ادبیات افغانستان پس از سلطان حسین میرزا

از کتاب: ادبیات افغانستان از قدیمترین دوره ها

 همچنانیکه بیدادگری ها و تخریبات چنگیز و تیمور لنگ آثار ترقی و تهذیب را در خراسان و ممالک دور نواحی آن از بین برد زد و خوردها و کشمکش های شیبانی ها و صفوی ها که بیشتر از جنبۀ مذهب نشأت کرده بود و نیز آثار تمدن را در مملکت محو کرد, مانع پیشرفت و ترقی آن گردید. در اواخر دورۀ تیموری خصوصا در زمان سلطان حسین بایقرا شهر هرات مرکز علمی و تهذیبی شرق , مخصوصا افغانستان به اوج ارتقا رسیده آثار تمدن و تهذیب در آ« سامان نضج و رونق خوبی حاصل کرد . شحر کاریهای بهزاد و امثالش در نقاشی , عالم « یورپ» را به حیرت  افکنده متوجه هرات ساخته بود , همچنین ظهور خطاطان مذهبان شعرا علما و مورخین در این عصر جالب توجه است . معماری  و کاشی سازی و دیگر حرفه ها نیز انکشاف محسوسی نموده صنعت کاران ادبا , مورخین علما , فضلا, شعرا و غیر هم از هر گوشه و کنار به طرف مرکز علم و معرفت آن عصر یعنی شهر هرا می آمدند و از فیض تربیت و حمایت پادشاه علم  دوست ووزیر دانمشندش , امیر علیشیر نوایی , استفاضه میکردند لیک این همه ترقی و تعالی مدنی و عرفانی با مرگ سلطان حسین میرزا وزیرش امیر علیشیر به خاک رفت و باز تا اعصار ما بعد حتی امروز نیز باز نگشت ؛ چه هنگامی که سلطنت پس از سلطان حسین به پسران بی تجربه اش بدیع الزمان و مظفر حسین رسید , در اثر بی اتفاقی و مخالفت حکومت رو به ضعف نهاده زمینه را برای تاخت و تاز و تسخیر شیبانی ها مساعد ساخت. شیبانی ها نیز ا مدتها منتظر فرصت بودند . پس از گیر و دار مختصری زمام سلطنت را به دست گرفت , سلاله تیموری را خاتمه دادند.  ظهور شیبانی ها و مخالفتهایشان با صفوی ها و غیره مانع پیشرفت ادب , صنعت و دیگر آثار تمدن این مملکت گردید. موجبات فوق مستلزم آن شده که دورۀ مجد و عظمت هرات که با درخشان ترین ادوار علمی مملکت و ممالک شرق و غرب پهلو می زد, و نیز در بعضی قسمت ها از ایشان به مراتب پیش افتاد بود , از این مرز و بوم رخت بر بندد و دیگر عودت ننماید.با وصف آنچه تذکار شد ذوق شعر و شاعری و روح فضل  جویی و ادب پروری ساکنین خاک افغانستان به کلی از بین نرفت مانند سابق در هر گوشه و کنار بروز کرد به این تفریق که در سابق غزنی , بست , سیستان , هرات , بلخ , بدخشان , جوزجان و غیره جاهای وطن عزیز مرکز علم و معرفت بوده علما و فضلا از اقطار بیگانه  به این مراکز علمی هجوم می اوردند و کسب معرفت و فیض می کردند در حالی کع در این دوره مرکز علم و عرفان از مملکت عزیز ما افغانستان بنا بر هرج و مرج و کشمکش های بیگانگان  و آرزوهای جهانگیرانه و شاهان صفوی و شیبانی به ممالک همسایۀ هند و ماوراء النهر انتقال کرده , خاطر علماء فضلاء , ادبا و شعرا را جلب نمود و آنها را به آن صوب (۱) کشانید . گویا مشعل علم و فضل که سالها در شهر های باستانی این ممکلت افروخته و درخشان بود به محیط هندوستان و ماوراء النهر انتقال  کرد مخصوصا بخشش های بزرگ و صله های جزیل شاهان مغولی هند که در وجود کرم و تشویق و تربیت شعرا و علما با ادوار سابق و حکومتهای گذشتۀ افغانستان رقابت می نمودند این عمل را تسریع نموده , شعرا و فضلای ایران و افغانستان را چون مغناطیس به خود جذب میکرد.ااگر سلطان حسین از افغانستان رحلت کرد , جلاالدین اکبر و امثالش در هند زنده شد و اگر امیر علیشیر را هرات از دست داد, ابوالفتح و خاقانی در هند روی کار امدند.      سر زمین هندوستان که تخم زبان دری ا عصر محمود بزرگ به این طرف در آن ناحیه شخم شده  و در سلسله های ما بعد آبیاری و پرورش گردیده بود در وقت سلطنت مغولی های هند ووزرای علم پرورشان به معراج ثمر خود رسیده بزرگترین پرورشگاه زبان دری و بهترین کانون علم و ادب گردید. شعرا و فضلای افغانستان از وطن اصلی خود نایرۀ زد و خورد های داخلی و گیرودارهای بیگانگان می سوخت و در هیچ گوشۀ آن امن و سلام دیده نمیشد و نیز شعرای ایران که سخن شناسی در محیط خود سراغ نمی توانست و کلام شان قدر نمی شد سیل آسا به پهنای سر زمین هندوستان سرازیز شدند و بازرا شعر و ادب و علم و فضل را گرم ساختند . خیالات لطیف و افکار بکر و بدیع را روی کار و به قالب شعر آوردند . مضمون خلق کردند و هنر نمایی از خود نشان دادن و حسب خواهش قدر شدند و عزت دیدند مضمون آفرینی را به جایی رسانیدند که شعر فارسی راه قدیمی خود را گذاشته طریق دیگری که اساس آ« تا اندازه ای در یک دورۀ  قبل گذاشت شده بود گرفته آن شیوه را به اوج ترقی و مدارج کمال رسانیدند که به سبک هندی معروف است و ما ذیلا از آن صحبت میکنم . سبک هند یا روش شعرای متأخر :  قبل از اینکه در موضوع این سبک و مختصات آن ذکری شود لازم است بدانیم که این طرز و روش در شعر از کجا و چگونه روی کار آمد و سبب ظهور آن چه بود؟ گرچه در دست است ,دال بر این است که شاید و باید تحقیقاتی به عمل نیامده معهذا آنچه در دست است  دال بر این است که مؤسس و موجد سبک هند , بابا فغانی شاعر مشهور قرن نهم و اوایل عصر دهم هجری قمری میباشد . (باب فغانی دیده شود). بعضی را عقیده بر این است که اساس سبک هند در هرات در مجمع شعرای سلطان حسین که پیشوای آنها جامی بود گذاشته شد بعدا انکشاف و شهرت حاصل کرده پیروان و طرفدار زیادی پیدا نمود و پیش این دسته شعرای طوری که گفته شد جامی کاتبی و مکتبی را میدانند دراین شک نیست که ریشه و بنیان این سبک در اشعار شعرای خیلی قبل از « جامی نیز دیده شده و ابیاتی از شعرای مبرز زبان فارسی در دست است که مختصات و ممیزات سبک هندی به صورت واضح در آنها مشهود می باشد؛ مخصوصا در اشعار و قصاید امیر خسرو بلخی دهلوی و خواجه حافظ شیرازی اصل و اساس سبک هند پیداست همچنین در اشعار شعرایی مانند جامی و مکتبی کاتبی و دیگر همنوایانش این کیفیت به پیمانۀ وسیع تری ظهور کرده است , سبک هند به ذات خود طرز جدید و اسلوب تازه ای نیست که در ادبیات فارسی ظهور کرده باشد در حقیقت دنباله همان سبک عراقی است که با مبالغه واغراق زیادتر به میدان آمده است در مقدمۀ دیوان بابا فغانی , طبع هند , پروفیسور « منمو هن لال ما تهر دهلوی » می نویسد که بابا فغانی در اوایل عمر در روزگار سلطان حسین بایقرا به طرف هرات سفر کرده سرتاج حلقه ادبی در بار مولینا جامی بود شعرای هرات طرز نو وروش تازه بابا فغانی را نپسندیدند ؛ چه این شیوه با روش مروجه وقت و زمان مخالف بود و ننیز پی بردن به اساس و مزیت این سبک برای آنها که سالها به اسلوب قدیم شعر سروده بودند کار اساس و مزیت این سبک برای آنها سالها به اسلوب قدیم شعر سروده بودند کار آسان نبود لذا  مطلقا توجهی به آن نکردند.  از دلایل و گفته های فوق ثابت می گردد که موجد این سبک بابا فغانی شیرازی بوده است , نه جامی و کاتبی و مکتبی و غیره که پیروان بابا فغانی خصوصا نطیری نیشابوری و در طرز خود و عرفی شیرازی در اسلوب خویش آ« را به معراج رساندند . اکنون بیبینیم که سبب ایجاد و ظهور سبک هند چه بوده است ؟ واضح است که حیات بشر روز به روز رو به تکامل رفته و در تحول می باشد. شعر و ادب که همزاد همزاد بشر است نیز نظر به ایجابات عصر و زمان و اقتضا آت محیط و ممالک متحول و متغیر است؛ علاوه بر آ« همچنانی که سبک عراقی مکمل شده سبک دوره دوم غزنوی و سبک دوره دوم غزنوی را کمال یافته سبک دوره اول غزنوی و سبک دوره اول غزنوی تکمیل گردیدۀ سبک سامانی است به همین و تیره (۱) سبک هندی « مبالغۀ همان مختصاتی است که سبک عراقی داشته است ؛ با این تفاوت که در این سبک خیالباقی , ابهام و غموض معنی کنایات و استعارات , بیان معانی دقیق و تفنن در قافیه و ردیف, بسیار طرف توجه شاعر بوده است » گذشته از این , چون در این دوره یعنی در اواخر سلطنت سلطان حسین بایقرا و بعد از وفات او محیط خراسان طوری که گفته شد کاملا در آتش کشمکش ها و زد و خوردهای داخلی و نیز گیرودار های شیبانی ها وصفوی ها می سوخت: لذا شاهان امراء و حکام محلی به ادب و تربیت شاعر و صنعت کار کمتر رسیدگی می توانستند از این رو توجه شعرای افغانستان و ایران را محیط هندوستان که مملکت امن و امان بود پادشاهان و  امرای شعر دوست و شاعر پرور داشتند به خود جلب کرد  مرکز شعر و ادب فارسی درآن سامان قرار گرفت . مملکت هند طوری که محیط هنر و ادب است پادشاهان و امرای مغلیۀ هندی نیز صاحب ذوق و اکثرا شاعر و  شاعرپرور  بودند و از مزیتها و خصوصیات شعر به خوبی آگاهی داشتند؛ از این روش شاعر شعری را که می سرود می بایست از هر حیث شعر جدید و بکر مضمون دست نخورده و طرز نو می بود چه اگر اشعاری به پیروی از شعرای گذشته و به طرز آنها سراییده می شد,  طبعا به آن قوت و اقتدار که شاعر و استاد سلف بیان کرده بود , نمی توانست بیان کند از این رو چندان طرف توجه قرار نمی گرفت لذا شاعر ناگزیر بود سعی بورزد تا اشعاری بسراید که مطابق محیط هند و به اساس ذوق و سلیقه امرا و شاهان پرورش یافته آن سامان باشد تا بتواند ممدوح را مسرور ساخته طرف نوازش قرار بیگرد در این  خصوص  شبلی نعمانی می نویسد که اکبر و جهانگیر و غیر هم سلاطین صاحب ذوق و نکته سنج بودند لذا در ارتقا و اعتلای فن شعر کوشش های زیادی می نمودند ؛ علاوه بر آن چون هر شاعر جهت حصول تقرب از دیگری پیشرفت و تقدم می خواست بنابر این در کلام این سخن سنجان خود بخود یک گیرندگی و ملاحتی پیدا شده که در کلام خود خواه نا خواه جدت و تازگی پیدا می نمود.        