مولانا جامی رحمه الله علیه
نام مبارکشان عبدالرحمان است اصلاً به لقب عمادالدین ملقب بوده اند ولی شهرتشان به عنوان نورالدین است ارباب تذکره و تاریخ خصوص مولانا
صفی در رشحات نسبتشان را چنین تشریح می دهد که والد ماجدشان نظام الدین احمد دشتی و جدشان شمس الدین محمد دشتی نام
داشته سلسله نسبشان به حضرت امام محمد شیبانی منتهی میگردد و اوشان یکی از اعاظم مجتهدین و کبار علمای دین در مذهب مقدس حنفی و از اقارب امام اعظم ابو حنیفۀ کوفی رضی الله تعالی عنه بوده اند. چنانچه امام اعظم صاحب نعمان بن ثابت بن طاوس بن هرمز میباشند و امام محمد بن عبدالله بن طاووس بن هرمز بوده است و هرمز یکی از ملوک بغداد است که در زمان خلافت حضرت عمر رضی الله تعالى عنه به شرف اسلام مشرف شده است اجداد ایشان بعد از نقل از بغداد در محله دشت اصفهان بوده و از آنجا بنا بر سببی به جام آمده اند. ولادت حضرت مولانا در جام واقع شده و تاریخ تولدشان درعشای ۲۳ شعبان سنه ۸۱۷ هجری قمری بوده است چنانچه این دوبیتی که خودشان فرموده اند مؤید همین موضوع است.
به سال هشتصد و هفده ز هجرت نبوی
که زد از مکه به یثرب سرادقات جلال
ز اوج قله پروازگاه عزّ قدم
بدين حضيض هوا سست کرده ام پر و بال
مولانای محترم را والد ماجدش در حالی که طفل بود و نو لب از شیر مادر شسته برای تحصیل و تربیه با خوت به هرات آورد (در آن وقت هرات هم زمین علم و آسمان معرفت بود و ستاره اقبال آن در یک افق صاف نورانی می درخشید). حضرت ممدوح به فرمان پدر خود در مدرسهٔ نظامیه به نزد مولانا جنید اصولی که در عربیت دستگاه بلندی داشت داخل تعلیم گردید و در آن علم قدرت کاملی پیدا کرد و در حالی که هنوز به سن بلوغ نرسیده بود بر متن مطول حاشیه غرایی نگاشت و بعد از آن چندی را به نزد مولانا علی سمرقندی و مولانا شہاب الدین جرجانی تحصیل و مطالعه فرموده علوم معقول و منقول را تکمیل فرمود و دایره مدرکۀ حسّاس حضرت مولانا بر تمام جزئیات و کلیات علوم محیط گردید. شهرت فضل و معرفتشان قاف تا قاف دنیا را پست نموده علمای عرب و عجم بر پایۀ دانششان معترف گردیدند. مولانا از مریدان حضرت سعدالدین کاشغری بوده و با حضور حضرت خواجه عبیدالله احرار قدس الله سره هم ارادت و عقیدت کاملی داشته و در سمرقند به خدمتشان رسیده و استفاده های روحانی از فیض حضور این دو رهنمای اسلام برده است و از این جاست که در اکثر مؤلفات خود به مدحشان پرداخته و همه جا از این حضرات نام میبرد در ماه ربیع الاول سنۀ ۸۷۷ جانب حجاز سفر فرموده بعد از ادای مراسم حج و دوبار زیارت روضهٔ مطهرۀ حضرت رسول الله صلى الله عليه و سلم و دیدن بغداد و شامات و کربلا و غیره روز جمعه ۱۸ شعبان سنه ۸۷۸ به شهر هرات نزول فرمودند در این سفر حضرت مولانا مورد تبجیل و احترام همه عالم اسلام واقع شده از طرف امراء و حکام به پذیراییهای شایانی استقبال گردیدند در وقت معاودتشان سلطان حسين میرزا از مرو عریضه به تهنیت قدومشان نوشته و این بیت را ضمیمه آن نمود.
اهلاً بمقدمک الشريف فانه
فرح القلوب و نزهة الارواح
امیر علی شیر نوایی هم از خلوصیت کاملی که به حضرت مولانا داشت این رباعی را نوشته و برای خیر مقدم به خدمتشان تقدیم نمود.
