بلخ یکی از پایکاههای علوم اسلامی
قرن چهارم هجری عصریست که سامانیان بلخی درماورا ء النهر حکمرانی داشتند و درین طرف آمو ارباع خراسان یعنی بلخ، هرات، مرو، نیشاپور نیز داخل پادشاهی آل سامان بود ولی امرای محلی مانند فریغونیان در جوزجان و حکمرانان لودی درملتان و پشتون در سلسله کوهسار سلیمان و رود و آل بانیجور درتخارستان و شاران در غرجستان و بقایای شیران در بامیان و لویکان بقایای کوشانی درغزنه و گردیز و اخلاف صفاری در سیستان و وادی هلمند و اخلاف کابلشاهان در وادی دریای کابل و امرای اندراب در کوهسار هندوکش و سوریان در غور و آل محتاج درچغانیان و سیمجوریان در نیشاپور و طوس و هرات بطور مستقل یا نیمه مستقل حکم میراندند و مردم آسیای میانه در اشوب این گونه ملوک طوایف سر گردان و پریشان بودند.
از بین این امرای محلی امیر سبکتگین ولد جوق قرا بجکم که مرد نومسلم کرامی کافی و دلاوری بود در ۲۷ شعبان ۳۶۶ ق برتخت شاهی غزنه نشت و از دریای سند تاری و از آمو تا سواحل بحیرۀ عرب حکم راند و چون در سال ۳۸۷ هـ بمرد پسرش محمود سطان معروف و جهانکشای غزنه بجایش نشست و درین قسمت شرقی دنیای اسلامی آنوقت شاهنشاهی عظیمی تشکلیل داد واکثر ملوک طوایف و امرای محلی را هم از بین برد.
درینوقت خلافت اسلامی دو مرکز مهم داشت که یکی قدرت فاطمیان اسماعیلی مصر در قاهره و دیگر خاندان آل عباسی در بغداد باشد.
این هر دو خاندان اگر چه هاشمیان اصیل منسوب بدودمان نبوت بوده اند ولی فاطمیان مصر چون مستقیماً حسینی و فاطمی علوی بودند بنا بر نظریه ( امامت معصوم ) خودرا احق به آن میدانستند و هم در دنیای اسلام اخلاف دیگر حضرت امیرالمومنین علی بوده اند. که سلطۀ آل عباس را مشروع ندانسته و برای بدست آوردن مقام امامت و خلافت میکوشیدند.
چون بعد از انحلال نیروی سامانیان قدرست سیاسی خراسان عملاً در غزنه و بدربار سلطان محمود تمرکز کرد هر دو مرکز خلافت از قاهره و بغداد کوشش داشتند تا ازین نیروی عظیم سیاسی کار بگیرند و یا لااقل آنرا مقابل و خصم خود نگردانند و این هر دو دربارۀبه ارسال سفرای خود بدربار غزنه اقدام کردند.
سلطان محمود با ملاحظۀ اوضاع روحی و فکری مردم و منافع سلطنت خویش نمیتوانست سلطۀ روحی و مادی فاطمیان دور دست اسماعیلی را در کشور خودراه بدهد و بنا برین هنگامیکه تمام خراسان برو مسلم شد و عبدالملک سامانی را بشکست به دربار خلیفه القادربالله عباسی نامه یی نوشت و القاب یمین الدوله و امین المله محمود ولی امیرالمومنین را از دربار بغداد یافت و خلعتهای گرانمایۀ خلیفه را به دربار عام بلخ پوشید. ذیحجه ۳۸۹ هـ ( عتبی ۲۱۵ ) و چون در سال ۴۰۳ هـ رسول عزیز مصر الحکیم فاطمی بنام تاهرتی بدربار محمود آمد بقول گردیزی « مران رسول را پیش خود نگذاشت و بفرمود تا او را به حسن بن طاهر بن مسلم علوی سپردند و حسن تاهرتی را بدست خویش گردن بزد و شهریست ». ( زین الاخبار ۱۸۱ )