اکبر جلال الدین گه چه بیسواد بود ولی بی نهاتی خوش ذوق و قدردان سخن بود . مقام خاص ملبک الشعرایی در عهد او روی کار آمد و اول از همه غزالی به این رتبه نایل گردید. فیاضی های اکبر سبب شد که شعرای ایران مانند سیلاب به سوی هند رخ نمایند . وی ا پنجا و یک تن شعرای دربار اکبر به صوت فهرست وار اسم می برد و می گوید سبک قدما دفعةَ در عهدد اکبری و صفوی روش دیگری گرفت . عرفی نظیری وحشی یزدی ,شفایی و دیگر همکاران او خیالات گوناگون و افکار بکر و دست نخورده ای پیدا کرده ساحۀ شعر و شاعری را بی نهایت وسیع نمودند, خاصا رموز عشق و عاشقی و هزاران نکات فلسفۀ زندگانی را به پیرایه های لطیف و خاطر پسندی بیان کردند که به خواب و خیال قدما هم نگذشته بود . تلالؤ و درخشندگی این دورۀ محض از یمن توجه جلال الدین اکبر و شاه عباس صفوی بوده گر چه جهانگیر و شاه جهان در کرم و جوانمردی های شاهانه از اکبر جلو رفتند ولی قوا و نیرومندی طبایع آنها تماما به صرف رسید و از فیضان سر چشمۀ فطرت نیز بی نصیب ماندند و اگر چیزی هم یادگار این زمانه هاست در نتیجه تحریکات اکبر بوده و میباشد . قدسی طالب آملی و ابو طالب کلیم اگر چه از شعرای دربار جهانگیر و شاه جان اند ولی در حقیقت برگ و بار نهال پر ثمر دورۀ جلال الدین اکبر بوده اند و در جای دیگر می نویسد که در اینجا مقصود شرح زندگانی جهانگیر نیست مقصود بیان عروج شعر و شاعری است که این قرن به انتهای عروج خود رسیده و علت عروج  هم تحصس ثروت نبوده , بلکه علت عمده و سبب اصلی این بوده که این سلاطین خود دارای طبع موزوم و نقاد فن بوده اند شعر خوب و بد را از هم تمیز می توانستند . از اشعار شعرا بجا و مناسب انتقاد می کردند و داد سخن می دادند , بنابر این اسباس دربار های سلاطین و در حقیقت تعلیم گاه شعر و شاعری به شمار می رفته ......     کوشش و تشویث امرا ووزرای شعر دوست و شاعر پرور سلاطین مغولی هند نیز در این راه کمک شایانی کرده است , چنانکه عبدالرحیم خان خانان و ابو الفتح گیلانی, نه تنها شعرا  را تشویق می کردند , بلکه برای تربیت و تکثیر مزید آنها دستگاهای علمی و عرفانی بنا نهادند . اکادمی  فن شعر یا بیت العلمایی که آنها ترتیب کرده بودند, مشهور و معروف است. در این خصوص می گوید که در حیات تاریخی شعر واقعۀ قابل ذکر آن است که شعر فارسی در هند سبک تازه اختیار کرد. و این تازگی سبک از اثر تعلیم حکیم  ابوالفتح بوده و از ماثر رحیمی نقل میکند که مستعدان و شعر سنجان این زمان را اعتقاد بر آ« است که تازه گویی که در این زمان در میان شعرا مستحسن است و شیخ فیضی و مولانا عرفی شیرازی و غیر هم به آن روش حرف زده اند , به اشارۀ حکیم ابوالفتح بوده است .        گذشته از این علل کیفیت دیگری را که صاحب شعراالعجم در خصوص سبک تازه و شیوۀ جدید مهم دانسته است , همانا شیوع و رواج مغازله (۱) و مشاعره است در این دربارها تعمیم و عمومیت یافته است . و تذکر می دهند که یگانه عامل ترقی و عروج شعر در این قرن ترویج و تعمیم مشاعره و مغازله بوده پیش از این شعرا به میل خود در غزل از اساتذة سلف استقبال می نمودند ولی در عهد بابا فغانی این رواج روی کار آمد که شعرای زمینۀ مغازله را طرح می کردند و همگان در آن زمینه غزل می گفتند و در منزل یکی از امرای جمع آمده هر یک غزل خود را به نوبت قرئت می کردند احیانا در اثنای مجلس در بین مدعیان سخن معارضه و مکابره در می گرفت , سوال و جواب های شاعرانه مبادله می شد چننکه این مسابقات و منازعات ادبی یگانه با عث ارتقا و عروج شاعری در این دوره گردید.       گر چه نویسندگان و متتبعین ایرن اکثرا بنابر اختلاف ذوق و سلیقه سبک هندی را غیر طبیعی متکلف و نامأنوس دانسته و این دوره را دوره فترت ادبی خوانده اند ولی با آن همه از خدمات آن در ارتقا و انکشااف ادب و مزیت و زیبائی های آن در شعر فارسی چشم طبیعی دوره مغول در زمان صفوی به نهایت انحطاط رسیده استعمال ترکیبات غریب و کلمات نامانوس و جناس ها تو در تو و نکته گویی ها مزعج و نازک کاری و مضمون آفرینی و معانی پیچیدل باریک بیشتر رایج گشت . شعرای مقیم هند در این ظرز افراط کردند و در نتیجه سبک متکلف مضمون پرستی مصنوعی به میان امد که آن را برخی سبک هندی می نامند . ولی سبک هندی در مقابل این افراط هنر نمایی هم کرد و اگر مضامین پیچیدّ مصنوعی مبالغه داری مانند این بیت ایجاد نمود:      شمع را بر سر نمی دانم هوای روی کیست          بوی گل می آید از دور پر پروانه ام   مضامین لطیف دلنوازی هم به وجود آورد . انصافا در این بیت با وجود اینکه مضمون لطیف است , درنازک کاری و باریک اندیشی بیش از حد اغزاف و مبالغه به کار رفته ؛ با این حال چنانکه چنانکه اشارت رفت لطافت و هنرنمایی شعرای نامی این سبک را نباید از نظر دور داشت.             از نوشته های آقای شفق تذکار شده می توان ارتقا و انکشاف ادب فارسی را در شیوه متاخرین یا سبک هند فهمید . در موضوع سبک متاخرین چنانکه گفته شد طوری که در خور این روش و اسلوب است ؛ تحقیقات به عمل نیامده و از محققین ادب و متتبعین شعرر فارسی کمتر به آن مشغول گشته اند.چون تا اندازه ای در خصوص سبک هند معلومات حاصل شد, اکنون به خصوصیات و ممیزات این سبک می پردازیم؛ ولی قبل از آغاز به آن به مکاتبی که در این سبک به ظهور رسیده است مختصر نگاهی می افکنیم .از مهمترین مکاتب سبک هند در ادب فارسی که دارای پیروان زیاد بوده و حتی امروز هم در افغانستان ازآن استقبال شایانی میشود و اکثریت  شعرای وطن عزیز به آن ظرز شعر می سرایند روش مکتب جلال اسیر است که حضرت عبدالقادر بیدل آن را به معراج راسانیده و ختم کرده است و تا چندی قبل تمام ادبای ماوراءالنهر و هندوستان و تا امروز ادبای افغانستان پیرو فلسفه و ادب او بوده و هستند بنیاد این مکتب نسبت دارند ناصر علی سرهندی , مولانا قاسم دیوانه و مولانا اکرم غنیمت اند ولی کسی که این طرز را به اوج رسانیده ودست همه را از رسیدن به آن جا کوتا کرده حضرت « بیدل » است . صاحب « شعر العجم » ابو اسحق و شوکت  بخاری را نیز از آ« جمله محسوب میکند ولی صاحب ریاض الشعرا واله داغستانی و شوکت را در مضمون آفرینی و خیال بندی صاحب مکتب ممتازی خوانده می گوید طوری  که در هزل و مایبه کسی به پایه عبید کانی نمی تواند رسید در نازک خیالی و مضمون افرینی و خیال بندی همپایۀ ابواسحق شوکت نمی تواند شد.          به هر حال وی نیز از شعراییست که در این فن مهارت تام داشته از استادان این مکتب بوده است . اساسا بنای سبک هندی تقریبا به پیچیده سخن گفتن مضمون آفریدن و خیال بافتن استوار می باشد که جلال الدین اسیر و هم ضفیرانش در این خصوصیت ها بر همه امتیاز خاصی دارند.                از مکاتب مهم دیگر این سبک دو مکتب عرفی و فیضی دکنی می باشد که این هر دو مستقلا در سبک هند شهرت دارند و کمتر کسی توانسته است . در قصیده و غزل به فلسفه و پیروی آنها برسد اگر چه دو شاعر بزرگ پیروانی هم داشته اند ولی کسی به پایه آنها نرسیده است . صاحب شعر العجم در بارۀ قصاید فیضی می نویسد که در قصیده سرایی نیست به معاصرین خود طرح نوی ریخته است بعضی از معاصرین را عقیده بر این است که «کلیم : پیرو سبک فیضی و فیضی پیرو خاقانی و خاقانی پیرو عنصری می باشد , به هر حال فیضی خود شاعر مقتدری است که بدون انکار بانی مکتبی میباشد همچنین درباره عرفی همه معترفند که مؤسس مکتب جدیدی است . کلیم همدانی , طالب آملی و سلیم تهرانی را به استثنای بعضی ممیزات خصوصی می توان از یک مکتب خواند مگر صاحب اصفهانی لابد صاحب مکتب خصوص و ممتازی می باشد که اساسش بر مدعای مثل بنا یافته و کمتر شاعری به پایه او رسیده است , طوری که مختصات مکاتب مختلف را در این مختصر نمی توان گنجانید ؛ همچنلن تذکر و توضیح مختصات شعری هر شاعر نیز خالی از مشکلات نیست لذا در اینجا فقط همان خصوصیات و ممیزانی را می نگاریم که دراشعار اکثر شعرای هند , واضح و مبرهن بوده و عمومیت دارد:    ۱- دقت فکر و اغلاق معانی : قبلا تذکار شد که تقریبا اساس سبک هندی بر مضمون آفرینی ؛ پیچیدگی ؛ بیان , خیال بندی و امثال آ« بنا یافته است لذا شعرای سبک هند در بستن مضمون گاهی چنان دقیق می شدند که شعر سلاست و روانی را باخته به اغلاق و پیچدگی می کشند و بعضا به اندازه ای عمیق و دقیق می گردد که به صورت معمی جلوه میکند مثلا :     هلال یکشبه را چون قرین بدر کشیدهزار خوشۀ پروین ز آفتاب چکید                در این بیت شاعر پاک کردن معشوق , عرق را از چهرۀ خویش ادا کرده است و هکذا این بیت شوکت بخاری که فغان آتش بارش گوشهای مردم را مسکن مرغ آتشخواره ساخته است :          گوشها را آشیان مرغ آتشخواره کرد         برق عالم سوز یعنی شعلۀ غوغای من۲- مضمون آفرینی و خیال بندی : این وصف در اشعار شعرای سبک هند مشهود است ؛ چه همۀ شعرای این سبک کوشیده اند مضامینی