138

شهاب الدوله سلطان مسعود

از کتاب: سلطنت غزنویان ، فصل دوم

ما پیشتر گفتیم چون سلطان محمود وفات یافت ، مسعود در فارس مشغول فتوحات بود ری و اصفهان را کشوده و میخواست سراپرده به جبال و همدان کشد و از انجا سوی بغداد شود و مصر را مفتوح نماید و چون نامه حره ختلی بوی رسید با اعیان و سپهبدان مشوره کرد همه اتفاق نمودند که بزودی جانب غزنه حرکت کنند و قلب مملکت را بدست آرند تا خللی در امور رو ندهد سه روز مراسم تعزیت بپاداشتند و قباهای سفید پوشیدند و برمر شهنشاه بزرگ افغان ، مسعود را تعزیت گفتند. چون مجلس تعزیت بپایان آمد سلطان خواست بو علی پسر کاکویه را استمالت کند این "بوعلی پسر خال مجد الدوله دیلمی می باشد و چنانکه در دوره محمود نگاشتیم دختر خود را به مسعود داده بود اما چون مسعود بر سپاهان متصرف شد وی بهراس ندر افتاده خلیفه بغداد را وسیله قرار داد که مسعود وی را به نیابت خویش برگزیند و خلیفه شخصاً به مسعود نامه نوشته و دربار و او شفاعت نموده بود ، اما مسعود اجابت نمیکرد چون خبر مرگ سلطان رسید مسعود به ابوعلی کاکویه مکتوب فرستاد و او را به نیابت خویش مقرر کرد  ابو علی بر این امر سخت شاد شد و قبول نمود که علاوه بر هدایائیکه در نوروز و مهرگان تقدیم بارگاه سلطنت مینماید همه ساله دویست هزار دینار زر خالص و ده هزار طاق جامه از آن نواحی با چندین اسب و شتر و آلات سفر به پایتخت غزنه تقدیم نماید .

سلطان در 25 جمادی الاخره سوی ری حرکت نمود ، اهالی ری از سلطان استقبال شایانی نمودند و شهر خویش را آئین بستند ولی سلطان در بیرون شهر اقامت نمود و معتمدان خویش را فرستاد که برای تسلیت مردم شهر را دیده بسلطان عرضه دارند .

مسعود چون دید سلطان وفات کرده و خود باعساکر خویش باید به غزنه رود و مبادا در این نواحی که تازه مفتوح شده در غیاب وی حوادثی رخ دهد ، با اعیان لشکر مصلحت نمود و مجلسی از سران و سرداران تشکیل داده و در ان مشکلات خویش را اظهار نمود ، زیرا در مقابل از جنگ برادر اندیشه داشت و در عقب نیز اگر اندک غفلتی میکرد بلادی را که بزحمت فتح نموده بود از دست میداد بالاخره بران قرار دادند که سلطان یکی از افسران خود را با پنجصد سوار در ری گذارد و کسی را به غزنه بفرستد و محمد را نصیحت کنند و خود نیز بسرعت تمام رهسپار پایتخت کشور گردد . سلطان فردای آن اعیان ری را باز خواند و درباری بس مجلل و باشکوه برپا و خود نطقی غراو فصیح ایراد نمود بیهقی آنرا ذکر کرده و ما در این جا خلاصه آنر اضبط میکنیم تا سیاست سلطان محمود دران نواحی و علایق مردم آن دیار با دولت محمود واضح گردد و روشن شود که بیگانگان در عدالت و راد مردی و مروت و حسن اداره و تدبیر سلطان ما از چه نقطه نظر نگاه میکردند و در امرای خود از چه نقطه نظر سلطان با عیان ری گفت : سیرت ما تا این غایت برچه جمله است شرم مدارید و راست گوئید و محابا مکنید گفتند زندگانی خداوند دراز باد تا از بلاوستم دیلمان باز رسته ایم و نام این دولت بزر گ که همیشه باد ما نشسته است در خواب امن آسایش غنوده ایم و شب و روز دست بدعا میباشیم که ایزد عزذکره سایۀ رحمت و عدل خداوند را از مادور نکند چه اکنون خوش میخوریم وخوش خسپیم و برجان و مال و حرم خویش ایمنیم و در روزگار دیلمیان چنین نبودیم سلطان علت رفتن خود را به غزنی شرح داده گفت میرویم زیرا سلطنت خراسان، هندوستان ، سند ، نیم روز و خوارزم سهل نیست شما اگر در هنگام غیاب من اطاعت و فرمانبرداری کنید خوب والا هرچه بشما رسد سزای کردار خود شماست و از انها جواب قاطع خواست.