در قلمرو سلطنت محمود دو فرقۀ اسلامی در اکثریت بودند: یکی فرقه اهل سنت حنفی مذهب که یک مرکز علمی و فکری ایشان بلخ بود. دوم شیعیان اثنا عشری آل محمد که در اکثر بلاد خراسان و عراق زنده گیداشتند و در مسئله ء امامت با اسماعیلیان درین امر اختلاف کردند. که ایشان بعد از امام ابوعبدالله جعفر الصادق متوفا ۱۴۸ هـ پسرش موسی الکاظم متوفی ۱۸۳ هـ را امام هفتم میدانستند. ولی اسماعیلیان باطنیه ء اهل تاویل فرزند دیگر امام جعفر صادق یعنی اسماعیل را ( امام معصوم ) می شمردند ( ضحی الاسلام ۳، ۲۲۱ ) سلطان محمود چون رقابت اسماعیلیان مصری را با خلفای بغداد به چشم سر می دید برای اینکه منافع خودرا در سایه خلافت بغداد حفظ کرده و هم رعایای اثنای عشری خودرا خوش داشته باشد سیاست شدیدی را در مقابل در بار قاهره و پیروان آن بکاریست تا جایی که میگفت « من از بهر قدر عباسیان انگشت در کرده ام در همه ء جهان و قرمطی می جویم و آنچه یافته آمد و درست گردد بر دار میکشند». ( بیهقی ۲۰۸ )
این سیاست که محمود طرح کرده بود بعد از در گذشت او در عصر پسرش مسعود نیز با همین شدت تعقیب شد و حتی رقبای درباری مخالفان خودرا همواره به تهمت قرمطیت و باطنیت از بین می بردند و خود مسعود هم وزیر بزرگ سلطان محمود امیر حسنک میکالی نشاپوری را که بگفتۀ بیهقی از « پدریان » بود و در زمان زنده گیمحمود شهزاده مسعود از ورنجش داشت به بهانۀ قرمطی بودن در بلخ بر دار کشید در حالیکه خود سلطان محمود در بارۀحسنک گفته بود: « وی را من پرورده ام و با فرزاندان و برادران من برابر است. اگر وی قرمطی است من هم قرمطی باشم. » ( بیهقی ۲۰۸ ) در حقیقت باید گفت که سبکتگین پدر سلطان محمود به قول تاریخ سیستان و عتبی ( مردی گرامی بود ) و خود محمود هم طوریکه ابن خلکان از کتاب مغیث الخلق امام الحرمین عبدالملک جوینی معاصر سلطان نقل نموده حنفی بود تا به تلقین قفال مروزی فقیه معروف بمذهب امام شافعی گروید ( وفیات الاعیان ) در چنین حال توقع نباید داشت که شاهدان غزنوی از تمایلات خاص مذهبی بری باشند و بازهمین جذبات را در منافع سیاسی بکار نبرده باشند . وبنا برین است که قاضی منهاج سراج جوزجانی در بارۀ سبکتگین هم گوید « و در عهد او کار های بزرگ بر آمد و ماده فساد باطنیه از خراسان قلع کرد» ( طبقات ناصری ۱ / ۲۲۷ ). قرن چهارم هجری به چنین بحرانهای سیاسی و فکری مقارن بود و چنانچه دیده میشود از همان وقتیکه لشکریان فاتح عرب در حدود ۱۸ – ۲۲ هـ بقیادت احنف بن قیس تمیمی صفحات جنوب آمو را تا تخارستان کشودند ( طبری ۳، ۲۴۴ و ابن اثیری ۳، ۱۶ ) درینوقت بشهادت هیون تسنگ زایر چینی نوبهار بلخ مرکز دین بودایی بود و مسلمانان توانستند آن معابد قدیم را از بین بردارند و بلخ را مبداء سو قیادت لشکری و مرکز پرورش فکر اسلامی بسازند و همین وضع تا مدت پنج قرن آینده دوام داشت و ما بینیم که علوم اسلامی مانند تفسیر و حدیث و فقه و هم فکر تصوف وکلام و برخی از علوم عقلی در آن پرورده میشود و این شهر رقبة الاسلام و یا بقول مولف فضایل بلخ ( دارالفقاهه ) و ( دارلاجتهاد ) می نامند. درین پنج قرن بسا از رجال دینی و علمای عربی را در بلخ می بینیم و هم رجال بلخی را در مراکز فقهی و علمی عرب در حجاز و کوفه و بصره و بغداد و غیره می یابیم که با انتقال علوم اسلامی به خراسان و بلخ می پردازند مثلاٌ ابومطیع قاضی بلخ متوفی ( ۱۰۴ هـ ) کسی است که بلخ به خدمت ابوحنیفه پیوست و درفقه و فتوا بدرجه یی رسید که امام ابوحنیفه بحضور خود او را با دادن فتوا گماشت و امام مالک بن انس میگفت: « در بلخ قاضی است که قایم مقام انبیاست ». ( فضایل بلخ ۱۷۷ ) و حتی ابو یوسف قاضی بغداد که اعلم اصحاب امام ابوحنیفه بود گفتی : ( لیس ماوراء الحسر افقه من ابن مطیع البلخی ) و هم یحیی بن اکثم قاضی بغداد و بصره ( ۱۵۹ – ۲۴۲ هـ ) در بارۀعلمای بلخ گفته بود که « در هیچ شهری آن علما و فضلا دیده نشد که در بلخ ». ( فضایل ۲۴)
اکثرعلمای بلخ بطلب علم در مراکز علمی اسلامی گشت و گذار داشتند. مثلاً عمر بن هارون بلخی که از اجله محدثان و فقها بود ( فضایل ۱۹۳ ) و قاضی القضاة ابوعلی حسن وخشی متوفی ۴۷۱ هـ به عراقین و مصر به طلب حدیث رفت و مدتها در اصفهان مستملی حافظ ابونعیم محدث و صوفی بزرگ بود ( فضایل ۴۰۰ ) و باید گفت نه تنها مردان بلخ برای تحصیل علم به خدمت امام ابوحنیفه میرفتند و در درسگاه های هر علم و مدارس اسلامی شامل بودند ( فضایل ۲۹ – ۴۳ ) بلکه زنان این شهر نیز سفر های علمی داشتند. چنانچه مهد علیه خاتون شیخ احمد خضروی به عارف معروف بلخی در حدود ۲۳۰ هـ به طلب علم سفری کرد و مؤلف فضایل بلخ در بارۀ او گوید: « خاتون شیخ احمد خضرویه کتاب التفسیر روایت کرده، از صالح بن عبدالله و چنین گویند که ضیاع و عقار خودرا به هفتادونه هزار درم بفروخت و احرام حج کرد و چون به مکه رسید و حج اسلام آورد و از مناسک فارغ شدروی به آموختن علم آورد هفت سال آنجا مقام کرد در جمیع علوم ماهر شد و احادیث سماع کرد. آنگاه به بلخ آمد. ( فضایل ۲۷۲ ) اکثر علمای بلخ از تابعین و تبع تابعین و بعد از آن راویان احادیث و دارای مقام اجتهاد در فقه بودند و نظام الملک طوسی یک مدرسه نظامیه را درین شهر نیز تأسیس کرده بود که قاضی القضاة حسن وخشی در آن درس حدیث میداد ( لسان المیزان ۲ / ۲۴۱ ) و حتی « خواص و عوام بلخ، اغلب فقیه و متدین بودند و از برای عوام، مسایل پارسی درس گفتندی تا فایده عام باشد.» ( فضایل ۴۸ )
بدینصورت اگر ما نامهای ائمه بزرگ و مولفان قدیم تفسیر و حدیث و فقه و تصوف بلخ را گرد آوریم کتاب قطوری خواهد شد و برخی از مؤلفان قدیم عهد تابعین و تبع تابعین و بعد از آن در تفسیر و حدیث و فقه و تصوف و علوم عقلی مانند کلام و فلسفه و فلکیات و ریاضی وغیره بلخی بوده اند و یا بدین مکتب دانش نستبی داشته اند که برای مثال ابوزید احمد بن سهل ( ۲۳۵ – ۳۲۲ هـ ) فیلسوف و سیاس و جغرافی دان و مورخ بلخی و مولف ۳۵ جلد کتاب در شرایع و فلسفه و ادبیات و نجوم و ریاضی و علوم قرآنی و کلام و سیاست را نام توان برد. که کتابی بنام ( مناقب بلخ ) هم داشت ( فضایل ۶۰ معجم الادبا ۱/ ۲۹ الفهرست ۱۹۸ ) از مفسران قدیم اواخر تابعین مقاتل بن سلیمان بلخی متوفا ۱۵۸ هـ است که در مسجد جامع بلخ تفسیر و کلام و احادیث را در اوایل قرن دوم درس میگفت و امام شافعی گفته بود که ( الناس کلهم عیال علی مقاتل فی التفسیر ) ( فضایل ۱۰۸ ) و یک نسخه خطی تفسیر وی در کتابخانه توپ قاپو سرای استانبول موجود است.
