32

حكايت

از کتاب: طبقات ناصری (جلد ۱/۲) ، فصل طبقه ۲۳ ، بخش خروج مغل
01 January 1280

(حکایتی) بدن (۱) موضع لايق است،آورده شد،ازوقایع آن وقت: درشهورسنه ثنى [و]عشرين وستمائه كاتب اين طبقات منهاج سراج را اتفاق سفری افتاد، (که داعی دولت سلطان معظم است) باسم رسالت ازغور باشارت ملک سعید رکن الدین محمد عثمان مرغنی (۴) طاب ثراه،

(۱) مط وهب: برین (۲) اصل: مراغی، مط و مب مراعي،راورتی: مرغنی وی گوید مغني خانه واده معروفی است که آن که نامیده می شود، ان پوله نیز دردول اسلامیه مرغنی می نویسد(۴۰۱) سیفی هروی مؤرخ معاصرملوك كرت درتاریخ خود این نام را مرغنی می آورد و دريك نسخ خطی آن که دردملک دوست دا نشمندان من آقای سرورخان گویا درکا بل موجود است، مکروا (مرغنی) ضبط شده،چون سیفی معاصراین دودمان بوده ضبط وی را معتبرترمی شمارم وی ازکتاب تاریخ هرات که شیخ عبد الله فامی نوشته بود بیتی چند ازقصیده غرای این شیخ نقل می کند که درمدح عزالدين عمر مرغنی است، ومطلع آن تصيد و چنین بود:

ایام شد مساعد و امید شده غنی      درعهد عزالدين عم آن شاه مرغني

 تاقيت قصيده تا آخر بهمین اسلوب است،و بكلمات روشنی فرو تنی، توسنی وغیره ابیات آن ختم می شود، پس اگر (مرغنی ) را بصورتیکه برخی ازمورخین بز یادت یای منفوطه (مرغینی) نوشته اند،بخوانیم • وزن عروضی قصیده می شکند، و کذلک بقول مورخ موصوف (کوشک مرغنی) ارابنیه معروف هرات بود که آن را عزالدین عمرمرغنی برکنار نهر انجیل بنانهاده بود واین قصرنازمان حمله تیموردرشهرهرات باقی بود که بقول مطلع سعدین و حبیب العین لکشر تیمور در وقت حمله دیورش از فریب کوشک مرغنی ازمعری که آب انجیل به شهر داخل میشد درآمد و دروازهارا شکستاندند.

از روی این دلایل تاریخی باید گفت که مرغنی بدون پای بعد ارغن درست نرخواهد بود و آنچه اقای عباس اقبال درتاریخ استیلای مغل(۲۶۲صـ مکرارا مرغنی نوشه اند بدلایل سابقه مستند بنظرنیامد نویسند چنین می پنداشتم که این نسمه باید منسوب باشد به مرغنیان که درماوراه النهرازالشهر مدت فرغانه بود و مراصد ص ۴۹۷ )و لي درحین تحریراین سطور ازفضلای هروی پرسش کردم، گفتند،که این نام جان است درهرات،علی ای حال صورت ( مرغن ) اقرب بصواب به نظر می آید و این سخن نزد نو د منده مشکوک است، که آیا منسوب به نام جایی است با نام کدام قبیله ؟!!

ابن الاثیر نیز درحوادث (۱۰۲) نام محمد مرغنی: برادرش محمد بن عثمان را مرغني بدون با نوشته است، (ج۱۲ص۸۱)










خروج مغل                                              طبقه۲۳                                                       (۱۲۳)

بطرف قهستان برای اصلاح راه کاروان های وامن بلاد چون بشهرفاین واصول در(۱) آنجامامی دید شد ازجمله اکابر خراسان که او را قاضی وحیدالدین فوشنجی (۲) گفتندی رحمه الله آن امام تقریر کرد که من در حادثه شهرهرات بود (ه)م و هر و روز بر موافقت غازیان سلاح می پوشید می وبرسرباره قتمی وکسوت سواری )۳) نگاه داشتمی روزی درمیان جنگ وغوغا برسرباره شهرهرات بودم باسلاح تمام ازخود و جوشن وغیر آن ناگاه پای من ازسرباره خطا کرد وبجانب خندق درافتادم وچنانکه سنگی یا کوهی بروی خاکریزمی غلطیدم و بقدرپنجاه هزارمغل مرتد دست به تیروسنگ برمبدا سنگ برمیداشتند تا غلطان در میان لشکرکفارافتادم بدست جمعی که بجنگ درپای فصیل وروی خاکریز بمیان (۴) خندق و لشکرمغل در نظر او جنگ می کردند چون ازباره بقدربیست گزبروی خاکریزتا قعرخندق که چهل گزدیگربود؛غلطان فرود آمدم حق تعالی بعصمت خود مرانگهداشت که هیچ زخمی برمن (۶) نه رسید (۷) جمعی را به تعجیل بدوانید که آن شخص را زنده بیارید واورا به هیچ وجه ازی ازاعضای من خسته و شکسته نشد چون بزمین رسیدم(۷) جمعی را به تعجیل بدوانید که آن شخص را زنده بیارید و (اورا) به هیچ وجه زحمت ندهید که بحکم (آن) فرمان چون مرا به نزدیک تولی بردند درمن نظرکرد و فرمود: که بنگرید تا هیچ زخمی باورسید مغلی آمده مرا تفحص نمود و به تولی خان گفت این را آسیبی نرسیده ازینکه مرا زخمی نبود (۸) فرمود که توچه کسی ازحبس آدمی با پری با فرشته یا نعویذی داری را اسماء الغ تسنگری(۹) بصدق بازگوی آن حال چسیت امن روی بزمین نهادم و گفتم: من آدمی بیچاره ام ازحبس دانشمندان و دعا گویان اما یک چیز بامن بود.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