اعیان ری عرض نمودند که سی سال است در دست دیلمیان اسیر بودیم و دست ها بخدا برداشته بودیم تا هوای دیار اسلام در دل سلطان محمود افتاد و ما را از جور و فساد قرامطه برهانید و امرای ما را که مردم ضعیف و ناتوان بودند و کار از فخر الدوله وصاحب بن عباد بزنی و پسری افتاده بود و ما را اداره نمیتوانستند معزول کرد و پسر خود را درین ولایت گماشت که نمداسیش خشک نشد جهان میکشود و متغلمان را می فگند و عاجزان را می نواخت و اگر پدرش حضرت سلطان محمود وفات نمیکرد حال در بغداد می بود و در انجا نیز آئین عدالت و مردم داری را برپا میکرد و تا سلطان درسپاهان بود با وصف آنکه درین جا یک نفر شحنه با دوصد سوار داشت کسی یارای مخالفت نداشت و بالفرض اگر کسی راه خلاف می سپردم ما همه سلاح می برداشتیم و با عساکر سلطان متحد میشدیم و اگر سلطان محمود وفات نمی شد ما در رکاب فرزند وی تا مصر میرفتیم.

اعیان ری چندان بعدالت و احسان دولت محمود علاقه داشتند که در چنین موقع نازک یعنى در حالیکه سلطان وفات یافته ومسعود باعساکر خود آنجا را میگذارد چنانکه دیدیم از اظهار وفاداری و اطاعت مضایقه نکردند حتى گفتند اگر مسعود در اینجا تازیانه بگذارد ما اطاعت میکنیم . مسعود با عیان ری خلعت داده و ازوفا و اطاعت آنها اظهار خوشنودی نمود و حسن سلیمان را که از جبال هرات بود با پانصد سوار به شحنه گیری بگذاشت و باو توصیه نمود که با مردم عدالت و مروت نماید .

سید عبدالعزیز علوی را ازری به غزنه روان کرد و به محمد نامه نوشت و او را به اتفاق وصلح دعوت نمود مسعود در ری بود که نامۀ خلیفۀ بغداد رسید خلیفۀ درین نامه برمر گ سلطان محمود اظهار همدردی نموده ومسعود را بر تخت پدر تهنیت بود و نوشته بود که سفیر ما متعاقباً با نامه های فصل میرسد.