هنگامیکه در ممالک عربی اقتدار حکمرانی در دست آمویان بود مردم خراسان اول قرن دوم هجری به حمایت آل نبوت بوده اند و نهضت ابومسلم خراسانی در همین فکر بنیاد یافته بود، و ابراهیم امام محمد بن علی بن عبدالله بن عباس را از خاندان پیامبر تائید مینمودند و داعیات اوهم در خراسان گشت و گذاری داشتند و او همواره گفتی:
« که پرچم سیاه بطرف داری اهل بیت پیامبر از خراسان بیرون آمد » تا که خانه ابوسلمه حفص سلیمان خلال همدانی در کوفه پناه گاه شیعیان گردید و ابومسلم لشکر خویش را از خراسان بکوفه فرستاد و سفاح برادر ابراهیم امام را درمسجد جامع کوفه به خلافت برداشتند و در سنه ۱۳۲ هـ با او بیعت نمودند (الفخری ۱۲۸ زین الاخبار )و بنابرین ابوسلمه (وزیر آل محمد) وابومسلم را (امین آل محمد) گفتندی (اخبار الطوال )اگر چه سلطه امویان به سعی خراسانیان دوستدار آل محمد از بین رفت ولی آل عباس نیز بنابر منافع خاندانی خویش روی خوشی به آل نبوت نشان ندادند و ایشآنرا رقیب خود شمردند بنابرین بسا از رجال آل محمد به بلاد خراسان آمدند تا از شر آل عباس درحمایت شیعیان خراسان نجات یابند.
درعصرعباسیان مذهب ابوحنیفه درخراسان و ماوراءالنهر رواج کامل یافت و بلخ یکی از مراکز مهم فقه حنفی گردید ولی چون حنفیان قدیم حضرت امیرالمومنین علی ار نخستین مبدا فیوض نبوی و قدوه علم میدانستند و شرچشمۀ فقه و تصوف بلخیان از آن منبع زلال جوشیده بود بنابرین با رجال آل محمد و اصحاب ایشان ارادتی داشته اند و شعار آنها این گونه اقوال بوده است:
و قدرضیت علیا قدوة علم
فهل علی بهذا القول من عار
(فضایل ۴۴۴)
از لحاظ اوضاع فکری خراسانیان حنفی المذهب در قرن سوم و چهارم و پیش از آن این نکته درخور تامل است که (مکتب فقهی )حنفی درکوفه بوسیله استاد حضرت ابوحنیفه یعنی حماد بن ابوسلیمان (متوفا ۱۲۰ هـ.ق )به ابراهیم نخعی (متوفی ۹۵ هـ ق) و عامر بن شراحیل شعبی (متوفی ۱۴۰ ه .ق) میرسد و این دو استاد از کسانی استفاضه کرده اند که از اصحاب بارگاه قدوۀ علم امام علی بن ابی طالب بودند مانند شریح کندی (متوفا ۷۸ ه) و علقمه بن قیس نخعی (متوفی ۶۲ هـ) و مسروق بن اجدع همدانی (متوفی ۶۳ هـ ) واسود بن یزید نخعی (متوفی ۹۵ ق) و هم همین مدرسه فکری و فقهی عبدالله بن مسعود صحابی پیامبر پیوندی دارد (ضحی الاسلام ۲/۱۸۰) که او را هم از مقتبسان مشکوة فیوض علوی دانسته اند و فیض کاشانی گوید:وکان خیر من یستندون الیه بعده (ای امیرالمومنین )ابن مسعود ابن عباس (تفسیر صافی ۳) و جلال الدین سیوطی در بارۀ او آرد که:و اما ابن مسعود فروی