگوید. اوهم غیب بزند و کسی او را نیابد.
اما هجویه یی که نظامی عروضی سمرقندی شش بیت از آن را در چهارمقاله خویش آورده، از فردوسی نیست؛ زیرا با سبک کلام فردوسی همخوانی ندارد.
۱. در این شش بیت کلمات: غمز، مهر، حمایت و حکایت، عربی هستند و میدانیم که فردوسی این قدر و این گونه کلمات رابهکار نمیبرد.
۲. ترکیبات «پرسخن» و «سدحمایت» هم خود گواهی میدهند که از فردوسی نیستند و فردوسی چنین ترکیبات را هرگز در شاهنامه نساخته است.
۳. برای برخی از این مصراعها معنایی دقیقی نمیتوان یافت؛ مثلاً مراد از «چو محمود را سد حمایت کنم» چیست؟
۴. «پرستار زاده» برای محمود درست نیست و فردوسی دروغ نمیگوید. محمود شاهزاده است. پدرش سبکتگین پادشاه عادلی که صیت آوازهاش در اقصای عالم پیچیده بود و مادرش دختر امیر زابل بود. بهگمان اغلب از نژاد رتبیلان و فردوسی این را میدانست و چنین اتهام ناروا در شأن او نیست.
۵. آیا فردوسی میخواسته که محمود بهپاداش تدوین شاهنامه، او را بر تخت خویش بنشاند؟! در غیر آن معنای «وگرنه مرا برنشاندی بهگاه» چیست؟
۶. بیت «پرستار زاده نیاید بکار» از شاهنامه برداشته شده است؛ نوشیروان بهجنگ خاقان چین میرود، اما خاقان آشتی میجوید و میخواهد که دختر خود را بهزنی نوشیروان بدهد. نوشیروان یکی از ندیمان خویش را میفرستد تا که از دختران خاقان یکی را برگزینند که از سوی مادر هم نژاده باشد. یعنی مادرش از کنیزان دربار نباشد؛ همین جاست که از زبان نوشیروان گفته میشود:
شبستان او را نگه کن نخست
بدو نیک باید که دانی درست
به آرایش چهره و فر و زیب
نباید که گیرندت اندر فریب
پس پرده او را بسی دخترست
که با فرو بالا و با افسرست
پرستار زاده نیاید به کار
اگر چند باشد پدر شهریار
نگر تا کدام است با شرم و داد
به مادر که دارد ز خاتون نژاد۵
در یکسدو پنجاه بیتی که در هجویهی محمود آوردهاند برخی از بیتهای دیگر نیز از میان شاهنامه برداشته شده است.۶
در رابطهی محمود و فردوسی و مسألهی هجویه، خیلی از دانشمندان قدیم و جدید سخن گفتهاند، اکثر ایشان باور دارند که هجویه از فردوسی است و فردوسی بدین گونه از بیتوجهی محمود بهشاهنامه انتقام کشیده است. این گروه از شاهنامه شناسان بههجویه هم اکتفا نکرده و لب بهذم محمود کشاده او را گاهی شخصی کتاب سوز، ویرانگر، ناشایسته، جزم اندیش، بیفرهنگ و سیهکار قلمداد میکنند.۷ و گاهی او را شخص بد نژاد، متکبر، خودپسند، دست نشانده خلافت عربی بغداد و اینکه او دین و ایمان درستی نداشته بهرموزو دقایق شعر فارسی نمیفهمیده است.۸ و باز بهغلام زادگی و حریص برجاه و مال و سوء استفاده از دین و کم فرهنگی۹ و غلام زاده بیتبار۱۰ متصف کردهاند. در حالیکه معلوم است، محمود از اینگونه اتهامات بری است. او سلطانی نام آور، عادل، مشهور، شعر شناس و شاعر نواز است. هرکه او را مدح کرد، صله گرفت. هنگامیکه محمود در سال ۴۱۳ هجری قلعه «کالنجر» را بهمحاصره کشید، «نندا» حاکم این قلعه مجبور بهتسلیم شد و با قطعهی شعری در مدح محمود بهزبان هندی از او زنهار خواست. محمود در صلهی این یک شعر که شاید خودش هم آن را نمیدانست، منشور پانزده قلعه را برای وی فرستاد.۱۱ در تاریخ گزیده آمده است که سلطان علما و شعرا را دوست داشت و سالیانه بیش از چهارسدهزار دینار تنها به این جماعت می بخشید ۱۲