به دست بایورند که بکر بوده و از طرف شخص دیگری اظهار نشده باشد؛ چنانکه کلیم برای به دست آوردن مضمون برجسته و بدیع کرسی از سپهر زیرپای فکر می گذارد و می گوید :می نهم در زیرپای فکر کرسی از سپهر               تا به کف می آورم یک معنی برجسته را    به این جهت شعرا در صدد بودند از هر موضوع ولو پیش پا افتاده و عادی هم می بود اسفتاده کرده مضمون رنگین و بدیعی به دست بیاورند ؛ مثلا کلیم از پاره شدن کفش خود استفاده کرده چنین مضمون نوی بیرون آورده  است :    بخیۀ کفشم اگر دندان نما شد عیب نیست          خنده می آورد همی بر هرزه گردی های من       شوکت از رنگ زرد رعنا استفاده کرده می گوید:    از برای سرخ رویی سعی بیش از پیش کن            چون گل رعنا خزان را  زیردست خوش کن   غنی کشمیری از انگشت نما بودن هلال راجع به چگونگی  شهرت طلبی چنین استفاده کرده می گوید:  نیست شهرت طلب آن کس که کمالی دارد            هرگز انگشت نما بدر نباشد چو هلال گاهی این دسته شعرا در سعی به دست آوردن مضمون بکر و بدیع به اندازه ای غلو و مبالغه کرده اند که حتی  خلاف اعتقاد و گفته های خود اظهاراتی کرده اند و برای اینکه مضمون به دست رسیده را هر طوری باشد ایراد کنند و آن را ازدست ندهند, موضوع واحدی را به دو معنی نقیض استعمال کرده اند؛ مثلا صائب در یک بیت ابرام را چنین وصف میکند:از شرم در بسته روزی نگشاید               این قفل کلیدی به جز ابرام ندارد                در بیت دیگر خلاف این نظریه را اظهاری کرده چنین می گوید:    خون جگر است اینکه به ابرام ستانند  رزق تو همان است که موقوف طلب نیست       ۳- ایجاد مضامین مخیل و دور از ذهن : به کار بستن استعارات و تشبیهات دور از حقیقت و گاهی هم لطیف ؛ طرفه و جدید در این سبک شیوع دارد ؛ مثلا در این بیت دامنۀ استعاره به اندازه ای وسعت دارد که دور از ذعن جلوه کرده به حقیقت قرین نمی نماید؛ چه شاعر در خصوص چشم و طبع خشک زاهد و آب وضویش چنین می گوید:    فیض آب دیده نتوان یافت در آب وضو   کاش زاهد را به جای ریش مژگان تر شودلطافت و نازکی بدن معشوقه را در این بیت شاعر چنین بیان کرده است :      چنان نازک بدن باشد که گر بینی به گلزارش             به پا از سایۀ مژگان بلبل می رود خارشطالب طراوت و تازگی بدن معشوق را از بهار باغ و شاخ زیادتر دانسته گفته است:           زغارت چمنت بر بهار منت هاست               که گل به دست تو از شاخ تازه تر ماند       ۲- استغنا و بلند همتی : در اشعار شعرای این دوره مخصوصا اشهار این فکر به کثرت دیده شده گاهی پای از گلیم خویش فراتر دراز کرده بلند پروازی ها نموده اند . عرفی شیرازی می گوید:   دهر مرد افکن به میدانم کند تکلیف ومن                این متاع افتاده بر بالای بستر می خرم     حضرت «بیدل »  گرفتن نام حاتم را در مقابل استعنا ننگ و عار دانسته می گوید:          سخا در کشت استغنا پر کاهی نمی ارزد          گدا اگر نیستی تا چند گیری نام حاتم را      «طالب آملی » بی بند و باری و مودماغی را از حد گذرانیده اظهار کرده است:به روز حشر به دوزخ روم به اول گام            دل و دماغ رسن بازی صراطم نیست    حضرت « بیدل» منت  کفتن را بر شهید استغنا ننگ می داند و میگوید:               منت کفت ننگ است به شهید استغنا            غیرت شرر دارد مردنی که من دارم            «عرفی » در بیت دیگر رفتن به بهشت را بدون طاعت و عبادت بی انصافی می داند و اظهار میکند:   گرفتن آن که بهشتم دهند بی طاعت               قبول کردن و رفتن نه شرط انصاف است   حکیم «رکنای کاشی » در این بیت خود استغنا را به آسمان رسانیده می گوید:               گر فلک یک صبحدم با من گران گردد سرش          شام بیرون می روم چون آفتاب از کشورش  شاعر دیگری از این سبک می گوید:         دست من از لقمه چرب کسی آلوده نیست             می خورم چون شمع مغز استخوان خویش را   ۵- پیدا کردن و بستن ترکیبات و کلمات نغز و طرفه (۱) : نظامی گنجوی در این راه پیشرو اهل ادب فارسی است . وی در خمسه و دیگر اشعار خویش ترکیبات جدیدی ایجاد کرده به کار بست که کمتر طرف توجه دیگر شعر قرار گرفته بود . همچنین در سبک هند اکثر شعرا می کوشیدند ترکیب های بدیع و طرفه به دست آورده به کار برند تا اشعار خود را بحر زاده حسن آباد نشتر کده , یکدیده نگاه , نرگستان نشئه پیمایی معجزه رنگ اسان ربوده یک آغوش گل یک خنده لب بازیگاه طفلان خنده زیر لب گریه پنهانی نشتر خیز رمز فروش مریم کده و غیره که اشعار بیدل ع عرفی نظیری صائب ناصر علی کلیم مظهر شوکت واقف , سلیم طالب و دیگران به کثرت موجود  است .  ۶- مدعای مثل: هرچند این صنعت در اشعار شعرای گذشته نیز گاهگاهی به مشاهده رسید است ولی شعرای سبک هندی مخصوصا کلیم همدانی سلیم تهرانی , صائب اصفهانی بیدل عظیم آبادی غنی کشمیری آن را به معراج رسانیدند . مراد از «مدعا مثل » آن است که شاعر در یک مصرع ادعایی کرده در مصرع دوم دلیلی برای اثبات  قول خود اقامه میکند . هر قدر دلیل قوی و برهان محکم باشد به همان اندازه ادعا مثبت تر و صحیح تر جلوه میکند در اقامۀ دلیل به اندازه بیدل صایب و غنی کشمیری کسی چیره دست نبوده است و کلیم در ابیات ذیل چنین اثبات قول میکند :     سفله از قرب بزرگان نکند کسب شرف                رشته پر قیمت از آمیزش گوهر نشود         مدعی گر طرف ما نشود صرفۀ اوستزشت آن به که به آیینه برابر نشود     با من آمیزش او صحب موج است و کنار            روز و شب با من و پیوسته گریزان از من      از هنر حال خرابم نشد اصلاح پذیرهمچو ویرانه که از گنج خود آباد نشد       حضرت بیدل در این  بیت چنین اتمام حجت میکند: مکن گردن فرازی  تا نسازد دهر پامالت               که نی آخر زجرم سر کشیها بوریا گردد   اگر مردی در تخفیف اسباب تعلق زنکز انگشت دگر انگشت نریک بند کم دارد             اظهار عجز نزد ستم پیشه ابلهی است    اشک کباب باعث طغیان آتش است       کینه در طبع ملایم نکند نشو م  نما     فارغ از جوش غبار است زمینی کم نم است   غنی کشمیری سخن خود را این طور به کرسی می نشاند :         گردهی تن به بلا به که بدزدی پهلو      کشتی از سیل بود ایمن و پل در خطر است بر تواضع های دشمن تکیه کردن ابلهیست             پای بوس سیل از پای افکند دیوار را صائب اصفهانی اثبات ادعا می فرماید:        آدمی پیر چو شد حرص جوان می گردد خواب در وقت سحر سخت گران می گردد   رای روشن ز بزرگان کهن سال طلب   ابها صاف در ایام خزان می گردد  عقل کامل می شود از گرم و سرد روزگار               آب و آتش میکند صاحب برش شمشیر را     ****  از تیر آه مظلوم طالم امان نیابد     پیش از نشانه خیزد از دل فغان کمان را  ۷- کثرت استعمال اصطلاحات و محاورات :  استعمال اصطلاحات و محاورات روزانۀ زبان در این دوره به انتها رسید و شعرا تا جایی که توانسته اند استعمال کرده اند گویا به کاربردن آن یک نوع تفنن شمرده می شد . صائب در محاورۀ اینکه پای خود را از گلیم خویش نبایست دراز کرد , می گوید:       پای از گلیم خویش نباید دراز کرد             تیغ ستم ببین چه به زلف ایاز کرد  غنی کشمیری در این موضوع که سلام روستایی بی مدعا نمی باشد راجع به نماز پارسا می گوید:     نماز پارسا بی مطلبی نیست             سلام او سلام پارسایی است  باز هم او این اصطلاح را که دیوار ها موش دارند و موشها گوش چنین اظهار میکند :     تا حرف  می پرستان گفتی شنید زاهد هشیار باش اینجا دیوار گوش دارد         مراد از اصطلاح گرم کردن دکان و بازار خویش جلب توجه مشتری و خریدار است این موضوع را طبقۀ بایع وقتی به کار بندند که تقاضا زیاد شود در آن صورت آن مال طرف ضرورت را کم عرضه می داداند تا بازار گرم شده نرخ بالا رود غنی این محاوره را شیرین بسته مسئله عرضه و تقاضا را به خوبی واضح کرده است :   نهان شد شمع در فانوس بیتاب است پروانه            بتقریبی دکان خویش خوبان گرم می سازند     اصطلاح و محاورۀ خود را گم کردن عبارت از کبر  و غرور بوده قدم از حد خود فراتر گذاشتن است و آن وقتی دست دهد که به دولت رسیدۀ نو به دولت برسد ن سید اشرف » این معنی را چنین بسته است . در کمر بند مرصع شد میان او نهان         هرکه یابد دولتی خود را چرا گم میکند           غنی کشمیری این معنی را چنین اظهار کرده است .  می فرستد به پدر پیرهن خالی را            یوسف از دولت حسن این همه خود را گم کرد       «نظیری» ضرب المثل گپ از گپ می خیزد را در این مصرع به صورت افسانه از افسانه می خیزد به کار برده است :     « شب آخر گشته و افسانه می خیزد »      استعمال چشم کردن را که در محاوره چشم زخم رساندین است در این بیت « صائب بیبنید:       که چشم کرد دل داغدار را صائب              که دود تلخ ازین لاله زار می خیزد        سر خویشتن گرفتن و رتن , اصطلاحی است که به معنی ترک کردن جای کیفیت و یا مسئله می باشد این موضوع را «کلیم» در مصرع ذیل چنین اظهار کرده است:       «گریان ز بزم رفت و سر خویشتن گرفت »   علاوه بر این اختصاصات و ممیزات که تذکار شد خصوصیات کوچک دیگری نیز جلب توجه میکند و از قبیل کثرت استعمال صنایع بدیع که شعرای سبک هند در این زمینه توجه خاصی داشته اند , معما و تاریخ گوئی نیز در این طرز کثرت داشت همچنان شعرای سبک هند برای اظهار مطلب و از دست ندادن مضمون از استعمال کلمات وو ترکیبات دور از جنبۀ ادبی و الفاظ  عامیانه نیز خود داری نکرده اند؛ مثلا در این بیت الفاظ «ترشرویم و « بی پیر» در حالی که کلمات ادبی نمی باشد استعمال شده :  با شراب تازه زاهد تر شرویی می کندکوجوان مردی که سازد کار این بی پیر را     این بود معلوماتی که مختصرا راجع به سبک هند نگاشته شد . اکنون می پردازیم به شرح حال شعرای قرن دهم افغانستان .      شعرای قرن دهم      ابدال : یک تن از شعرایی است که در بلخ متولد شده تربیت و نشو و نما یافته است. وی معاصر با محمد خان شیبانی بوده در شعر و شاعری مقام ارجمند داست. ابدال برای سیر و سیاحت از مولد خود کوچ کرده به طرف اذریایجان رفت و در آن سامان به دربار سلطان یعقوب خان بار یافته طرف توجه قرار گرفت و تا پایان عمر سلطان یعقوب نزد او بماند . پس از وفات سلطان یعقوب به اسفهان رفته بعد از مدتی نزد شاه اسمعیل صفوی رسید و تا پایان عمر در آ«جا زیست «ابدال م طبع هزال داشته بیشتر اشعارش رنگ مطایبه دارد و به این سبب اشعارش کمتر درج تذکره ها گردیده است این ابیات «ابدال» تذکرۀ « ماثر بلخ » اقتباس شد : دار دنیا نه مقام من ثابت قدم است               من وآن دار که دروازۀ شهر عدم است    وله:       ای زتاب می تو را هر گونه بر رخسار گل     سبزه باغ جمالت اندک و بسیار گل             قطعه :               هر چند که کار تو در این گنبد گردان                چون قد الف هیچ خم و پیچ ندارد          امروز مکن تکیه برین حرف که فردامعلوم تو گردد که الف هیچ ندارد      پارسا: از مدرسین و فضلای بزررگ عبیدالله خان شیبانی بوده و شیخ الاسلامی بلخ را  به دست داشت. اسمش عبدالهادی فرزند ابو نصر ثانی است که به واسطه به خواجه محمد پارسا می رسد. با وجود اشتغال زیاد امور رسمی و تدریس گاهگاهی شعری نیز می سرود . این مطلع که برای خیر مقدم عبیدالله خان گفته شده است از اوست:    شکر می گویم که خان عرصۀ دوران رسیدخان دین پرور عبیدالله غازی رسیدپارسا تا سال  ۹۵۰ نیز بر حیات بوده چه وی در سال ۹۵۰ مرقد خواجه محمد پارسا را مجددا تعمیر کرده است و  این مسئله از قطعه سلطان محمد که در تاریخ اتمام آن گفته است واضح می شود قطعه این است :                عبدالهادی خواجه نیکو کردارفرموده بنا مرقد آبای کبار  هر گه به طواف مرقد خواجه روی  از مرقد خواجه سال تاریخ شمار         درویش : به تذکر «ماثر بلخ » اسمش محمد و تخلصش درویش است . وی در اواسط قرن دهم زیست داشت در زمان « گستن قرای شیبانی » مفتی بود. او از شعرای بزرگ و خوش طبعان عصر خود بود. مطایبات او با مولانا ابوالخیر , متخلص به عاشق, مشهور است هنگامی که  گسستن قرا » در سال ۹۵۰ به عرض جنون گرفتار آ»د یک عده علما و فضلای را به انواع زجر و شکنجه مبتلا کرد ابوالخیر عاشق نیز از شهر اخراج شد. مولانا درویش این قطعه را منظوم کرد: ای مردم شهر شکر سلطان گویید     در شهر شما کدورت غیر نماند         چون لنگ ابوالخیر بر آمد از شهر    تاریخ به جز« لنگ ابوالخیر» نماند چون درویش تا ۹۵۴ بر حیات بوده امکان دارد وفاتش در بین سالهای ۹۵۰- ۹۶۰ یا ۹۷۰ واقع شده باشد.     نوید: از شعرای خوش کلام قرن دهم بلخ است.در آغاز شباب به رندی و بی باکی حیات می کرد , بعدا توبه کار شده به حلقۀ زهد و پرهیزگاری داخل شد . باری در ۹۵۱ سفر حجاز کرد و در ۹۵۳ به حج خانه کعبه مشرف شد. مدتی در هند با همایون به سربرده صحبت فضلا و ادبای هند را دریافت « نوید» بیشتر شهرت به کلنگ دارد. در خطاطی مخصوصا خط نستعلق دست توانا داشت در بلخ , بخارا و سمرقند کسب تحصیل کرد و در سال (۹۷۰) داعی اجل را لبیک گفت . این غزل تراویدۀ فکر اوست :         بستۀ برگل کرده ای سلسله مشکین را        سوخت جان من سودا زده مسکن را             امیر سلطان ابراهیم امینی :صاحب «ریاض الشعرا» می نویسد که امینی تخلص می کرد در تاریخ احوال صفویه محمود خوندمیر اورده که  وی از اعیان هرات است , به غایت فهیم و بلند همت و شیرین زبان بوده در رکاب شهزادۀ والا گهر خجسته , سیر , سام میرزای مغفور سال ۹۴۱ در جنگ اوزبک شهید این بیت از اوست :             در چمن چو با آن قد و قامت برخاست      سرو بنشست ز دعوی و قیامت برخاست   وله:            گل و شکوفه همه هست یار نیست چه سودشگفت غنچه ولی لعل یار نیست چه سودسلطان : یک تن  از شعرای تاریخگوی ماهر قرن دهم هجری قمری بلخ است . اسمش سلطان محمد بوده پسر مولانا درویش مفتی است . خودش نیز مدتی بر مسند  فتوی نشسته تا سال ۹۵۹ه که تاریخ تعمیر مجدد مرقد خواجه پارسا را سرود است , بر حیات بوده معلوم می شود که وفاتش در بین سالهای ۹۶۰ و یا ۹۷۰ واقع شده باشد این رباعی در تاریخ مرقد حضرت خواجه پارسا  از اوست:  عبدالهادی خواجه  نیکو کردار  فرموده بنا مرقد آبای کبار    هرگه به طواف مرقد خواجه روی              از مرقد خواجه سال تاریخ شمار            ۹۵۹هق سقا: اسمش بوده از مردمان بلخ است . شخص فقیر پیشه و درویش مشرب بوده بیشتر به سیر و سیاحت می پرداخت . باری به هند رفت تا بقیه عمر را در مرقد حضرت بابا در سراندیب به مجاوری به سر رساند , ولی به امر شیخ « بابو» مرشد خود در بردوان رفت و همانجا در سال ۹۷۰ وفات یافت . سقا در شعر مهارت خوبی داشت و دیوانی که متجاوز از سی هزار بیت بود , داشت این غزل و چند بیت ذیل از « ماثربلخ» اقتباس شد:           نشاط زندگانی با غم مردن نمی ارزد                حیات خضر اگر خواهی به جان کندن نمی ارزد              به عشرت گر نشینی سالها در بستر راحت           به خشت زیر پهلو در لحد خفتن نمی ارزدبه علم و فضل اگر علامۀ عالم شوی ایدل             بهیک حرف از خط اعمال خود خواندن نمی ارزد             اگر پشت فلک از بار طاعات تو خو گردد             به میزان حساب آخر به سنجیدن نمی ارزد      به جنت گر نباشد وعدۀ دیدارش ای سقا              تمام حور و غلمانش به یک دیدن نمی ارزد     این ابیات عشقی نیز از او راست :           در منزل لیلی نبود لاله دمیده    خون دل مجنون بود از دیده چکیده           از دیدۀ اغبار به راه توغبار است               افسوس که بر خاک رهت چشم رسیده      تا دور شده از خم ابروی تو سقا              قدش چو مه نو به فراق تو خمیده         والهی : از شعرای دورۀ گستن قرا است که در بلخ در کبر سن به شاعری شهرت یافته از معاصرین خود در شاعری مقام برتری حاصل کرده است . وی در سال ۹۷۷ فوت شده این غزل ار اوست :    گرفتار چو من در کنج محنت مبتلا اولی              به کوی عاشقی افتاده پاهای حنا اولی     به درد بی دوای عشق خرسندم که می دانم            دوای دردمند عشق درد بی دوا اولی        سری کز عشق خوبی نیست دروی شور و غوغایی         بر آنم من که آن سرخاک به از تن جدا اولی               به طرف کوی خوبان خواهم از سرپا کنم هر دم           که در کوی پری رویان به سر رفتن ز پا اولی  مکن ای والهی اندیشه از بی مهری خوبان               که خوبان جهان بی مهر خوش تر بی وفا اولی     ارسلان : بلخی  الاصل بوده در روزگار عبدالمؤمن خان شیبانی امرار زندگی میکرد. در تاریخ گفتن مهارت داشت . قطعاتی از وی در تاریخ اولاده اکبر در دست است وی پس از آن که از سفر حج به هند می رسید به دربار اکبر رفته ملازمت اختیار می نمود وی تا بعد از سال ۹۷۷ که قطعه تاریخ تولد جهانگیر را سروده است بر حیات بوده آن قطعه این است :          نمود از برج دولت آفتابی                که نورش تافت از مه تا به ماهی   بحمدالله که روشن شد ز نورش             چراغ دود مان پادشاهی       چو توظل خدا خواهد شد افزون               ز شاهان چون پدر را دین پناهی                خرد از بهر مولود شریفش      یکی افزود بر «ظل الهی»   فدایی : یک تن از شعرایی است که در قرن  دهم هجری قمری در بلخ تولد و نشو نما یافته و هم در آنجا تربیت است . وی به قاسم کاهی ارادت داشته معاصرش بود او در هند به سر و سیاحت پرداخت و پس از مراجعت از آن سامان به کابل سکونت اختیار کرد . بیشتر به تجارت مشغول و هم گاهگاهی شعر نیکو می سرود. غزل زیر از اوست:          قد تو خل مراد است و نامراد منم کسی که دامن مقصد ز دست منم          مرا کسی که زدل یک نفس نرفت تویی           تو را کسی که نیامد گهی به یاد منم      فدایی از غم و اندوه و نیک و بد فارغ           در این زمانه به غمهای یار شاد منم       رونقی : صاحب « چراغ انجمن » عبدالحکیم رستاقی می نویسد که : « صاحب تذکرۀ « مذکر الاحباب » می نگارد که وی از بدخشان است و جواهر سخنانش نزد صرافیان معانی قیمیتی  دارد » و یک تن از شعرایی است که در اواسط قرن دهم زیست میکرد. در سال۹۶۴ هجری قمری فوت شده است. این اشعار به اسم او در « چراغ انجمن » ضبط است:  فرد:     تآثیر  عشق که به یک لحظه شیخ شهر             بر باد داد