عنه اکثر مماروی عن علی ( الاتقان ۳ . ۱۷۸ ) و هم خود امام ابوحنیفه بقول صاحب مشکوة از امام جعفر صادق روایت حدیث نموده که بدین وسیله سلسله روایت حدیث مدرسه ابوحنیفه بحضرت امام محمد باقر و اسلاف او از اهل بیت می رسد ( مناقب ابوحنیفه از ملاعلی قاری هروی ۵۴۵ ) بدین نحو اگر ما مبدا ء مذاهب اربعه اهل سنت و تصوف و حتی تفسیر و نحو عربی را جستجو کنیم بازهم ریشۀ آن به قدوۀ علم علی ابن ابی طالب میرسد ( فجر الاسلام ۲۷۶ ) و هم از ین روست که خود امام ابوحنیفه در اختلافاتی که بین علویان و عباسیان روی میداد به آل محمد متمایل بود و هنگامیکه ابراهیم کواسه حضرت امام حسن و برادر محد نفس زکیه بر منصور خلیفه عباسی شورید امام ابوحنیفه به حمایت او بود و بقول زفرین هذیل که خطیب بغدادی نقل کرده با شدت و جهر بر خلاف منصور سخن راندی ( تاریخ بغداد ۱۳/ ۳۲۹ ) و حتی وقتی منصور دو نامۀ مجهول از طرف همین ابراهیم حسنی بنا اعمش محدث و ابوحنیفه نوشت اعمش بعد از خواندن آنرا بخورد گوسپند داد. ولی چون به ابوحنیفه رسید آنرا بوسیده و جوابش نوشت ( ضحی الاسلام ۲ / ۱۸۲ بحواله ابن عبدالبر ۱۷ ) و این امر سبب شد که بین ابوحنیفه عباسی ( رض ) و خلیفه عباسی کدورتی پدیده آمد و در نتیجه بامرخلیفه تازیانه خورد و بزندان افتاد و در آنجا بقول برخی مسمومأ از جهان رفت اگر چه روش ابوحنیفه در فقه و حدیث و استخراج احکام از آن و عمل برای وقیاس همان نیست که علمای جعفری و اثنا عشری دارند ولی عقیدت علمای حنفی مخصوصآ در بلخ با قدوۀ علم امیرالمومنین علی و آل او بدرجه ایست که همواره امامان و رجال این دودمان شریف را محترم و مبجل داشته اند وحتی در مدرسۀ فقها بلخ چنین روایات هم مسموع بود « ابو جعفر محمد هندوانی روای حدیث و فیقه معروف حنفی که او را ( ابوحنیفه صغیر ) گفتندی ( متوفا ۳۶۲ هـ ) وی بحد اجتهاد و تقلید قضای بلخ رسیده بود و از او حکایت کنند: که در اول حال که بتعلیم مشغول شد از قلت فهم، عظیم زحمت میدید شبی امیر المومنین علی را به خواب دید که در دو انگشت مبارک خویش را در دهان ابوجعفر در آورد و تا جنگ رسانید و آنگاه دعا گفت: ابوجعفر میگوید که سال نگشته بود که تم لی ماتم یعنی بزیور علم مجلی گشتم. ( فضایل ۳۶۳ ) ابواسحق محمد بن ابراهیم مستملی از محدثان قدیم بلخ است که مستملی محدث بزرگ محمد بن یوسف فریابی و شریک کار و مصاحب محمد بن اسماعیل صاحب صحیح بخاری بود وی چهارده دفتر معجم الکبیر علمای بلخ را تألیف کرده است. ( فضایل ۲۸۸)