استاد خلیلالله خلیلی در باره این هجویه با تعجب این سوال را مطرح میکند که چرا برخیها این بیتها را از فردوسی میدانند و بدان اعتقاد میکنند و بیتهای دیگر را که بلاشک از همان شاعر نامور است و در ستایش سلطان انشاد کرده و در صحت انتساب آن به شاعر بزرگ خراسان هیچ تردیدی نیست در مورد سلطان شایسته اعتماد نمیشمارند. ۱۳
ابن اثیر از مورخان بزرگ جهان اسلام در باره سلطان غزنه آورده است که یمین الدوله خردمند، متدین، فیاض و صاحب علم و معرفت بود. کتب کثیر به دربار وی تالیف گردید و علمای جهان به خدمت وی رسیدند. او آنها را احترام مینمود و احسان میکرد. ۱۴ و همانگونه که آقای باقر پرهام مینویسد، او یکی از شخصیتهای با فرهنگ است.۱۵ تعصبات مذهبی در نزد او چندان رنگ و رونقی ندارد. اگر او گفته بود که «من از بهر قدر عباسیان انگشت در کردهام، در همه جهان و قرمطی میجویم و آنچه یافته آید و درست گردد، بر دار میکشند.»۱۶ در جواب خلیفهی بغداد و از بهر آن خلیفه بود و همان قرمطی در بار خویش (حسنک وزیر) را که خلافت بغداد از او و رابطهاش با فاطمیان مصر تشویش داشت، نیز حفظ و حراست کرد. حملهی او بهری با انگیزهی اصلی سرکوب مخالفان بویهیاش بود، نه کشتار شیعیان. او برای غضایری رازی شاعر شیعه مذهب، از غزنه بهری صله میفرستاد و خواهر خویش را بهعقد نکاح اسپهبد شهریار از ملوک طبرستان که مذهب تشیع داشت، در آورده بود. آنانکه بهمحمود دشمنی میورزند، بهگفتهی دبیرسیاقی فردوسی را وسیلهی حمله بر او نباید قرار دهند.۱۷
فردوسی نخواسته است عضو رسمی یک دربار باشد و در قطار شاعران دیگر، هر روز مصروف مدح سلاطین دوران خود بوده و از این طریق پول و ثروت بسیار بیندوزد. او زبان بهمدح کسی نیالود و فقط هنگامی که میخواست شاهنامه را بهمحمود تقدیم کند، چند جا در شاهنامه خویش مدح محمود را آورد و اگر پیش از آن هم مدح محمود آمده باشد، در حق او بسیار مبالغه نکرده و درحالی که توقع پاداش داشت، مدایحش رنگ اندرز را دارد.
فردوسی یک انسان بلند همت، با مناعت نفس صبور و بردبار، در برابر فقر و تنگدستی مقاوم و دشمن آز و حرص بود.۱۸ این صفات او که از سراسر شاهنامهاش هویداست، چگونه میشود یکباره بهمرد آزمندی بدل شود؟
و اینکه گویا فردوسی شاهنامه را در برابر هر بیت یک دینار با دربار محمود قرار داد بسته بود که محمود سرانجام بهپاداش شاهنامه هفتاد هزار درم بهفردوسی فرستاد، یک شایعه ویک اتهام ناروا پیش از همه در حق فردوسی است. ما در سراسر تاریخ یکهزار ساله زبان فارسی دری چنین قراردادی را ندیدهایم که میان شاه و شاعری عقد شده باشد.
