دود پیچان
برگ ناچیزم که رانده چرخم از گلشن برون
دود پیچانم که بنموده سر از روزن برون
از ازل با خارهای کشورم دل آشناست
کی مسیحش میتوان کردن بصد سوزن برون
من به پیری گشتم از دیدار یاران بی نصیب
همچو آن شمعی که سازندش دم مردن برون
گر قلم شد ناتوان شور جنونم زنده باد
میکنم فریادها از چاک پیراهن برون
خاتم ملک سلیمانی که دارد نقش حق
ای خدا کی میشود از کلک اهریمن برون؟
از بن هر سنگ با خون شهادت سر زند
شاخه نوری که شد از وادی ایمن برون
در حریم اهل غیرت نقش پای غیر نیست
دوست هم دخلی ندارد چون شود دشمن برون
دین و آزادیست در ذرات خون ما نهان
ما و این پیمان ما تا جان شود از تن برون
گر غلامی طوق الماسست بند بندگیست
بشکنش در زیر پا چون کردی از گردن برون
زنده باد آن کوهسار سربلند چرخ سای
کامد از دامان وی شیران صید افگن برون
در سپاس جنگجوی پا برهنه تا بحشر
میکند تاریخ ما فریاد صد احسن برون
سنگر عشق است آنجا نیست میدان نفاق
از لب عاشق نیاید حرف تو و من برون
مرگ خاموشم نسازد در لحد دور از وطن
گردد از هر ذره خاکم تا ابد شیون برون