(۱)‌مط و مب وصول بود (۲) مط ومب: پوشنجی (۳) اصل نسوادی (۴) ملوب ومبان (۵) مط ومب:این (۶)‌مط ومب: زخم بمن (۷) برسیدم (۸( مط ومب: بنگرید تا هیچ زخمی دارد وچون نبود فرمود (۹) مط ومب: یا تعویذی ازاسماء الغ تنکری داری الغ درترکی بمنی بزرگ و تنکری بمعنی خداست یعنی خدای بزرگ















(۱۲۴)                                                   طبقه۲۳                                                      خروج مغل

گفت با توچه بود ؟) روی بزمین نهادم (وگفتم) که نظرچون تو پادشاهی بامن بود(۱) بدان سعادت و درعصمت بماندم.

تولی راین عرضه داشت من مرافق افتاد بنظررضا درمن نگریست وفرمود:که این شخص مردی عاقل است و دانا لایق خدمت چنگیزخان باشد اورا تیماری باید داشت تا بدان خدمت برده شود فرمان داد: تا مرا یکی از(ان) مغلان محترم سپردند چون از فتوح بلاد خراسان فارغ شد مرا با خود بخدمت چنگیز خان برد و قصه باز گفت و بخدمت چنگیزخان قربت تمام یافتم و مدام ملازم در گاه او [می] بودم و پیوسته ازمن اخبار انباء وسلاطین عجم و ملوک ماضی می پرسید و می گفت: محمد(ایلوج) علیه السلام از ظهور من وجهانگیری من هیچ اعلام داده بود؟ من عرضه داشتم (۲) احادیثی که درخروج ترک روایت کرده اند بر لفظ اورفت: که دل من گواهی می دهد که توراست میگویی؟ تاروزی دراثناء کلمات مرافود: که ازمن قوی نامی باقی خواهد مازردرگیتی از کین خواستن محمد اغری (۳) یعنی سلطان محمد خوارزم شاه (را)برین لفظ می گفت واغری (۴) بلفظ ترکی دزد باشد واین معنی برلفظ او بسیار میرفت: که وخوارزم شاه 

پادشاه نبود دزد بود اثر او پادشاه بودی رسولان وبازراگانان مرانه کشتی که به اترار (۵) امده بودند که پادشاهان رسولان وبازرگانان رانشند.

فی الجمله چون ازمن پرسید: که فری نامی ازمن (به) خواهد ماند؟ من روی برزمین نزسادم گفتم: اثرخان مرابجان امان دهد یک کلمه عرضه دارم فرمود که تراامان داد گفتم: نام جایی باقی ماند.که خلق باشند(۶)چون بندگان خان جمله خلق (۷)

(۱)مط ومب:برمن افتاد(۲)رن کسه درمط و مب و راورتی نیامده فقط دراصل بلواح نواشته شده ولی یلوج به فتحین و بم داد درتورکی بمعنی پیغمبراست (مدارالافاضل) درعهد چنگیزخان محمود یلوج وزیرمعروفی بود چون وی درابتد منصب رسالت داشت شاید اورایلوج (رسول) گفته باشند(عهده دود آثارانوزرا ۲۷۳ ونمایم لاسحار ۱۰۰ – یلوج : به فحتین وضم لوبعنی بعمرترکیست(غیاث) (۳)مط و مب:عرض داشتم(۴) مط ومب:اغری- که دربعنی نسخ بعولی) هم بوده ولی غری[صحیح و بعنی دزد است (۵) مط ومب: را انوا (۶) مط ومب باشد(۷)مط ومب اخایق














خروج مغل                                                   طبقه۲۳                                                      (۱۲۵)

را بکشتند این نام چگونه باقی ماند؟ واین حکایت که گوید؟ چون من این کلمه تمام کردم تیروکمان (که دردست داشت) بینداخت وبغایت درغضب شد (و) روی از طرف من بگردانید وپشت بطرف من کرد چون آثارغضب در ناصیا مبارک اومشاهده کردم دست ازجان بشستم و امید از گرادنیدم و باخود [گفتم و] یتین کردم: که هنگام رحلت آمد از دنیا بزخم تیغ این ملعون خواهی (و) رفت وچون ساعتی بر آمد روی بمن آورد  و گفت: من ترا مرد[ی] عاقل وهوشیار میدانستم بدین سخن مرامعلوم شد که ترا عقلی کامل نیست و اندیشه ضمیر تواند  کی بیش نیست (۳) پادشاهان در جریان بسیار اند هر کعبه که پای اسپ (لشکر) محمد اغری (۳) آمد که است من آن کردم (۴) باقی خلق (۵) که دراطرف دنیا وممالک دیگر ینوشاحکایت من ایشان گویند(۶) ومرا بدین سبب پیش او قربت نماند واز پیش او درافتادم وازمیان لشکربگریختم خدای تعالی را برین حمدو ثناگفتم و ازآنجا خلاص یافتم والحمدالله الذی ازهب هنا الحزن [ان] ربنا الضفورشکور(۸)