32

اسحاق النبی علیه السلام

از کتاب: طبقات ناصری (جلد ۱/۲) ، فصل اول ، بخش انبیاء
01 January 1280

مادراسحاق علیه السلام، ساره بنت هیاران بن آزر بود(۴) و چون ابراهیم علیه السلام صد ساله شد، و ساره نود ونه

ساله بود، حق تعالی ابراهیم را بزبان جبرئیل به اسحاق و بعد ازو به یعقوب بشارت داد، قوله تعالی: وبشرناها باسحاق

و من وراء اسحق یعقوب (۵) و اسحاق پیغمبر بس بزرگ بود، و درحیات پدر خود، خلق را بدین ابراهیم دعوت می

کرد، و زن او رقفا (۶) بنت ناحور بن آزر بود دختر اعم اسحاق. و او را

_________________________________________________________________

دراصل مغشوش است، از لسن هم خوانده می شود. بابل الا لسنه ای خلطها (المنجد) لسن بضم اول جمع لسانست (۱) (۲)در اصل بجای شرعی (شری) نوشته است، نام مدفن ابراهیم در تورات (حبرون) و عفرون است، که ابراهیم از بنی حث خریده بود (تکوین ) طبری: جبرون (طبری: جبرون (۳) مولف زیر این عنوان دایره اولاد اسحاق (ع) را آورده، و خیلی مغشوش است که خوانده نشد بقول مسعودی (۳۶:۱) پسران ابراهیم از بطن قنطوراء شش نفر اند: مرق، نفس، مدن، سنان، سرح. (۴)طبری و دیگران: هاران ، که عم بزرگ ابراهیم (ع) بود. مسعودی: ساره بنت بتوایل بن ناحور و هی ابنت عم ابراهیم (۵) متن کتاب کاتب ، این آیه را غلط نوشته، تصحیح شد. قرآن ، هود – ۷۱. (۶)مسعودی: یومحاء بنت بتوایل







 


 (۲۸)                              طبقۀ اول                                                   انبیاء

از آن زن دو پسر آمد بیک شکم، یکی عیص (۱) دوم یعقوب مهتر اسحاق عیص را دوسترداشتی ، و مادرش یعقوب را

دوسترداشتی ، و مهتر اسحاق در آخر عمر پوشیده چشم شد، روزی عیص را گفت: برو برای من شکاری آر، و ازآن

به جهت من طعامی بساز، تا ترا دعا گویم، عیص به طلب صید برفت، مادرمهتر یعقوب را خبر کرد، که بزغاله ی

ذبح کن، و پوست او در ساعد خود کش و طعامی از گوشت او نزدیک پدر آر، تا ترا دعا کند. یعقوب به فرمان مادر

همچنان کرد، مهتراسحاق اورا دعا کرد، تا خدای بر نسل او برکت کند، و از نسل او پیغامبران انگیزد، به برکت این

دعا، حق تعالی از پشت یعقوب، هفتاد هزار پیغامبر فرستاد. چون عیص از صید باز آمد، شکاری به خدمت پدر آورد

،اسحاق گفت آن دعاء برادرت یعقوب برد ، اما ترا دعائی کنم: که نسل ترا برکتی باشد، و از پشتتو پیغامبری صابری

آید، یعنی ایوب پس دعای مهتر اسحاق مستجاب شد، و همه ترکان روم و پادشاهان عجم، از فرزندان عیص اند، و

ایوب پیغامبر علیه السلام و مهتر اسحاق صدوهشتاد (۲) ساله بود، چون برحمت حق پیوست، درجوارمهتر ابراهیم

دفن کردند ، صلوات الله علیهم والسلام علی من اتبع الهدی.

یعقوب اسرائیل الله

____________________________________________________


        یهودا        روبیل   شعون  لاوی     ابن   باللحن   دان   زبولون   ساحر     یوسف   نعتالی   کان    اشار               

مهتر یعقوب علیه السلام پیغامبر خدای بود، چون به حد جوانی رسید، مهتر اسحاق

_________________________________________________________________

(۱) (۱)تورات : عیسو. (۲) مسعودی : صدوهشتاد و پنج 

(*)جدول اسباط دراصل نسخه لایقرا بود، این نامها از مروج مسعودی (ج۱- ۲۷) نگاشته شد، ولی در تورات (تکوین)

(۳۵) چنین است: از بطن لیئه ۱ – رائبین ، ۲ شمعون ۳ لاوی ۴ یهودا ۵ یساکر ۶ زبولون از بطن راحیل : ۷ یوسف ۸

بنیامین از بطن بلهه جاریه راحیل : ۹ دان ۱۰ نفتالی . از بطن زلفه جاریه لیئه : ۱۲ اشی. ابوالفداهم اسامی اسباط را

چون مسعودی آورده است، ولی بعوض کان، کاز می نویسد (ص ۳۷ ذیل طبری) 



(۲۹)                              طبقۀ اول                                                   انبیاء

او را وصیت کرد، که اگر زن خواهی ، از دختران لیاء (۱) خود خواهی، رایان بن ناهر (۲) و رایان بزمین شام ساکن

بود، و برعزیمت زن خواستن روی بشام آورد، بمنزلی فرود آمد، که بیت المقدس او بود، بخواب دید، که نرد بانی از

نور به آسمان برنهادستی، و ملایکه فرو می آمدی. حق تعالی برو وحی کرد، این زمین ترا، و فرزندان ترا میراث

باشد، و از ایشان پیغامبران فرستیم، و امامان و شریعت. و هم ایشانرا و ترا نگاه داریم ، تا بدین موضع باز آئی. چون

یعقوب بشام رفت، خال او دو دختر داشت مهتر را اولیا، و کهتر را راحیل نام بود، و درآن شریعت جمع دو خواهر روا

بودی ، هردو را در حکم خود در آورد، و دو کنیزک بود، ایشان نیز خواهر یک دیگر بودند. یکی را نام بیلقا، و دوم

را فتلقا، هردو کنیزک را هم بخدمت او کشیدند. شش پسر از آن دو دختر خال آورد و شش پسر از آن دو کنیزک. از

اولیا چهار پسر بود، و از راحیل دو. و از کنیزکان از هر یک سه پسر. حق تعالی از میان ایشان یوسف را بمزید جمال

مخصوص گردانید، تا از کنار پدر دور افتاد، و مدت چند سال در فراغ او بماند و چندان بگریست، که دو چشم او سفید

شد، و بجامه مهتر یوسف که بر روی او انداختند، چشمش روشن گشت، و او با جمله فرزندان مصر آمد، و مهتر

یوسف را در دولت و مملکت پیغامبری بدید، و در مصر برحمت حق پیوست، و عمر او صدوچهل و پنج سال بود (۳)و

او را بشام آوردند، و در جوار پدر وجد اسحاق و ابراهیم علیهم السلام دفن کردند، و برادر او عیص هم دران روز وفات

کرد، هردو برادر در جوار یکدیگر (مدفونند) (۴) علیهم صلوات الله و سلامه 

والله اعلم بالحق