در خراسان و بلاد معمور آن خانواده های سادات حسینی وعلوی در کمال احترام و جلال میزیستند و در امور سیاست و قضا و فقه و نشر علم و دانش اسلامی دستی داشتند . برای مثال خانواده روسا و نقیبا بلخ از اولاد ابوعبدالله اعرج یکی از اسباط علی ابن ابی طالب بوده اند که بقول ناصرالدین سمرقندی مولف تاریخ بلخ خاندانی بزرگ و نسبتی عالی داشتند و امام اجل الشرف سیدالساده محمد بن حسین حسینی ضیاالدین صدر الطالبیه ازین خاندان مدتی رئیس بلخ بود. ( متوفی ۵۳۷ هـ ) و پسرش محمد نیز رئیس خراسان ونقیب النقبا لقب جلال آل محمد داشت و برادر دیگرش تاج الدین حسن هم رئیس خراسان و صدر آل رسول الله بود و خود امام اجل محمد بن حسین پدر ایشان احادیث زیادی روایت کرده است ( فضایل بلخ ۴۲۴ . ۴۲۵ ) هم چنین از سادات شریف بلخ محمد بن حسن نعمة الله را نام توان برد که شیخ صدوق ابن بابویه پیش از ( ۳۸۱ هـ ) او را در بلخ دیده و به خواهش او یکی از کتب اربعه اصول شیعه ( من لابحضره الفقیه ) را نوشته بود. ( بروکلمن ۳ / ۳۴۵ )
بستگی مدرسه حدیث و فقه بلخ، با آل محمد عین از قرون دوم و اوقات حیات امام ابوحنیفه است بدین معنی که مقاتل بن سلیمان مفسر حدیث فقیه مشهور بلخی همواره مناقب و محامد ابوحنیفه گفتی ( فضائل ۱۰۶ ) در حالیکه همین شخص بقول شیخ طوسی و محمد بن عمر کشی از اصحاب امام محمد باقر بود، و صاحب الذریعه گوید: عدۀ الشیخ فی رجاله مًن اصحاب الباقر و الصادق علیها السلام ( ۳ . ۵ . ۳۱ ) و استاد او در حدیث فقیه مکه عطا بن ابی رباح از اصحاب علی رض بود. ( خلاصة الاقوال قسم ۲ )
قرن سوم اسلامی اوقات عروج وشیوع تام تسنن و مذهب حنفی در خراسان است زیرا سلاطین سامانی و غزنوی و سلجوقی و اکثر رجال این عصر، پیروان سرسخت تسنن و تخنف بوده اند و یک مرکز تمام این فعالیت های فکری و تشکیل و ترتیب فقه حنفی بلخ بود. چون شیخ طوسی ۲۳ سال نخستین زندگانی و ایام ریعان شباب را در خراسان پس منشاء فکر و تفقه او نیز درینجاست و حتماً در فقه و کلام و کتب احادیث حنفیان بلخ و خراسان مطالعاتی داشته اند و همین معلومات خراسانی را در بغداد از محضر شیخ مفید و سید مرتضی تکمیل کرده اند وهم می بینیم که محمد بن عمر بن عبدالعزیز کشی در حدود ۳۴۰ هـ و استاد او محمد بن مسعود عیاشی ( حدود ۳۲۰ هـ ) هر دو از کبار فقهیان و محدثان امانیه در مکتب دیگر مربوط بلخ یعنی سمرقند زیسته و از اهالی آنجا بوده اند. که کتاب معرفة اخبار الرجال کشی و دوصد جلد مولفات عیاشی از منابع خراسانی فقه و حدیث امامیان قدیم در خراسان شمرده میشود و یکی از مراکز تحقیق در فقه همین بلخ بوده است.