انصاف بده ای فلک مینافام
زین هر دو کدام خوبتر کرد خرام
خورشید جهانتاب تو از جانب صبح
یا ماه جهانگرد من از جانب شام
حضرت مولانا در سنهٔ ۸۹۸ قمری این دنیای فانی را بدرود گفته و در ۱۹ ماه محرم دیده از این ماتمکده فروبسته و در هرات پهلوی مزار حضرت سعدالدین کاشغری رحمة الله علیه دفن گردیدند. صاحب حبيب السير مینویسد که نعش حضرت مولانا را سلطان حسین میرزای بایقرا و امیر علی شیر بدوش خود برداشته و در عیدگاه هرات برای ادای نماز جنازه حاضر نمودند.
از هر یک این دو مصرع تاریخ وفات شان معلوم میشود.
تاریخه و من دخله كان امنا
هژدهم روز ماه عاشورا
و الحاصل حضرت جامی به آغوش آب و هوای هرات تربیه یافته، خواه در قطار اولیاء و خواه در سلک علماء و خواه در شمار ادباء سرآمد روزگار خود بودند.
از بازی که سوانح علماء را تاریخ قید میکند، در دیار خراسان و ماوراءالنهر و بلکه در عصر خودشان در تمام عرب و عجم مانند مولانا کسی را بدان پایۀ فضل و دانش نمی ستایند. حضرت سعدالدین کاشغری میفرمودند که این جوان جامی را عجب قابلیتی است که نمی دانم او را به چه تدبیر صید کنیم. مولانا شهاب الدین محمد جاجرمی گفت که در پانصد سال یک مرد صاحب کمال مانند عبدالرحمان از خراسان سر برزد که دفتر دانش تمام دانشمندان را پاره کرد. هاتفی در لیلی و مجنون می گوید:
در شعر سه تن پیمبرانند
قولی است که جملگی بر آنند
فردوسی و انوری و سعدی
هر چند که لا نبی بعدی
امروز منم به دور جامی
هم پنجه خسرو و نظامی
صاحب شقایق نعمانيه (صفحهٔ ۲۹۳ حاشیه بر تاریخ ابن خلکان) مینویسد که شکوه فضل و معرفت حضرت مولوی چنان عالم را فرا گرفته بود که بایزید خان سلطان روم تحف و هدایای شاهانه فرستاده مولانا را به مملکت خود دعوت فرمود اما ایشان نرفته و از همدان مراجعه فرمودند.
و هم مینویسد که سید محی الدین فتاری از پدر خود مولانا علی فتاری که قاضی عسکری سلطان محمد خان بود قصه میکند که سلطان یک روز پدرم را گفت که برای فیصلهٔ ادعا و مقدمات متكلمين و صوفیه و حكماء، محاكمه لازم است که در این میان این سه فریق به صورت عدل و حقیقت قضاوت نموده اختلافات فیمابین ایشان را رفع نماید. پدرم عرض کرد که این فیصله را هیچکس کرده نمی تواند مگر مولانا عبدالرحمان جامی. سلطان قبول نموده به مولانا اعلام نمود که این محاکمه را به صورت رساله تألیف نماید. حضرت مولانا هم در این باب رساله ای مفصل و دلایل متینی نوشته فرستاد. اما وقتی رسید که سلطان فوت نموده بود.
مؤلفات حضرت مولانا قراری که این رباعی شان نشان میدهد باید
۵۴ باشد.
مولدم جام و رشحه قلمم
جرعه جام شیخ الاسلامی است
زان سبب در جریدۀ اشعار
به دو معنی تخلصم جامی است
اما به گفته مرات الخيال باید نودو دو کتاب تالیف کرده باشند. به هر صورت دارای طبع بلند و فکرت ارجمندی بوده در علوم عربی و فارسی در نظم و نثر به پایۀ ای رسیده و به منزلتی عروج نموده اند که با هیچ زبان نمی توان احصاء و بیان نمود. با آن که افادۀ مصنفات و شهرت آثار حضرت مولانا با نور درخشان و مشعشعی بر کنگرهٔ شهرستان علم و ادب کار افتاب مینماید، ولی لازم دیده برای این که این رساله ناچیز ما هم به نام نامی آن سر حلقه معارف و معالی افتخاری داشته باشد این چند سطر
تیمناً در اینجا درج گردید.
