138

امامی هروی

از کتاب: آثار هرات

به قول صاحب آتشکده صفحه (۱۵۲) و به گفتۀ مرآت الخيال صفحهٔ (۴۰) از شعرای مشهور هرات و از معاصرین حضرت شیخ سعدی شیرازی است. در مدح اتابکان فارس قصاید غرّایی سروده و صاحب طبع بلند و قریحه ارجمندی بوده است مجد همگر که یکی از شعرای ایران است مقام ادبی امامی را از پایۀ فضل حضرت سعدی بالاتر دعوی مینماید و میگویدهرگز من و سعدی به امامی نرسیم. صاحب آتشکده در این موضوع قضاوتی نموده و محاکمه را به بطلان دعوی مجد همگر فیصله نموده است که گفته:

یکی گفت امامی امام هری را

ز سعدی فزون یافته مجد همگر

در این ماجرا چیست رأی تو؟ گفتم 

ستمگر بود مجد همگر ستمگر


اگر چه ملا آذر به همچه قضاوت حقی نداشته و ما هم مانند آن ولی تا یک اندازه انصاف هم داده است چه حضرت سعدی علاوه بر علو مراتب نظم مقام بزرگی را در نثر و دستگاه وسیعی را در روحیات و اخلاق نیز به منزلتی احراز کرده اند که غیر از خودشان بسا اشخاص را همچه مرتبت منیع میسر نخواهد شد و ما هم در اینجا بر روان هر دو دعا فرستاده بر اصل مطلب مراجعه می نماییم به قول آتشکده معلوم است امامی در اواخر عمر از وطن عزیز خود هرات جدا شده و به اصفهان وفات یافته است. کشف قبرشان میسر نگردید و سال وفات شان معين نشد. از معاصرت حضرت سعدی معلوم میشود که در صد ششم هجری وفات نموده اند آتشکده از قصاید و غزلیاتشان این چند بیت را انتخاب نموده است و الحق در قصیده طبع رسا و در غزلیات فطرت سوزانی داشته است.


ترک من پوشد ز آتش پرنیان بر رُوی آب

ماه من بندد ز سنبل سایبان بر آفتاب

ای ز غنچه نرگست هم مست می هم مست خواب

وی ز لاله سنبلت هم پرز چین هم پر ز تاب

سنبلت خورشیدسا و نرگست سحر آزما

غنچه ات یاقوت پیکر لاله ات عنبر نقاب



غلام ابرم اگر شعبه ای از آب دو چشمم

به زنده رود برد تا به اصفهان برساند

هزار جان گرامی فدای آن که پیامی

هم آن چنان که ز من بشنود چنان برساند


دوش چون بر زد سر از جیب افق بدر منیر

زورق زرین شتابان گشت بر دریای قیر

ماه مهرافروز من در کاروان آورده روی

زلف دلبر چون کمان و غمزه و بالا چو تیر

بر گل از نرگس روان کرده گلاب گرم و من

راندم از خون جگر سیلاب بر برگ زریر


بنگر که پُر ز خنجر الماس و جوشن است

طرف چمن که بود پر از حله و حلی

بستان شد از حریف خریف آنچنان خزف

کش خار گلبنی کند و زاغ بلبلی


رباعی:


تا داروی درد تو مرا درمان شد

پستیم بلندی شد و کفر ایمان شد

جان و دل و تن هر سه حجاب ره بود

تن دل شد و دل جان شد و جان جانان شد


گویند: وقتی که امامی قاضی بود مولانا عمادالدین فقیه کرمانی به قول آتشکده و به گفتۀ (مرآت الخیال) فخرالملک برادر نظام الملک این قطعه را به طور استفتاء به امام نوشت:


محيط نقطه ،ملت مدار مرکز دین 

خدایگان شریعت در این چه فرمایند

چو گربه ای ببرد قمری و کبوتر را

سرش ز تن به تعدی و ظلم برباید

خدایگان شریعت ز روی شرع و قیاس

به خون گربه اگر تیع بر کشد شاید؟



امامی بدون تأمل بداهتاً این قطعه را جواب نوشت:

ايا لطيف سؤالی که در مشام خرد 

ز بوی نکهت لطفت نسیم جان آید 

به گربه نیست قصاصی که صاحب ملت 

چنین قصاص به شرع متین نفرماید 

نه کم ز گربۀ بید است گربۀ صیاد 

که مرغ بیند و بر شاخ پنجه بگشاید 

خدایگان هنر را اگر در این فتویٰ

به خون گربه ز من رخصتی همی باید 

چو گربه هیچ غرامت ندارد آن بهتر 

که دست خویش به خون چنین نیالاید

بقای قمری و عمر کبوتر ار خواهد

قرارگاه قفس را بلند فرماید

اگر چه این سؤال و جواب هر دو با خون گربه رنگین است ولی با آن

هم چون خالی از غرابتی ،نبود، نقل گردید.