طاعت هفتاد ساله را            مطلع :               در بدخشانم و صد کوه بلا بر جانم               کان لعل است از آن دیده خون افشانم      بیت : تمنای لب لعلی که خونش را به جوش آورد               که آب لعل از سر چشمه می جوشد بدخشان را   صبوحی : بعضی او را هروی و اکثر بدخشی خواند اند ؛ اما به تخلص بدخشانی بیشتر  شهرت دارد شعر نیکو می گفت . در ادب دست توانا داشت . به عزم سیاحت به طرف هند رفت و هم در آن ملک در سال ۹۷۳ دنیای فانی را وداع گفت . اشعار ذیل در « چراغ انجمن » به نام او ثبت است:  مطلع :  چنان از ناله شب دلتنگ سازم پاسبانش را          که بر خیزد رود با من گذارد آستانش را         وله:    زیرلب دشنام ای نا مهربان دادی مرا               کشته بودی از تغافل باز جان دادی مرا  بیت :               فغان کز چشم آن نا مهربان ز آنگونه افتادم               که هر گز چشم او بر من نیفتاده است پنداری              موجی : مولدش بدخشان و از شعرای قرن دهم است. در مثنوی سرایی مهارت داشته به وی که در خدمت امرا بود در اخر عمر ترک نوکری گفته , انزوا گزید و اخیرا به طرف هند رفته و در سال ۹۷۹ در «آگره» وفات یافت . اشعار ذیل از اوست :       مطلع : خمار بادۀ غم چند دارد سرگران ما را             بیا ساقی و از غمهای دنیا وارهان ما را    وله: ساقیا کی ز دوران شرح بد حالی کنیم             شیشه ای پرکن که یک ساعت دلی خالی کنیم               مداحی : وی نیز از محیط شاعر خیز بدخشان است . مدتی در خدمت میرزا عزیز کوله که در قرن دهم حیات داشت غ می زیست . دو بیت ذیل از اوست:   مطلع : انتظاری داشتم کامروز یارم می کشد                وه که پیدا نیست یار و انتظارم می کشد  وله: دلا صد فتنه بر پا زان قد بالاست می گویی           از آن بال بلا بسیار دیدم راست می گویی  مولانا مظفر الدین :  وی از معاصرین « کاهی کابلی » است که در سنۀ ۹۸۷ فوت شده است مولانا مظفر الدین نیز در نزد میرزا عزیز کوله می زیست . وی قطعه تاریخ وفات قاسم کاهی کابلی را « خوش طبع » یافته آن را چنین ره رشتۀ نظم کشیده  است :            قضا را قاسم کاهی به عالم       بسی بود و بسی دید و بسی گشتچو وقت آمد از این دنیای فانی    قدم بر هم نهاد و زود بگذشت            از آن « خوش طبع » شد تاریخ فوتش           که چون او در جهان خوش طبع نگذشت    پس معلوم است که مولانا مظفر الدین در حوالی سال ۹۸۷ فوت شده است .             لاغر سیستانی : وی از قضاوت سیستان بوده له لقب « قاضی لاغر» شهرت یافته است. طبع شوخ هزال داشته است. صاحب « مذکر الاحباب » می نویسد که : در ولایت سیستان دو قاضی بوده یکی لاغز و دیگری فربه , گویند ملک سیستانی قاضی فربه را به جهت سیاست ملک کشته و بر قاضی لاغز منت نهاد . برای کشتن قاضی لاغز این مطلع را نوشته :      قتل مرا نه از سر یاری گذاشتی               از بهر لاغری و نزاری گذاشتی        و هم او می نویسد که روزی ملک قاضی را به مجلس طلبید و اتفاقا شراب می خورد. قاضی در بدیهه این قطعه را گفته و به مجلس فرستاد .   شهنشها ز کرم عذر بنده را بپذیر               ز خدمت دوسه روزی اگر کناره کنم     مرا از صحبت تو مانع است امر قضا          تو خود بگوی به حکم قضا چه چاره کنم         زباده منع تو نتوانم و نکوهم نیست              که می خورند حریفان و من نظاره کنممولینا آگهی هروی: وی از شعرای نقاد و خورده گیر قرن دهم بوده و طبع آزادی داشته است . حسن خواجه نثاری می نویسد که در جواب قصیدۀ معروف به بحر الابرار امیر خسرو دهلوی بلخی شهر آشوبی ساخته تمام اکابر و امرای هری را به وجهی که  سادات هرات بوده و در خدمت حکام و امرا اشتغال داشته چنین سروده:            جلد مصحف کنده و جرم نقاره ساخته می شود معلوم از این کو یاغی پیغمبر است     امرا و حکام به نسبت این هجو عام دست و زبانش را بردیند . گویند زبان ملا که اندک کلالتی داشت پس از قطع آن هم رفع گردید چنانچه خودش در یک مصرع گویند : زبان برید چه شمعم ولی زبانه فزون شد        در همان قصدۀ شهر آشوب خویش از خود چنین یاد میکند:        آگهی پیری عصا در دست و نقرس در قدم                آنکه او را مسحی اندر پاو مسخی در سر است میرم سیاه:  اهل هرات است مردی خوش مشرب بوده اشعار هزل آمیز و پرهجو بیشتر می سرود. صاحب « تحفۀ سامی » می نویسد که « مشرب را بر مذهب ترجیح می داد و اوقات او اکثر به هزل و فسق می گذشت. » میرم با همه بی قیدی شاعری است توانا و چیره دست که گوی سخن را از اکثر هم عصران خویش به قوت طبع ربوده است . وی سفری به ماوراءالنهر کرد و هم در آن محیط فوت شد. قوت شعری اورا از این غزلش میتوان درک کرد.    فرصت غنیمت است بکش جام سلسبیل             نقد حیات را نشده هیچکس کفیل         یک دلبر از قبیله خوبان وفا نکردهر جا که بود سنگدلی بود ازین قبیل    از دشمن ضعیف بترس و قوی شمار               از بیم پشه خواب نیاید به چشم فیل     می باش بی طمع که عزیز جهان شوی            دیدم بسی عزیز که شد از طمع ذلیل       میرم ز دست لاله عذاران به طرف باغ            بستان تو جام باده و بگذار قال وقیل       این رباعی او نیز خالی از لطف نیست:     آن سرو روان که قد رعنا داردمانند الف میان جان جا دارد    بالا بتان بلای جانست بلی     من بندۀ آنکسم که بالا دارد    مولینا هجری بلخی : به گفتۀ حسن خواجه , برادر زاده قاضی بلخی بوده است مشرب آزاد و طبع خوش داشت به تجارت مشغول بوده و در شعر نیز دسترس خوب داشت. وفاتش در تبریز به وقوع رسیده در پشتۀ (۱) سرخاب مدفون گشت این مطلع از اوست:   مطلع : غریب کوی تو کس نیست این چنین که منم            غریب تر که به خاطر نمی رسد وطنمرحمی : از خواجه زاده های کابل و جوانی خوش طبع و نیکو سیرت بود. برای تحصیل  کمال عازم بخارا گردید و پس از آن به طرف هند رفته و در آن سامان به سن جوانی وفات یافت. در شعر قدرت خوبی داست و رحمی تخلص می کرد ؛ این غزل از اوست :           خیال آن خم ابروی چون هلال خوش استاگرچه دور خیال است این خیال خوش است               به شام عید نظر میکنم به ابرویش        که شام عید نظر جانب هلال خوش است     به رنگ زرد کنم عرض حال خود با اوکه پیش یار باین رنگ عرض حال خوش است         اگر چه نیست یقین دیدن جمال توام    ولی به کوی تو رفتن به احتمال خوش است  چه خوش بود که رسم به وصال او رحمی              که مبتلا شده هجر را وصال خوش است        ذکاء : از احکام و امرای بدخشان بوده در سه پشت به امیر تیمور گورگان می رسد. اسمش سلیمان بن جان میرزا بن سلطان محمود بن ابوسعید بن امیر تیمور است. تولدش در بدخشان در سال ۹۲۰ هجری قمری واقع شده است . پدرش جان میرزا در سنۀ ۹۲۷ وفات یافت بابر مرزا از کابل پسر خود همایون را به حکمت بدخشان اعزام کرد و هنگامی که هندوستان را بابر فتح دو مرتبه حکومت بدخشان را به سلیمان داد. سلیمان علاوه بر امور حکومت به شعر نیزمی پرداخت و طبع نیکویی داشت . وفاتش در سنل ۹۹۷ هجری قمری در لاهور واقع شده است . گوید این رباعی را در مرثیۀ پسر خود میرزا ابراهیم متخلص به وافایی که در جنگ پیر محمد خان در بلخ کشته شده سروده است:      ای لعل بدخشان ز بدخشان رفتی ماننده خورشید درخشان رفتی               در دهر چو خاتم سلیمان بودی  افسوس که از دست سلیمان رفتی صاحب ریاض الشعرا به اتفاق حسن خواجه می گوید که میرزا ابراهیم بدخشانی این رباعی را در وقت رحلت خود گفته است این مطلع نیز از ذکاء است :   دلم بگرفت از کار جهان ساقی بده جامی              که یک ساعت بیابد این دل سر گشته آرامی وفایی بدخشی : میرا ابراهیم وفایی خلف الصدق میرزا سلیمان ذکاء است . صاحب « مذکر الاحباب » می نویسد که پادشاه زاده خوش طبع بوده به صحبت میل تمام داشته و در سخنوری و سخن دانی بی مانند بود و پیوسته ترویج اهل فضل می نموده و ابواب تلطف بر روی صلحا و فقرا می گشوده و در بذل دراهم ید بیضا می نمود همچنین « والۀ داغستانی » میگوید که در شجاعت و سخاوت و کمال و فطانت یگانه عصر بوده است . میرزا ابراهمی در سنۀ ۹۴۱ که تاریخ آن را پدرش « نحل امید پدر » یافته است متولد و در سال ۹۶۷ که مادۀ تاریخ آن « کو نخل امید پدر» است و در جنگ با پیر محمد خان ازبک حاکم بلخ به قتل رسید.  میرزا ابراهیم در شعر قدرت تام اشعار خوبی سراییده است ابیات ذیل از او به یادگار است .     مطلع : در کوی که باشم که به از کوی تو باشد               در روی که بینم که به از روی تو باشد             وله : سنبل زلفش دلم را رام نتوانست کرد     شاخ نازک بود مرغ آرام نتوانست کرد           رباعی : ز خامۀ مژده از اشک سرخ بر رخ زرد              نوشته ام غم دل رنگ بین و حال مپرس               ملالتی است دلم را که گر کنم تقریر         تو هم ملول شوی موجب ملال مپرس   مولانا عبدالصمد: صاحب « مذکر الاحباب » می نویسد که از بدخشان است و شعرش دردمندانه واقع شده و این مطلعش شاهد حال و مبین این مقال است : مطلع : برسریر دلبری معشوق را صد گونه ناز         عاشق بیچاره را بر خاک روی نیاز         مولانا بیخودی بلخی : همو می نویسد که از بلخ است اشعار نیکو دارد و این مطلع بدو منسوب است : گرابروی ترا نشدی ماه نو غلامایام هر گزش نه نهاد هلال نام                فنای هروی: اهل هرات بوده و در هماناجا کسب تعلیم و معرفت کرده است در شعر قدرت و مهارت تام داشت . وی به طرف هند سفر کرده به دربار همایون رسید پس از آن به ملازمت اکبر پادشاه پیوست اشعار شیرین از او به یادگار است . از آن جمله است این غزل که در « تحفة الحبیب » فخری امیر باقی مانده است.          