یک نمونه ای از مثنویات حضرت مولانا
انتخاب از تحفة الاحرار در نعت
ای ز تو شق شقه ماه منیر
پیش تو مهر آمده فرمان پذیر
قصر نبوت به تو چون شد بلند
کسر به مقصوره کسری فکند
چتر فرازنده فرقت سحاب
سایه نشین چتر تو را آفتاب
سایه ندیدت به زمین هیچکس
نور بود سایه خورشید و بس
وله
ای به سراپرده یثرب به خواب
خیز که شد مشرق و مغرب خراب
رفته ز دستیم برون کن ز بُرد
دستی و بنمای یکی دست برد
توبه ده از سرکشی ایام را
باز خر از ناخوشی اسلام را
مهد مسیح از فلک آور به زیر
رایت مهدی به فلک زن دلیر
کاله دجّال بنه بر خرش
رو به بیابان عدم ده سرش
افسر ملک از سر دونان بکش
دامن دولت ز زبونان بکش
باز پسان را فکن از پیشگاه
داد ستم کش ز ستم کیش خواه
ای عربی نسبت امّی لقب
بنده تو هم عجم و هم عرب
رشک خوری تافته از اوج ناز
مغرب تو یثرب و مشرق حجاز
گرد سرت ابطحی و یثربی
خاک درت مشرقی و مغربی
تیغ عرب زن که فصاحت تو راست
صيد عجم کن که ملاحت تو راست
گر به قلم غالیه سا نیستی
یا به خط انگشت نما نیستی
انتخاب از یوسف و زلیخا در نعت
ز مهجوری بر آمد جان عالم
ترحم یا نبی الله ترحم
نه آخر رحمة للعالمينی
ز محرومان چرا فارغ نشینی
ز خاک ای لاله سیراب برخیز
چو نرگس خواب چند از خواب برخیز
برون اور سر از برد یمانی
که روی توست صبح زندگانی
شب اندوه ما را روز گردان
ز رویت روز ما فیروز گردان
به تن در پوش عنبر بوی جامه
به سر بربند کافوری عمامه
فرو آویز از سر گیسوان را
فکن سایه به پا سرو روان را
ادیم طایفی نعلین پاکن
شراک از رشته جانهای ماکن
جهانی دیده کرده فرش راه اند
چو فرش اقبال پابوس تو خواهند
ز حجره پای در صحن حرم نه
به فرق خاک ره بوسان قدم نه
بده دستی ز پا افتادگان را
بکن دلداری دلدادگان را
اگر چه غرق دریای گناهیم
فتاده خشک لب بر خاک راهیم
تو ابر ر حمتی آن به که گاهی
کنی در حال لب خشکان نگاهی
خوش آن کز گردِ ره سویت رسیدیم
به دیده گردی از کویت کشیدیم
به مسجد سجده شکرانه کردیم
چراغت را ز جان پروانه کردیم
به گرد روضهات گشتیم گستاخ
ولی چون پنجره سوراخ سوراخ
زدیم از ابر اشک چشم بیخواب
حريم آستان روضه ات آب
گهی رفتیم از آن ساحت غباری
گهی چیدیم از او خاشاک و خاری
از آن نور سواد دیده دادیم
وز این بر ریش دل مرهم نهادیم
به سوی منبرت ره برگرفتیم
ز چهره پایهاش در زر گرفتیم
ز محرابت به سجده کام جستیم
قدمگاهت به خون دیده شستیم
به پای هر ستون قد راست کردیم
مقام راستان درخواست کردیم
ز داغ آرزویت با دل خوش
زدیم از دل به هر قندیل آتش
کنون گر تن نه خاک آن حریم حریم است
بحمد الله که جان آنجا مقیم است
به خود درمانده ایم از نفس خودرای
ببین درماندهای چند و ببخشای
اگر نبود چو لطفت دستیاری
ز دست ما نیاید هیچ کاری
قضا میافکند از راه ما را
خدا را از خدا درخواه ما را
که بخشد از یقین اول حیاتی
دهد آنگه به کار دین ثباتی
چو هول روز رستاخیز خیزد
به آتش آبروی ما بریزد
کند با اینهمه گمراهی ما
تو را اذن شفاعت خواهی ما
چو چوگان سرفکنده آوری روی
به میدان شفاعت امتی گوی
به حسن اهتمامت کار جامی
طفیل دیگران یابد تمامی
وله
احن شوقاً الى ديار لقيتُ فيها جمال سلمى
که می رساند از آن نواحی نوید لطفی به جانب ما
به وادی غم منم فتاده زمام فکرت از دست داده
نه بخت یاور نه عقل رهبر نه تن توانا نه دل شکیبا
زهی جمال تو قبله جان حریم کوی تو کعبۀ دل
فان سجدنا لدیک نسجد و ان سعينا الیک نسعی
ز سر عشق تو بود ساکن زبان ارباب شوق لیکن
