در بیان مامور نمودن اولیای دولت
در بیان مامور نمودن اولیای دولت، عالیجاه سمندر خان
در مقابلۀ لشکر امیران خیرپور واقعه سکهر (۱) ولاف و گزاف زدن (۲) لشکر مذکور و غیره
تیغ قلم تیز رقم، که معرکه آرای میدان سخنوریست در رزم این مدعا چنین جلوه افروز بیان میگردد که : هر گاه در سنه یکهزار و دو صد و چهل و هشت [۱۲۴۸] هجری عالیجاه حاجی هدایت الله امیر کبیر اولیای دولت، از دست اولیای دولت شعله ور گردیده. عالیجاه سمندر خان را بمعۀ سه هزار لشکر سوار وپیاده و هفت عرابه توپ حکم داد که : امیران خیرپور هیچ ادب و لحاظ سرکار اشرف ملحوظ نداشتند الحال سرکار را لاچار ست :
چو از سر بگذرد آب ای خرد مند!
نهد مادر بزیر پای فرزند
شما رفته، در مقابلۀ لشکر امیران خیر پور، بجوان مردی بکوشید هر چه بادا بادا نوعیکه رقم ازل در دفتر تقدیر
--------------------------------------------------------------------------
(۱)ک: سهکه ؟ (۲)الف: گزاف نمودن.
بمقتضای- جف القلم بما هو کاین ثتب است، از پردۀ تقدیر جلوه گر خواهد شد.
و امیران خیر پور نیز بسبب کشته شدن عالم خان مری، عالم عالم فتنه و فساد و جهان و جهان شور و عناد برخاسته، طوایف بلوچان سرکردگان هر یک محبت خان مری و دهگانه خان مری (۲)و جلال خان مری و فضل محمد خام مری و طایفل نظامانی (۳) و جلبانی و باکرانی و غیره طوایف از (۴) عالیجاه میر رستم خان و سید میان غلام مرتضی شاه، از میر صاحب میر علی مراد خان، که سید ممدوح همیشه سرخوش میر صاحب میر علی مراد خان، که سید ممدوح همیشه سرخوش بادۀ غرور و بهادری و سر مست شراب معارک و جوان مردی بلکه خود را رستم دستان میگفت، از انتقام کشی عالم خان مری که پیاده کار زار بود، چون شیر غران و مانند رعد خروشان معۀ جمعیت لشکر موفوره چون گرد باد پیچان و از هر طرف دوان دوان و کلاهای تالپوری بر سرهای خود کج نهاده و بروتهای را تاب داده یاوه گویان خودها را در
----------------------------------------------------------------------------
(۱)حدیث شریف است که شرح آن گذشت .
(۲)مری= قبیله معروف بلوچ است در سندهـ علیا و بلوچستان
(۳)نظامانی= یک قبیلۀ بلوچ در سیهون و هاله و سند علیا گزیتیز سندهـ۶۹۹] . جلبانی و باکرانی هم دو قبیله بلوچند در سند علیا.
(۴)ک: در مقصد اینست که ادارۀ این طوایف بلوچی مربوط بهمین اشخاص بود.
لوهری رسانیدند. و عبور دریا نموده در مقام سکهر (۱) رسیده، دست ظلم بتخریب رعایای سکهر، از تکالیف ما لایطاق (۲) دراز نموده. و ادب درگاه فیض پناه حضرت شاه خیر الدین (۳) علیه مرعی نداشتند. باوجودیکه :
اولیا را هست قدرت از اله
تیر رفته باز گرداند ز راه
هر که در مهام، توسل و استمداد از اولیاء الله نجوید، در هیچ معارک [کمر] فتح و نصرت نه بندد. و عالیحاه سیه محمد کاظم شاه که چند روز حسب الارشاد مؤکلان خود در خیر پور متوقف بود، در اندفاع شرارت و فساد و انطفای آتش فتنهو عناد و بنای اساس سلوک و اتحاد ما بین امیران و شاه، بسیار سعی و تلاش نمود، لیکن از تقدیر رب قدیر موثر نیفتاد. عالیجاه سید ممدوحف بجهت توقف لیکن امیران مذکورف از لحاظ عتاب امیران حیدر آباد در جواب گفتند: که مایان نمی گوئیم، که در خیر پور بمانید یا بروید اختیار خود دارید!