فردوسی شاهنامهی خویش را بهفرمایش محمود نهسروده بود که توقع جایزه و پاداش آن را داشته باشد و محمود هم کدام وعدهیی از پیش برای فردوسی ندادهبود. فردوسی چند جا مدح محمود را آورده است و او را با صفات، شهنشاه گردن فراز که:
چنو شهریاری نیامد پدید
جهان آفرین تا جهان آفرید
شاه پیروز بخت، شاه بزرگ و عادل که از عدل او میش و گرگ یکجا بهآبشخور میآیند. در مجلس بزم، آفتاب و ماه و در روز رزم تیزچنگ اژدهاست. چنان بخشنده است که «دینار خوار است، در چشم او» و «بهکف ابر بهمن و بهدل رود نیل» است. «فریدون منش بود و جمشید جاه، نبیند چو او پادشاه تاج و گاه». خوب است قسمتی از یک مدح او را در باره محمود از شاهنامه بیاوریم:
زیزدان بر آن شاه باد آفرین
که نازدبدو تخت وتاج ونگین
خداوند تاج و خداوند گنج
خداوند شمشیر و خفتان و رنج
که گنجش زبخشش بنالدهمی
بزرگی ز نامش ببالد همی
ز دریا به دریا سپاه ویست
جهان زیر فر وکلاه وی است
زگیتی به کان اندرون زرنماند
که منشوربخشش ورابر نخواند
ز دشمن ستاند رساند بدوست
خداوند پیروزگر یار اوست
به بزم اندرون گنـج بپراگند
چورزم آیدش شیروپیل افگند…
از آن تیغزن دست گوهر فشان
زگیتی نجوید همی جز نشان
که در بزم دریاش خواند سپهر
به رزم اندرون شیرخورشید چـهر
گواهی دهد درجهان خـاک وآب
همان بر فلک چشمه آفتاب
که چون اونبودست شاهیبه جنگ
نه دربخشش وکوشش ونام وننگ…
که یارد گذشتن ز پیمـان اوی
وگر سرکشیدن ز فرمان اوی
که دربزم گیتی بدو روشن است
به رزم اندرون کوه درجوشن اسـت
ابوالقاسم آن شهریار دلیر
کجا گور بستاند از چنگ شیر
جهاندار محمود کاندر نبرد
سر سرکشان اندر آرد به گرد
جهان تا جهان باشد او شاه باد!
بلند اخترش افـسر ماه باد!
که آرایش چرخ رخشنده اوست
به بزم اندرون ابر بخشنده اوست
خرد هست و هم نیکنامی و داد
جهان بی سر و افسـر او مباد!
چه دیناردربزم پیـشش چه خاک
زبخشش ندارد دلش ترس وباک…۱۹
و همین گونه در ۳۳ جای از شاهنامه مدح محمود را وارد کرده و او را با بهترین صفات ستوده است. چگونه ممکن است که یکباره ورق بر میگردد و فردوسی همه مدایح خویش را فراموش کرده، لب بههجو محمود میگشاید؛ برای فردوسی این کار آسانتر بود که مدایح خویش را از شاهنامه میسترد.
این مسأله درست است که محمود قدر فردوسی را نشناخت، چون از فردوسی برای محمود شکایت کردند و شاعر آزرده شد و بهوطن خویش (توس) برگشت. او در شاهنامهی خویش آورد که:
چنین شهریاری و بخشنده ای
به گیتی ز شاهان درخشنده ای
نکرد اندرین داستان ها نگاه
زبد گویی و بخت بد آمدگناه
حسد برد بدگوی در کار من
سیه شد بر شاه بازار من۲۰
این بدگوی هم باید از صنف شاعران باشد.۲۱ چون فردوسی با کار شعر در دربار محمود توقع وزارت نداشت، مسلماً شعر او سبب شده بود که شاعر و یا شاعرانی بر او حسد ببرند و از او در نزد سلطان بدگویی کنند.