مهیا شد می و ساغر حریفم یار بایستیبه جام باده عکس آن رخ گلنار بایستی شبی گفتم به خوابت آیم و مردم من از حسرت      که چشم من به خواب و بخت می بیدار بایستی               ز کویش تا ببردی هر طرف باده فنا چشمم             تن فرسوده چون کاهی برین دیوار بایستی     مرا پرسید یار یافتم صحبت چه بیدردم ز بهر این عیادت سالها بیمار بایستی     فنایی بی رخش گلهای رعنا دیدم و گفتم                به جای هر گلی در چشم من صد خار بایستی میرامانی : وی از سادات کابل بوده از علوم معمولی عصر خود بهرمند و در شعر و شاعری صاحب دسترس عالی است . در ماده تاریخ گفتن مهارت خوبی داشت و این ماده تاریخ «۹۵۳» را در وفات جغتایی سلطان گفته :         سلطان چغتا بود گل گلشن خوبی      ناگه اجلس سوی عدم راهنمون شد   چون موسم گل عزم سفر کرد ازین باغ            دلها به  غمش ته به ته آغشته به خون شد      تاریخ وی از بلبل ماتم زده جستم   در ناله شد و گفت « گل از باغ برون شد »      امانی در شعر دیوانی به اتمام رسانیده در غزل رباعی , قطعه و امثال آ« طبع آزمایی کرده و فائق بر آمده است . این سری به هنده زده در جونپور از اسب افتاد و درسنۀ ۹۸۱ دار فانی را وداع گفت . این ابیات رنگین تراویدۀ فکر اوست:          مسجد و صومعه و خانۀ خمار یکیست    هیچ جا غیر مبین در همه جایار یکیست  در صفت کابل  می گوید:    دربهاران کابل از باغ ارم دم می زندچون شود فصل خزان آتش به عالم میزند       دل به فکر آن دهان در تنگنای حیرت است             حیرتش رو داده از جایی که جای حیرت است                دراین گلشن دل خون گشته ای پیدا نمی گردد          که از دست تو نبود لاله سان صد داغ بر جانش              نشان گر زان دهان خواهی دلا نیکو تامل کن            که این مشکل معمایست نتوان یافت آسانشبنایی : صاحب « سکینة الفضلا» به روایت از قاموس الاعلام می نویسد که از قصبۀ کوهستان کابل است و در عصر همایون به هندوستان هجرت کرده این شعر از اوست :بی مه روی تو کار من بیمار بد است             وه که بیمار غم عشق ترا کاربد است       حاجی محمد:  کابلی زاده است ولی در هند در عصر همایون تربیت یافته است . وی در ملازمت همایون متدرجا به رتبه و مقام عالی رسید . گاهگی شعر هم می گفت, دو مطله ذیل بدو منسوب است :       صد آرزوست در دل تنگم گره ز دوست  دل نیست در برم گره آرزوی است ای بسا توبه که چون توبۀ دیرینۀ من   خوبرویان بشکستند به یک چشم زدن       خانی کابلی :  خان محمد کابلی الاصل بوده به دربار همایون در هند می زیست . وفاتش در سال ۹۸۵ به وقوع رسیده است هر چند بعضی ها بخاراییش خوانده اند , ولی کابلی بودن و در کابل زیستن مسلم است . ابیات ذیل از اوست:  مطلع: اگر به یار من از من کسی دعا برساند                دعا کنم خدایش به مدعا برساندرباعی : دوش ماه عید شد بر مشکلمصقل آشکار              کز بخار روزه بود آیینه دل راغبار  آن مه نو بود یا بنمود از ضعف بدن         استخوان پهلوی لب تشنگان روزه دار    خندان خطاط: وی از شعرای اوایل قرن دهم کابل بود در خطاطای ید طولی و در شعر قدرت کامل صاحب « سکینة الفضلاء» به حوالۀ تذکرۀ سلطان می نگارد که از خوشنویسان خراسان میباشد و فرید زمان و یگانۀ دوران است اما دراطوار بسیار بی تکلیف و بی تعیین واقع شده است و خود را به دیوانگی منسوب می دارد. ابیات ذیل بدو نسبت می دهند:     مطلع: ای خرم آنکه روز به میخانه ساخته             وز همدمان به ساغر و پیمانه ساخته مطلع : بریز خون مرا ساقی و به شاغر کن            چه می شود تو هم از خون ما لبی ترکن       خواجه خرد بیگی : روزگاری به کابل گذرانیده به زیارت حرمین رسیده است شخص متدین و پرهیزگار خلیق و مهربان بود و بیشتر به این گفته خود عمل و رفتار می نمود: نان جوین و خرقۀ پشمین وآب شور  سی پارۀ کلام وحدیث پیمبری         با یک دو آشنا که نیر زد به نیم جو                در پیش چشم و همت شان ملک سنجری       این آن سعادت است که حسرت برو خورد          جویای ملک قیصر و جام سکندری    پس از سن چهل سالگی که از حج خانۀ کعبه باز گشت , گوشۀ انزوا گزید . وی از شاگردان و ارادت کیشان شیخ نور الدین است خواجه مذکور در سال ۹۷۵ هجری قمری داعی اجل را لبیک گفته از دارفانی به عالم باقی شتافت . این قطعه نیز از اوست:                خواهم که به آن تازه گل از روی نصیحت            گویند که با هر خس و خاری نه ننشینداما به طریقی که زما خاک نشینان     برخاطر او هیچ غباری ننشیند         عشقی : صاحب « بهار افغانی » او را کابلی دانسته به حوالۀ « روز روشن » می نگارد که از اولاد قدوة الاولیا شیخ اسماعیب تاش پیر و مرشد اتراک بود. در تواضع با هر یکی و تفقد به حال مردم شکسته خاطر نظیر نداشت و از حضور اکبر پادشاه به میر بخشیگری سر برافراشت . دیوانی مشتمل بر اقسام نظم و مثنویی بر وزن حدیقۀ حکیم سنائی گذاشته و در سال ۹۹۰ رخت از دنیا بر داشت . این اشعار به نام او در بهار افغانی ثبت است :مطلع : عکس چشم پرخمارت در شراب افتاده است          همچو مستی کز سر مستی درآب افتاده است               وله: زاستغنا گهی سوی این ناتوان افتد   مبادا عاشق مسکین ز چشم دلستان افتد      اگر ازجام لعلت گفتگویی در میان افتد   مرا همچون صراحی آتش غیرت به جان افتد  به هر مجلس که می نوشد دلم از غصه خون گردد            خورد با غیر اگرآبی مرا آتش به جان افتد    حنفی : شهرت به « فیروزۀ کابلی » داشته در مقاطع غزلهای او بعضا تخلص «حنفی» ذکر شده است . در عصر همایون بن بابرشاه در کابل زندگی داشت . وی در نواختن طنبور مهارت بسزا داشت . « سکینة الفضلا» می نویسد که د کابل به مراتب عالیه نایل گردید و نهایت متقی و پرهیزگار بود دز شعر طبع خوب و سلیقه نیک دارد غزل ذیل با تخلص حنفی از اوست :       غیرمنظور نظر ساخته ای یعنی چه ؟                بنده را از نظر انداخته ای یعنی چه    کس ندیدیم به دور تو بدین حس و جمال            قیمت حسن بر انداخته ای یعنی چه  پرده بر داشته ای ای مه خورشید مثال            عالمی واله خود ساخته ای یعنی چه   بهر تشریف قدومش حنفی از دل و جان                خانۀ دیده نپرداخته ای یعنی چه        مقطع با تخلص فیروزه:گرفتم کز نظر انداخت ای فیروزه آن بد خو            ز چشم شوخ او قطع کردن توان نتوان         واصلی : یک تن از شعرای قرن دهم « واصلی کابلی»   است وی مرد عارف و مجذوب بود به محتاجان و افتادگان دست کمک و استعانت دراز میکرد. وفاتش در سال ۹۶۸ واقع شده ماده تاریخ آ« را از این جهان رخت بربست » یافته اند این مطلع زادۀ طبع اوست :    زدل پیکان زنگ آلود آن مهوش برون آید           بسان شعلۀ سبزی که از آتش برون آید         یوسف : صاحب « سکینة الفضلا » می نگارد که محمد یوسف بیگ بن شاه بیگ خان کابلی است ولادتش در ککابل و نشو و نمایش در هندوستان بوده وبه ظل عاطفت اشرف خان میرمنشی تربیت یافته و دارای سلیقه و قریحه نیکو بوده مگر در حین شباب ( ۹۵۹ ه) که کلمه ( بستان دولت ) ماده تاریخ اوست از جهان فانی به عالم جاودانی شتافت غزل ذیل به نام او ثبت است :     خوش آنکه جای خویش به میخانه ساخته               درپای خم به ساغر ئ پیمانه ساخته         آن کس  که داد شیوۀ مستی به چشم یار               مستم از آن دو نرگس مستانه  گفتم که جا به دیده من کن به ناز گفت          دررهگذار سیل کسی خانه ساخته ؟         