مدرسه فقهی بلخ که اساس آن بر تعالیم امام ابوحنیفه و اصحاب او گذاشته شده است با قدوۀ علم امیر المومنین علی و ائمه آل محمد پیوستگی دارد. و بنا برین دودمانها و رجال آل محمد در سر تاسر خراسان هموار در کمال عزت و احترام زیسته اند و مراقد ایشان هم در بلخ و هرات و دیگر بلاد تا کنون مطاف مردم است و حتی بر بنای مرقد یحیی بن زید بن علی بن امام حسین که در ارغوی جوزجان بلخ در سنه ۱۲۵ هـ بدست سلم بن اخوز کشته شد بنایی و کتبیه یی موجود است که با بنیۀ عصر غزنویان میماند و بر آن نام جمعی از شیعیان اهل بیت دیده میشود. در حالیکه این جای در کانون حنفیان بلخ واقع بوده و بنا بر احترام این شخصیت مظلوم آل محمد تاکنون آنرا بر همان حالت قدیم احترام باقی مانده اند. و همچنین مرقد عبدالله بن معاویه بن عبدالله بن جعفر طیار بن ابوطالب مقتول ۱۲۹ هـ در کمال تبجیل و احترام تا کنون هم در هرات مطاف عامه است و در سنه ۷۰۶ هـ ملک غیاث الدین محد کرت پادشاه هرات برآن بنایی و گنبدی ساخته است.
مدرسۀ فقهی بلخ و حنفیۀ خراسان در نصف اول قرن پنجم قرار تقسیم ادوار فقه حنفی در دورۀ سوم ( اجتهاد در مسایل ) واقع بود و دورۀ اجتهاد در مذهب را سپری کرده بود و از طرف متقدمان علمای اهل سنت در دورۀ اول و دوم فقه کتابهایی نوشته شده است مانند اختلاف الصحابۀ امام ابی حنیفه و اختلاف ابن حنیفه و ابن ابی لیلی از قاضی ابو یوسف و اختلاف یعقوب و زفر از محمد بن شجاع بلخی و اختلاف الفقها ء عامه از احمد بن محمد طحاوی متوفا ۳۲۱ هـ (۱) که درین کتب علمای حنیفه در مدرسۀ بلخ و دیگر بلاد اسلامی مذهب حنفی یا مذاهب اربعه را در قید خلاف در نظر داشته اند و کتب الروضه فی اختلاف العلمأ تألیف احمد بن محمد غزنوی ( متوفی ۵۹۳ هـ ) و ( زیدة الاحکام فی اختلاف الائمه ) تألیف عمر بن اسحاق غزنوی از اکابر علمای احناف ( ۴ . ۷ – ۷۷۳ هـ ) ازین قبیل است و کتاب دیگر ( الغرة المنیفه فی ترجیح مذهب ابی حنیفه ) در ترجیح مذهب خود هم دارد ( الفواید البهیه ۱۴۸ ) و ازین اهتمام خاص علمای بلخ و غزنه به ترتیب و ترویج فقه ظاهر می آید.
تصوف در مدرسۀ فقهی بلخ:
یکی از خصایص مدرسۀ فقهی بلخ و رجال منسوب به آن در خراسان اینست که از همان آغاز قرن دوم اکثر علمای بلخ از مفسران و محدثان و فقیهان از طبقۀ زاهدان و ناسکان اسلامی بوده و بنا برین با مکاتب تصوف در بغداد و خراسان ربطی داشته اند در جملۀ هفتاد نفر مشایخ بلخ که صفی الدین واعظ بلخی در حدود ۶۱۰ هـ در کتاب فضایل بلخ ذکر کرده، اکثر آن فقهاء متعبد زاهدی اند که در عصر خود به مکاتب مروجۀ زهد و تنسک و تصوف هم پیوندی دارند، و حتی متقدمان این طایفه مانند ابراهیم بن ادهم بلخی و شقیق بن ابراهیم بلخی و حاتم اصم بلخی و احمد خضرویه بلخی و محمد وراق ترمذی در زمانیکه هنوز مکاتب تصوف با مفاهیم بعدی خود ایجاد نشده بود از اجلۀ صوفیان قدیم بشمار آمده اند که در تذکره های اولیاء مانند طبقات الصوفیه سلمی و انصاری هروی و حلیة الاولیأ اصفهانی وغیره جای دارند.