آخر بعد از چند ایام، پروانۀ امیران حیدر آبادف موسومۀ سید موصوف صدور یافته مضمونش اینکه : لت خوان رنگین
---------------------------------------------------------------------
(۱)ک: سهکه ؟ (۲)یعنی بلند تر از طاقت .
(۳۹در ب نام خیر الدین نیست و فقط حضرت شاه است. در گاه شاه خیر لدین یکی از مزارات معروف سکهر کهنه است.
[رک : تعلیق نمبر ۲۸].
طعام امیران خیر پور بشما نمی گذارد، که از انجا حرکت نمائید، و قدمی از خیرپور برداریدد باید که دست خود را ازین خوان رنگین، کوتا نموده از انجا روانۀ لار کانه (۱) گردید، بعالیجاه بها درخان کهو کهر همدم مایدۀ خوان اتفاق شوید!
چون از صدور اینچنین پروانه، بسیار مکروه طبیعت عالیجاه سید مذکور شده، از بی انصافی و بی تمیزی مؤکلان نوجوان خود افسوس میخورد [ند].[ آخر الامر] المامور معذور- (۲) سید مذکور ترک خیر پور نمود، بعزم لار کانه روانه منزل اول در تندو (۳) لقمان [خان] انداخته. اتفاقا دران شب خبر کشته شدن عالم خان مری در خیرپور رسیده. و در نصف شب های و هوی در شهر خیر پور واقع شده. و در هر کوچه و بازار (۴) تگ و دو مردم بلوچان میرفت. و بزبان سندهی آواز میدادند و یاوه گوئی میکردند- پلا پتان سجا نه چد یندا سون ء] یعنی : باش ما هم ، همچنین کرده، شجاع تر نگذاریم !
------------------------------------------------------------------------------
(۱)ک : لدو کانه [؟] (۲) مقولۀ عربیست بمعنی = امر شده معذور است. (۳) ک : تندره [؟] تندو لقمان به شمال خیر پور متصل آن واقع است ، ۱۵۰۰ نفر نفوس دارد. در سنه ۱۷۸۵ ع لقمان خان تالپور بنای آن نهاده است [-گزیتیر سند ۸۳۵].
(۴)الف: و بازار بلوچان میرفتند و بزبان سندهی میگفتند پلا..
چون صبح شد، عالیجاه سید محمد کاظم شاه بدریافت این خبر مری مذکور، رفتن خود جانب لار کانه (۱) موقوف داشته. از تنده (۲) لقمان خان پس آمده، مشرف سلام میر صاحب میر رستم خان گردیده گفت: که الحال مقدمۀ جنگ و جدال از طرف سکهر (۳) روی داده، رفتن ما طرف لار کانه چگونه شود؟ میر موصوف هنوز در فکر جواب بود، که از (۴) روی عقل سنجیده جواب دهد(۵) که پیادگان قضا و قدر، سید مذکور را (۶) ایستادن یکدم نداده و نه جواب شنیده، بمیر موصوف خدا حافظ گفته، باتفاق سید محمد تقی شاه برادر خود و عمله و فعله روانۀ سکهر گردیده. و باین خاکسار که نوازندۀ قانون این داستان است، بسیار تکلیف بردن همراه رکاب خود نموده، لیکن بجواب صاف پرداخته، بخدمتش عرض کردم که : عقلاء هر جامه را باندازۀ اندامی دوخته اند، و خاتم هر هنری در انگشتی داده اند(۷).