مولانا عارف : به گفته « رستاقی» کابلی زاده ای است که اکثر حیات خود را در سمرقند به سر سانیده است . طبع خوش و زبن شیرین داشت. و در حاضر جوابی و ظرافت بی همتا بود؛ چنانکه خودش هنگامی که در سمر قند بوده و به عسرت زندگی می کرده گفته است: به هرکس در سمرقندم گذر شدظرافت در عبارت درج کردم    به بازارش به هر جانب که گشتم             ز بی چیز ظرافت خرج کردم       عارف در مدح عبدالله خان قصایدی داشته در غزل و دیگر انواع نظم نیز ماهر بود . غزل  ذیل از اوست:         تیغ مژگان را ز بیرحمی به هنگام عتاب           می دهد از بهر قتل ما به زهر چشم آب         دمبدم اشکم برخ افتاده بهر جستنش               همچو آن طفلی که بررو هردم افتد از شتاب     سوز سینه کم نشد از آب چشمم بی رخش          آتش هجران بلی هرگز نمی میرد زآب      بعد عمری یار می پرسد از احوال دلم              از خوشی عارف نمی دانم چی گویم در جواب      این مطلعش نیز نیکو واقع شده:               از و یک نامه سوی من به صد زاری نمی آید             وگر آید به غیر از خط بیزای نمی آید        گدائی : اهل کابل بوده و معروف به ن گدائی کابلی » می باشد. وی به خدمت همایون پادشاه در هند رسیده و به دربار جلال الدین اکبر به منصب دبیری نایل شد. در شعر نیز قدرت داشته این مطلع از اوست :             جایی که مهوشان خم ابرو نموده اند              مردم به ماه عید مقید نبوده اند          مولانا ابتری: عبدالحکیم رستاقی ولواجی , صاحب «چراغ انجمن » او را بدخشی دانسته و می گویدد از شعرای زمان جلال الدین اکبر بوده به هند رسیده است . وی با امرا صحبت داشته , سخنی چند از فتوحات مکی و فصوص الحکم یاد گرفته در ایمان فرعون بحث می کرد؛ از آن جهت خوش طبعان او را « وکیل فرعون » می گفتند. اشعار او از اوست :        رباعی : جان دادم از جدایی جانان خویشتن           چون من جدا نماند کس از جان خویشتن      روزم ز دود آه به صد ظلمت شب است               دور از جمال شمع شبستان خویشتن    فرد: نظر اهل صفا یافتن آسان نبود  همه تن آینه گشتیم که منظور شدیم     وله : جیفۀ دنیا ندارد پیش ما رنگی که لعل          می شود مردار سنگ از دست استغنای ما       وله ک میان عالم و جاهل همین قدر فرق است          که او کشیده عنان است این گسسته مهار      داعی کشمی : میر شمسی الدین معروف به میر بزرگی, از مشاهیر و بزرگان « کشم» بدخشان بوده و در آن سامان تولد و نشو و نما یافته است, در شعر هم دسترسی داشته و « داعی » تخلص می کرد. پدرش میر جلال الدین نام داشت.  «داعی » در علم جفر و اکسیز نیز معلومات داشت. وفاتش در سال ۹۹۴ در کابل واقع گردیده و در اینجا مدفون است شعر هم می گفت این سه بیت در « چراغ انجمن» له نام او ثبت است :    رباعی : ازماتمیان مبتلای وطنم              وزغمزدگان گنج بیت الحزنم      دی منزوی وادی غم مجنون بود             رسوا شدۀ انجمن امروز منم      فرد:     شکوه حسن را کوه از گرانی بر نمی دارد        در این فکرم که چون در خلوت آیینه جا کردی        ربیع گلبهاری : بیشتر به « ربیع کابلی » شهرت دارد. اصلا از « گلبهار » کوهستان شمالی کابل است . اسمش محمد عالم بوده در کابل به تدریس اشتغال داشت. بعدا به طرف هند رفته به دربار جلال الدین اکبر رسید و در آن سامان روزگار به سر برد. ربیع در شعر مهارت خوب داشت و اشعار نیکو دارد . این ابیات در تذکره ها به نام او ثبت است:  فرد: می برد چشمی که می گشتم ازوهر لحظه شاد          غالبا گاهی ز دیوارش برو خواهم فتاد            وله: گمان آن دهان مشکل خیال آن میان مشکل               میان این و آن مشکل مرا افتاده مشکلها               بیت: برای کشتن من تیغ کین به کف برخاستبه هر که یک نفس از روی مهر بنشستم           غیوری:  «رستاقی » او را کابلی خوانده به حوالۀ « هفت اقلیم » می نویسد که در اوایل به سلک ملازمان حمد حکیم میرزا بود و بعد از فوت حکیم میرزا به هند رفته مورد نظر محمد جلال الدین اکبر پادشاه قرار گرفت . به منصب صد باشی گری شرف امتیاز حاصل کرد, اما هنوز دیری نگذشته بود که حیات را بدرود گفت ابیات ذیل از اوست :  مطلع : پنهان به سخن دارم آن غمزۀ خاموش          هر لحظه به حرفی نه زبان محرم و نه گوشرباعی : دیریست دلا جهان پرستی چه شدی              بس طرف به مال و جاه بستی چه  شدی               از صحبت خلق رو به تنهایی کن         عمری به جهانیان نشستی چه شدی   کمالی : مولدش شبرغان بوده و در آنجا هم تربیت یافته است پس از مدتی به طرف هند رفته در عهد جلال الدین اکبر با امرا و فضلای عصر روزگاری سپری کرد و پس از چند مدت باز به وطن عودت نمود. کمالی  به سمرقند هم سفر نمود ابیات ذیل از اوست:          کمالی از خیال خام دایم می پزد سودا                ولی بخشش که یاد آید ازو دلتنگ می ماند        چو شد معلوم کیفیت عجب نبود اگر گویم             خیالات کمالی با خیال بنگ می ماند     این ابیات نیز از اوست :        قطعه : به یاد ماه رویی در شب هجر             که از دل آه حسرت می کشیدم               زمدم می شنیدم خواب را نام  ولی هر گز به چشم خود ندیدیم             مطلع:      زاشک لاله گونم کوه و هامون باغ و بستان             چو من یک عاشق دیگر بود عالم گلستان است         مهدی : امیر مهدی الحسنی به گفتۀ صاحب « مآثر بلخ » از زمرۀ سادات بلخ بوده شخص صوفی منش و پابند سلسلۀ کبرویه بوده است . در علم ریاضی و نجوم ماهر بوده و حسن خواجه این بیت را برای او می خواند :         مهدی که در علوم ریاضی سرآمد است             نیک است در نجوم ولی هیاتش بد است       از نظر خردمندانه پوشیده نخواهد ماند که لفظ «هیات» در بیت فوق چقدر شیوا افتاده است . مهدی در روزگار عبدالمؤمن پسر عبدالله خان شیبانی زندگی میکرد . وی در ماه رمضان به دست شخصی به قتل رسید و در جوار مزار فیض آثار شاه ولایت ماب مدفون شد. این فرد را که مرتجلا گفته شده به تتبع قصیده معروف انوری فرموده است :          مرغ زرین جناح همت اواز شرف سدره آشیان باشدقلیچ: در« ماثر بلخ » مذکور است که محمد خان « قلیچ » از محلۀ ده شیخ بلخ است در خردسالی به هند رفته و درآنجا علوم متداوله را تحصیل کرد و مدتی تدریس نمود. بعد در مسلک ملازمین جلال الدین اکبر داخل گردید و تدریجا به منصب پنج هزاری رسید و صاحب نقاره و بیرق شد و صبیۀ او را شاهزاده دانیال به عقد نکاح خود آورد و از این حیث به خاندان سلطنتی نزدیکی پیدا کرده رسوخ و تقربش نزد شاه زیادتر شد معهذا عابد و شب زنده دار بود به مطالعۀ کتب و سرودن اشعار وذوق مفرط داشت . ابیات ذیل از نتیجه افکار اوست:     به دل  داغی که از هجران آن مه داشتم دارم      زبانی کز بیان درد کوته داشتم دارم        بیان ها بریدم بر امید کعبۀ وصلش همان افسردگی در بخت گمره داشتم دارم        انسی: اسمش مولانا محمد شاه و از شعرا و دانشمندان قندهار میباشد . صاحب « ریاض الشعرا » می نویسد که به لقب « انسی قندهاری » مشهور بوده در عهد همایون پادشاه از ماورائ النهر به هند آمده  از دانشمندان عزت یافت . واله داغستانی این مطلع را به اسم او ضبط میکند:      سر شکم رفته رفته بی تو دریا شد تماشا کن               بیا در کشتی چشمم نشین و سیر دریا کن               لکن  شبلی نعمانی صاحب شعر العجم در جلد سوم اثر خود این بیت را به آشتی قندهاری که وی هم از شعرای  دربار اکبر است , نسبت می دهد به هر حال «انسی»  از شعرای خوش کلام و شیوا بیان بوده , اشعارش زیب جنگها و بیاض ها گردیده است . فخری امیر در « تحفة الحبیب خویش غزلهای زیادی از اودرج کرده و زل ذیل از آن جمله است :  دمی کان لعل آشتناک جان من نمی سوزد      چراغ کلبۀ تاریک من روشن نمی سوزد  به گلشن هر گز آن سرو خرامان در نمی آید  که از گلزار آتشناک او گلشن نمی سوزد                خواص شمع فانوس است گویی عاشق او را              که می سوزد ز سر تا پا و پیراهن نمی سوزد         شکاف سینه می دوزم به صد رازی و حیرانم            که چون از آتش دل رشته و سوزن نمی سوزد                در آن مسکن که می سوزد شب هجران او انسی         به غیر از شمع کس با او در آن مسکن نمی سوزد                احوالی : اهل سیستان بوده و در آن محیط نشو و نما و تربیت یافته است . احوالی در زمان اکبر پادشاه به طرف هند رفت و روزگار در آن جا به سر برد . وی در شعر قدرت خوبی داشت و اشعار نیکو می سرود . « واله داغستانی» صاحب « ریاض الشعرا» این ابیات را به او نسبت داده و در تذکره خود درج کرده است :     نه به شهرم دل گشاید نه به صحرا در غمت         بی تو بر من شهر زندانست و صحرا آتش است                مطلع :     با دو چشم تو دل ای شوخ ستمگر چه کند            یک مسلمان چو در افتد به دو کافر چه کند     فرد: مهر در عهدت چنان کم شد که باور میکنم       گر کسی گوید که با یوسف زلیخا دشمن است              پیامی قلندر:  پیامی هروی الاصل بوده به لقب « قلندر» شهرت دارد. مدتی در ماوراءلنهر زیست نمود. «واله» می نویسد که پیامی هروی به یمن تربیت بابر میرزا در ماوراءلنهر به مرتبۀ صدارت رسید پیامی شعر می سرود در خاظر خوش می داشت. این رباعی از اوست :وفا و عده کردی جفا می نمایی              مه من عجب بی وفا می نمایی     چو بیگانگان مگذر ای نور دیده            که در چشم من آشنا می نماییتابعی هروی : معروف به «مولانا» از صنعتگران و نقاشان معروف قرن دهم هرات بوده در موزیک و شعر نیز دسترس خوبی داشت ؛ از جمله نی را به مهارت می نواخت . این غزل از اوست :   کار من دور از تو غیر از ناله های زار نیست           گر به زاری جان دهم در هجر دور از کار نیست آن که در عمر خود از نخل قد او بر نخورد                زندگانی چون کند از عمر بر خورد دار نیست          دولتی باشد که بگشاید ز خواب ناز چشم   ای دریغا دیده های بخت من بیدار   نیست        عشی مردم دیدن یار است بی غیر و مرا  هیچ عیشی خوشتر از نادیدن اغیار نیست              یار بود او را به ما ای تابعی صد روی دلاز چه رو امسال با ما یار همچون پار نیست               دعوی : اصلا اهل رستاق خراسان و