در طریقه های تصوف از زمان قدیم تاکنون تمام آن بشمول ملامتیه و اهل فتوت سلسله تلفین و بس خرقه و مقامات و احوال خودرا به ائمه آل محمد و امیرالمومنین علی می رسانند و بنا برین مدرسه بلخ از نظر روحی و باطنی و فیوض اشراقی بوسیلۀ ( تصوف ) با ائمه بزرگ دودمان نبوت وابستگی کامل دارد. وکلابادی اقدم مولفان صوفیه امام زین العابدین علی بن حسین ( متوفی ۹۴ هـ ) را اجل بانیان تصوف می شمارد ( التعرف ۱۱ ) و همین کلا بادی و عالمان دیگر مانند ابونعیم اصفهانی ( درحلیه ۳ / ۱۸۱ ) و عطار ( در تذکره ۲ / ۲۶۶ ) و ابن حجر ( در صواعق محرقه ۱۹۹ ) بروایت صوفیان اقدم امام محمد باقر را از بانیان تصوف شمرده اند و حتی ابن بابو یه شیخ صدوق قمی ( متوفا ۳۸۱ هـ ) هنگامیکه روش فتوت و لباس و مناسک آنرا شرح میدهد مبدا این گونه جوانمردی صوفی مشرب را به ( لافتی الاعلی ) میرساند. ( معانی الاخبار ۳۹ )
درین مورد قول ابونصر سراج طوسی ( متوفا ۳۸۷ هـ ) رابطۀ تصوف اهل سنت را به ائمه اطهار خوبتر می رساند وی گوید: امیرالمومنین علی رض الله عنه صاحب علم لدنی بین جمیع اصحاب پیامبر خصوصیتی به فهم معانی جلیله و اشارات لطیفه و الفاظ مفرده و بیان توحید و معرفت و ایمان و علم و غیر ذلک داشت که اهل حقایق صوفیه بدان خصال شریفه تعلق و تخلق جویند ( اللمع ۱۲۹ – ۱۷۹ ) ابن خلدون نیز مشرب صوفیه را توغل دردین و لبس خرقه یی داند که علی بحسن بصری پوشانید و عهد التزام طریقه خودرا از و گرفته بود ( مقدمه ۳۲۳ ) و هم صاحب تعرف مبداء مواجید و مقامات صوفیه را به امام زین العابدین و امام محمد باقر و امام جعفر صادق بعد از علی و حسن و حسین علیهم السلام نسبت دهد ( تعرف ۱۱ ) و مشایخ اقدم بلخ هم تماماً ازین مشکاة آل نبوت استناره کرده اند مانند: شقیق بلخی از امام کاظم اخذ احوال طریقت کرده بود ( طرایق الحقایق ۲ / ۱۹۳ ) و ابراهیم ادهم بلخی بوسیلۀ ویس قرنی بقدوۀ علم علی پیونده ( طبقات سلمی ۴۴۲ ) و احمد خضرویه از جوانمردان خراسان بود که ( لافتنی الا علی ) شعار ایشان بود و هم قدیمترین عالم مفسر و محدث و زاهد بلخی ضحاک بن مزاحم ( متوفی در بروقان بلخ ۱۰۵ هـ ) بقول ما سینیون از پیشقدمان روش تاویل در تفسیر است که از ائمه عراق و کوفه بر داشته است. ( رجال مشهور اسلام ۳۳ )
مدرسۀ فکری تصوف در بلخ با وسعت نظر و عدم تعصب و انسان دوستی خود مانع اشویهای افراطی ارباب تمذهب بود چنانچه در بلخ حرکی نظیر آنچه در کرخ بغدادروی داد ( طبقات الشافیه ۳ . ۵۲ ) دیده نشد.
سهم تصوف در تصفیۀ روح و تزکیه عمل تقلیل تعصب در مدرسۀ فکری بلخ ازین محسوس است که در همین محیط فکری از شهر بلخ مردروشن روانی که صوفی نیکو ضمیر و صاحبدلی بود، بنام جلال الدین بر آمد که میگفت::
ده چراغ از حاضر آری در مکان
هر یکی باشد بصورت غیر آن
فرق نتوان کرد نور هریکی
چون بنورش روی اری بی شکی
منسبط بودیم و یک گوهر همه
بی سرو بی پا بدیم آن سر همه
یک گهر بودیم همچون آفتاب
بی گره بودیم و صافی همچو آب
چون بصورت آمد آن نور سره
شد عدد چون سایهای کنگره
کنگره ویران کنید از منجنیق
تا رود فرق از میان این فریق