هر قلم را بهر تحریر خطی سر کرده اند
کار باز از بط نیاید، لحن طوطی از زغن
کار من قلم زنی است. الحال مقدمه بشمشیر زنی سر کشیده.
--------------------------------------------------------------------------
(۱)ک:لدوکانه [؟] . (۲) ک : تندره [؟]
(۳)ک : سهکه [؟] (۴) الف: که ببالغه عقل.
(۵)ک: جواب داند [؟]
(۶)ک : سید مذکور را برمۀ استادان [؟] الفک مانند متن .
(۷)الف: داده اند. بیت هر قلم.......
برای ما فقرات نویس دانائی، همین سربری قلم هم کافی است، نه خون ریزی ناحق مسلمین این معنی در چه ملت رواست؟ اگر مقدمۀ جهاد باشد هم مضایقه ندارد. اگر درین جنگ بی سود کسی کشته شود چه سود؟ بجز سرمایۀ خیر الدنیا و الاخره-(۱) چه حاصل خواهد شد؟
غرض خاکسار باین مسایل ووسایل از خدمت سید ممدوح رخصت گرفته، روانه شکاپور بمکان مآلوفۀ خود شدیم. باوجودیکه سید محمد تقی شاه برادرش باو بسیار ازین حرکت ناصواب ممانعت نموده، لیکن بمقتضای اذا جاء القضا عمی البصر –(۲) سخنان برادر خود را هر گز بگوش نیاورده، روانه جانب لوهری گردیده، هر گاه در عرصۀ راه آمدند و دیدند که : جنازۀ عالم خان مری می آوردند. آنرا شگون نا میمون دانسته ف خار خار این معنی در دل انها راه یافته. و یک طاقه شال بر نعش مری مذکور انداخته، و سوسه کنان داخل لوهری شدند، و بلا فرصت به تعجیل تمام، عبور دریا نموده، وارد سکهر گردیند. و بلوچان جلادت نشان لشکر امیران، که مقدمۀ جنگ بیگانه گاهی ندیده بودند، بشمشیر زنی خانگی خود که بر سگ گرگین و گربه [مسکین] و مرغ و بز وبزغالۀ چرکین مابین خود جنگ می نمودند، خود را سرخوش بادۀ بهادری و پهلوانی
-------------------------------------------------------------------
(۱)قرآن، الحج ، ۱۱ ج ۱۷
(۲)مقولۀ عربیست یعنی = وقتیکه قضا آید، چشم کور شود.
دانسته، از سرنای (۱) زبانف نغمۀ لاف و طبل گزاف می نواختند (۲) که : اینک لشکر شاه را که اکثر پیاده و قدری سوارۀ فلاکت زده می باشند، بیک چال پهلوانه [وترکتاز بهادرانه، مات ساخته برابر رخ نهاد شکارپور می شویم، و شاه را با وزراء و امراء اسیر و ] دستگیر نموده می آریم، و ملک شکارپور ا غارت نمودهف فیل های زر و زیورات بار نموده، و طایر جان پری رخان شکاپور، که برهمزن خانمان عشاق میباشند، چون شهباز در پنجۀ اقتدار خود صید نموده خواهیم آورد. و شکارپور را همچنین صاف خواهیم نمود، که دوباره هوس احدی و فردی از غنیم نخواهد شد.
از انجا که هرکه لافید نبافید، و حالا که (۳) خود از شاهین قضا و قدر غافل و بیخبر، که چگونه طایر جان لشکر امیران و سر کرد گانش، شکار پنجۀ شاهین مبارزین اولیای دولت می گردد! و از سیلی هزیمت، رخ خود را مجروح ساخته، غرق دریا می شوند.
------------------------------------------------------------------------------
(۱)الف: از قرنای زبان.
(۲)درینجا یک جملل خیلی مستهجن در الف موجود است، که در ک حذف کرده اند، و ما هم نیاوردیم.
(۳)الف: و چالاک [؟].