ز بی زبانی غم نهانی چنان که دانی شد آشکارا آشکارا
بَكَتْ عيونى على شيونى فساء حالى و لا ابالی
که دانم آخر طبیب وصلت مریض خود را کند مداوا
اگر به جورم برانی از در و گر به تیغم بیفکنی سر
قسم به جانت که برندارم سر ارادت ز خاک آن پا
به ناز گفتی فلان کجایی چه بود حالت بدین جدایی
مرضت شوقاً و متُ هجراً فكيف اشكوا الیک شكوا
بر آستانت کمینه جامی مجال بودن ندید از آن رو
بر به کنج فرقت نشسته محزون به کوی محنت گرفته مأوا
امر على باليات الغمام
و ابكي عليها بكاء الغمام
کهن خیمه هایی کز این پیش داشت
در آن سلمی و آل سلمی مقام
دریغا که از دور گردون فتاد
چنان سلک جمعیتی ز انتظام
در آرامگاه غزالان شوخ
وطن کرده گوران ناگشته رام
قدمگاه کبک خرامان شده
گذرگاه زاغان ناخوشخرام
نه پیداست زآن خیمه ها جز نشان
نه باقی است زآن خیمگی غیرِ نام
ستونهای آن خیمه ها زیر خاک
ز هم ریخته چون رمیم عظام
زآمد شد باد اطنابشان
گسسته ز هم چون عهود لئام
کند جامی از جان و دل سویشان
هزاران تحيّت روان والسلام
رحمی بده خدایا! آن سنگدل جوان را
یا طاقتی و صبری این پیر ناتوان را
گر زرد شد گیاهی در خشکسال هجران
پژمردگی مبادا آن تازه ارغوان را
زیستنم با تو میسر مباد
بی تو اگر زیستنم آرزوست
ای همه سیمبران سنگ تو بر سینه زنان
تلخ کام از لب میگون تو شیرین دهنان
دلق سالوس مرا پردۀ ناموس درید
جلوه تنگ قبایان تنک پیرهنان
بر در پیر خرابات که خمخانهٔ او
باد محروس ز سنگ ستم خم شکنان
میزدم حلقه در آمد ز درون آوازی
کای تو را خاتم دولت گرو اهرمنان
ساکن خانقه و مدرسه میباش که نیست
کنج میخانه به آخر وطن بی وطنان
لاف قوت مزن ای پشه لاغر که شکست
زیر این بارگران پشت همه پیل تنان
جامی این نظم حسن گر بفرستد سوی فارس
حافظش نام نهد خسرو شیرین سخنان
این رباعی مولوی جامی در ایوان مرقد مبارک حضرت نبوی صلی الله عليه و سلم پهلوی رباعی حسّان ابن ثابت با خط زرین و روشنی رکز
گردیده است.
یا شافع الانام و یا سید البشر
من وجهک المنیر لقد نور القمر
لا يمكن الثناء كما كان حقه
بعد از خدا بزرگ تویی قصه مختصر
نمونه ای از رقعات و مکاتیب شان
شدنی خامه دلم را ترجمان
بشنو از نی چون حکایت میکند
با زبان تیز و چشم اشکبار
از جداییها شکایت میکند
حکایت تمادی ایام فراق و شکایت توالی آلام اشتیاق بیش از آن است که به مددگاری دوات دهان بسته و دستیاری خامهٔ زبان شکسته در طول این نامه عرض آن مقدور باشد و در طی این صحیفه نشر آن میسور لاجرم سد آن باب کرده التماس می رود.
در آن ساعت که بی تشویش اغیار
در آن فرخنده مجلس با شدت بار
زمین بوسی به تعظیمی که دانی
زمین بوس دعاگویان رسانی
دولتی از انتها مصون و سعادتی از انقطاع مأمون میسر باد بالنبی و
آله الامجاد.
می نویسند که حضرت مولانا روزی این مطلع را تکرار میکرد
بسکه در جان فگار و چشم بیدارم تویی
هر که پیدا میشود از دور پندارم تویی
منکری که حاضر بود گفت اگر خر پیدا شود مولانا بدون تأمل تکرار کردند (پندارم تویی)
همچنین یکی از ارادتمندان به خدمتشان خایه غلامان فرستاده بود دیگری که حاضر بود گفت در باغ ما ریش بابا بسیار خوب به عمل می آید. مولانا فرمودند خایه غلامان ما از ریش بابای شما بهتر است. میگویند ملا جلال نامی به حضرت مولانا نسبتی که نباید نمود نموده بود. چون به خدمتشان خبر ،رسید قطعهٔ ذیل را انشاء فرمودند.
اگر ملا جلالم خواند کافر
چراغ کذب را نبود فروغی
مسلمان گویمش کاندر مکافات
دروغی را سزا باشد دروغی