سلطان مسعود در ۱۷ رجب ازری حرکت کرده به دامغان و از آنجا به نیشاپور آمد در راه نامۀ سلطان محمود بوی رسید که مسعود را از فتح ری تهنیت گفته بود اما نامه های دیگر پنهان از وی به سران سپاه و پسر کاکو نوشته بود که مسعود عاق است مسعود نامه ها را پاره کرد و در کاریز افگند بوسهل زوزنی نیز از غزنه گریخته در دامغان بسلطان مسعود پیوست و مؤقتاً به نیابت وزارت برقرار گردید . اسفتگین سپهسالارغازی که سالار عساکر خراسان بود در بیهق باستقبال آمد و سلطان عساکر خراسان را سان دید و در دهم شعبان به نیشاپور وارد شد و از استقبال باشکوه و مجللی که اهالی نموده بودند اظهار خورسندی فرمود و بعدل و بازپرس مظلومان و بیچارگان به شخص خویش پرداخت و بوساطت قاضی صاعد حکم داد که موقوفات آل میکال را که خانوادۀعلم و فضیلت بودند و از طرف عمال حسنک وزیر ضبط شده بود مسترد دارند هنوز سلطان در نیشاپور بود که یکی از بقایای آل بویه موقع را مغتنم دانسته لشکرى فراهم نمود و بری حمله آورد اهالی ری که بعدالت وسلطنت محمودی علاقه مندی زیاد داشتند نزد حسن سلیمان جمع شدند سلاح برداشتند و بر شورشیان پیغام کردند که پادشاه ماسلطان مسعود پسر محمود است هر که بدون فرمان وی درین مملکت قدم گذارد به شمشیر و ژوبین جواب دهیم. شورشیان حمله آوردند و حسن سلیمان که از سرداران جنگجوی هرات و در رکاب محمود ومسعود آداب حرب و پردلی را آموخته بود به دستیاری مردم ری شورشیان را شکست فاحش داد هشت هزار و هشت صد تن از شورشیان کشته و یکهزار و دو صد تن اسیر گردید می آید میکند از پا در اندازد و پیش از آنکه مهم تر کمنان را فیصله کند اینهارا فیصله نماید سلطان از ساری به آمل آمد و در آنجا خواجه بزرگ و قسمت زیاد عساکر خود را گذاشته و خود با هزار و پانصد غلام خاصه و هشت هزار سوار و پنجصد اشتر جباخانه و چند پیل و آلات قلعه کشائی بسوی ناتل حرکت کرد در ناتل با کالیجارو شهر آگیم و پسر منوچهر باعساکرو آلات زیاد مهیای جنگ بودند سلطان غزنه با وجود آنکه در عدد کمتر و به نشیب و فراز آن سرزمین هیچ بلدیت نداشت همین که دشمن را مقابل دید باهمان شهامتی که مخصوص خود او و سپاهیان دلیرش بود بدشمن حمله آورد از شرحی که سلطان به خواجه بزرگ نوشته چندجمله آن را نقل می کنیم :

"جوشن پوشیدیم و بر ماده پیل نشستیم و سلاح ها در مهدها نهادند و فرمان دادیم که کوسهای جنگ فرو کوبند غلامان ما گروهی پیشرفتند بایک پیل تر که جنگی و نامور بود و گروهی پیرامون بیل ما حلقه زدند لشکر دشمن از صدهزار فزونی میگرفت اگر اینقدر نمی بودند زهرۀ ثبات نداشتند و کمتر از یک ساعت فوجی از لشکر ها آنها را چون خاشاک بر می چید گرگانیان حمله کردند و چنان شد که ژوبین به مهد و پیلما رسید سپاهیان دلیر ما چون اینحال بدیدند یکباره حمله نمودند یکی از سرداران گرگان بسوی پیل ما حمله آورد از پیل بانگ زدیم و بعمود زخمی به سر و گردن حواله نمودیم که اسپش بیفتاد و خود زنهار خواست چون امان دادیم معلوم شد شهر آرگیم سردار گرگان است به اسارت وی دیگران گریختند و فتح نصیب ما شد" سپاه فارسیان به ترتیبی که در فوق نگاشتیم منهزم شد وسلطان فاتحاً وغائماً به آمل آمد با کالیجار بعد از شکست شدیدی که از سلطان یافت از جنگ پشیمان شد و پسر خود را به گروگان نزد سلطان فرستاد وعذر خواست اما متأسفانه این فتح وصلح کاری از پیش نبرد زیرا دشمن بزرگ در صدر کشور جا داشت یعنی خراسان مورد یغمای ترکمنان شده بود و وسعت ممالک جز آنکه مایه تشویش گردد دیگر فایدتی نداشت سلطان از آمل به پسر علی تسکین در تعزیت پدرش نامه فرستاد اما اطلاع رسید که وی با هارون پسر التونتاش ساخته وقصد قبادیان ومرو دارند. دیری نگذشت که از خوارزم به خواجه بزرگ احمد عبدالصمد اطلاع رسید که هارون کشته شد و معلوم گردید که خواجه از تخارستان باغلامان هارون راه مراوده باز کرده بود و در خفیه دوازده تن از آنها را وادار کرده بود که بهر قیمت باشد هارون را به قتل رسانند چون هارون کشته شد پسر خواجه بزرگ که متواری بود کارها را بدست گرفت این خبر فی الجمله سلطان را از خوارزم مطمئن کرد.