معاصر شاه اسمعیل صفوی بوده است . اشعار نیکو می سرود . این رباعی به اسم او در « ریاض الشعرا» مذکور است :           هر دم از ناحق خراشم سینۀ افکار را   تا ز دل بیرون کنم غیر خیال یار را       نیست آن شبنم بروی برگ گل دور از رخت             آب چشمم می نشاند آتش گلزار را   علی اکبر بدخشی : میرزا علی اکبر بدخشی از شعراییست که به هند سفر کرده و به خدمت اکبر رسیده است . وی ملازمت جلال الدین روزگاری به سر برده مداحی خاندان او را می نمود. اشعار نیکو دارد و ابیات ذیل به نام او در ریاض الشعرا ثبت است :  رباعی :             شهزاده سلیم تا به کف تیغ گرفت از خون عدو روی هوا میغ گرفت        از بیشه گریخت شیر در دامن کوهدر کوه پلنگ هم سر تیغ گرفت           وله :      گر مونس و همدمی دمی داشتمی            زو چارۀ مرهمی همی داشتمیدرآتش غم سوختمی سر تا پا در دیده اگر نمی نمی داشتمی   خواجه ابوالبرکه فراهی : ریاض الشعرا می نویسد که مولدش فراه است در خدمت همایون پادشاه می بود مطلع و رباعی زیر از اوست :         مطلع : خون دل می خورم از پستۀ شکر شکنش             که چرا بسته نهاده است دهن بر دهنش    رباعی: هر چند که شهره گشته بد نامی من  ز اندازه گذشته بی سر انجام من       پهنان کنم از رقیب حال دل خویش      ترسم که شود شاد زناکامی من فارغی : اصلا از هرات بوده و در آن ناحیه نشو و نما و تربیت یافته است . در شعر دسترس خوبی داشته وی در قرن دهم زندگانی می کرد. واله داغستانی این رباعی را به اسم او ضبط کرده است:         عشق تو دگر عربده با جان که دارد  دست ستمت باز گریبان که دارد               گر یار نشد فارغی از حال تو اگه       او اگهی از حال پریشان که دارد         از اشعار و غزلهای فارغی  « تحفة الحبیب » فخری نیز درج شده است که این مسألۀ نسبت داشتن فارغی را به قرن دهم هجری مسلم می سازد . این غزل از آنجا انتخاب شد:    مفلس مگو به عشق خود ای سیمبر مرا                بنگر زسیم اشک رخ همچو زرمرا       درد و غم است مایه عاشق هزار شکرکین مایه هست از همه کس بیشتر مرا      چون مردمان دیده به چشمم قرار گیر  تاکی شوی چو اشک روان از نظر مرابرگردنم ز تیغ  تو صد گونه منت است                کو وار هانده است ز صد درد سر مرا   عمر است که کوته و شب هجران عجب دراز         امشب عجب که روی نماید سحر مرا       چشمی که هر دمش به وصال تو دل دهم                دردا که ساخت غرقه به خون جگر مرا        ز اهل کرم کسی به هری نیست فارغی به خیز و ره نمای به راه دگر مرا    ملا حسین : در جلد دوم « طبقات اکبر » مذکور است که در اصل و زیر زاده است . کسب علوم نمود . به ادراک عالی وحدت فهم از اقران امتیاز داشت . سالها در خدمت همایون پادشاه بود و قرب داشت....          ملا حسین یک تن از شعرایست که در فنون سخن دست توانا و قدرت کامل داشت. مخصوصا در سرودن اشعار و قصاید مصنع مشکل کمتر کسی از معاصرانش به پایۀ او میرسید.   ملا حسین را اکثرا « هروی» دانسته اند . صاحب « گلستان مسرت » می نویسد که قصیدۀ ای متضمن تاریخ جلوس اکبر پادشاه غازی از خواجه حسین هروی که از مصارع اولی ۹۶۳ جلوس میمنت مانوس و از مصارع ثانیه ۹۷۷ تولد شاهزاده سلیم یعنی  نور الدین محمد جهانگیر پادشاه مفهوم می شود این قصیده که مشتمل بر  ۱۱ بیت میباشد در گلستان مسرت درج شده است که ما چند بیت آن را جهت نمونه می نگاریم :         لله الحمد از پی جاه و جلال شهریا               گوهر مجد از محیط عدل آمد در کنار       طایری از آشیان جاه جود امد فرود             کوکبی از اوج عز و ناز گردید  آشکار     گلبنی اینگونه ننمودند بر دور چمن              لاله ای زینگونه نگشود از میان لاله زار      شاد شد دلها که باز از آسمان عدل و داد            باز دنیا زنده شد کز مهر ایام بهار           شاه اقلیم وفا سلطان ایوان صفا  شمع جمع بیدلان کام دل امیدوار              عادل کامل محمد اکبر صاحبقران               پادشاه نامدار و کامجوی و کامگار             ملا حسین در آخر عمر از دربار اکبر رخصت وطن گرفت ولی قبل از رسیدن به وطن در کابل در گذشت این رباعی نیز از اوست .           انم که ممالک سخن ملک من است              صراف خرد صیرفی ملک من است          دیباچه کن ز دفتر من ورقی است               اسرار دو کون بر سر کلک من است         بیکسی : غزنوی الاصل بوده از شعرای قرن دهم هجری افغانستان است صاحب « شمع انجمن می نویسد که به وفور فضایب و صنوف کمالات اتصاف داشت به زیارت حرمین شریفین رسیده به هند رفت علم حدیث خوانده بنا بر کبر سن متوجه وطن شد . در سال ۹۷۳ در منزل پشاور ندای «ارجعی م از پیک اجل شنیده به جوار رحمت ایزدی پیوست این دو بیت را به ام او ضبط میکند .          رباعی : در دیر . کعبه جز به تو مایل نبوده ام             هرجا که بوده ام ز تو غافل نبوده ام     وله:  فلک را رسم بی مهری نه در دوران ما بوده            که دوران فلک تا بوده بی مهر وفا بوده    این غزل « بیکسی» غزنوی از ردایف الاشعار « فخری امیری» اقتباس شد:               غزل :     تا چو خیمه به دشت آن گل رعنا زده است                جانم از کشور تن خیمه به صحرا زده است               گر به زلف تو دلم دست تمنا زده ست     عجبی نیست که دیوانه و سودا زده است  دامن شاهد گل بهر چه شد خون آلود        مگرش خار تمنای تو در پا زده است    هر نسیمی که گذر کرد از آن حلقۀ زلف    دم ز مشک ختن و عنبر سارا زده است   نیست دز انجمن چرخ برین مشعل مهر   آه من شعله برین طارم خضرا زده است         کوهکن از مژه هر دانه  اشکی  که فشاند                خار حسرت شده سر از دل خارا زده است  بیکسی داده فلک ساغر عشرت همه را   سنگ بیداد همین بر قدح ما زده است       میر محمدخان: غزنوی الاصل بوده به غزنوی میر محمد خان شهرت دارد. در « چراغ انجمن مذکور است  که میر محمد خان به علو قدر و مرتبت مشهور است . مجلس اوهیچگاه خالی از فضلا و شعرا نمی بود . با وجود اشتغال به امور ملیکه گاهگای به شعر سرای می پرداخت و به اکبر پادشاه می گفت : افتخار زمان شماست که چون منی در آن موجود است . دیوان بزرگی ترتیب داده است , ابیات ذیل از اوست:               در جوانی حاصل عمرم به نادانی گذشت                آنچه باقی بود آن هم در پشیمانی گذشت         ای جوان جز تخم نومیدی نکشتی در جهان             موسم پیری رسید ووقت دهقانی گذشت         قمبری ابیوردی :  از ابیورد خراسان بوده و در خدمت عبدالمؤمن خان به سر می برد مطلع ذیل را از او می آوردند:       ناخن ز غم به سینه زدن پیشۀ من است               فرهاد کوه عشقم و این تیشۀ من استسید عبدالقادر هروی : از شعرای اواخر قرن دهم هجری است مولدش هرات بوده در فن تاریخ گویی مهارت داشته و این قطعه را در تاریخ مدرسۀ سلطان حسن میرزا سروده است :               این عمارت که خیره گشت از او                چشم صورتگران چین و خطا               اسم بانی و سال تاریخش         شاه سلطان حسین بایقرا    (۹۸۸) صالحی هروی: از شعرای زمان اکبر بوده و در خوش نویسی و دبیری مهارت تام داشت. در قافیه سنجان آیین اکبری مسطور است که صالحی هروی علاوه بر نظم سرایی در مهار علمی فکر و رسایی و در خط ید طولایی داشت. در سلک منشیان شاهی منتظم بود. به وطن بازگشت و همانجا در گذشت اسم صالحی عمحمد میرک بوده و نسبت خود را به نظام الملک طوسی مر ساند . اشعارش نیکو واقع شده این چند بیت در تذکره ها به نام او ثبت است :عاشقی مایۀ درد است چه هجران و چه وصلخسرو از عشق جدا نالد و فرهاد جدا     ***   اسباب هلاک این همه وزنده ام ای هجر     شرمنده خود کرد مدارای تو ما  را     وله :               مرا گویند بی دردان بزن دستی به دامانش    مرا دستی اگر بودی گریبان پاره می کردم             مطلع : درد دل گفتم تغافل کرد خواری ررا ببین    گریه کردم خنده زد بی اعتباری را ببین      فرد :           به دست اوست مرگم صالحی خاطر نشانم شد          که شاهین اجل هم مرغ دست آموز او بوده است               فکری : اسمش محمد و از شهر هرات بود به سید محمد جامه باف شهرت دارد گرچه صاحب « ریاض الشعرا» او را تربتی دانسته است , اما از آنجا که صاحب «آیین اکبر» ابوالفضل علامی که معاصر فکری بوده است او را هروی دانسته نسبتش به هرات موثقتر است . فکری چون به رباعی سرودن علاقۀ خاصی داشت و اکثر اشعارش رباعی است به « میر رباعی » معروف شده است . وی از شعرای زبردست بوده افکار بلند و اشعار دلپسندی دارد . در زمان سلطنت جلال الدین اکبر به هند رفت و در مدح آن سلطان اشعاری داشت . در سال ۹۷۳ وفات کرد این مصرع را تاریخ وفات او یافته اند: گفتا خرد که میر رباعی سفر نمود» رباعیات ذیل از اشعار اوست :     آن روز که آتش محبت افروختعاشق روش سوز ز معشوق آموخت           از جانب دوست سر زد این سوزو گداز          تا درنگرفت شمع پروانه نسوخت           وله: کردیم به بزم دیده چون شمع مقام          بردیم به سر عمر در اندیشه خام  چون شمع تمام گشت می میرد و ما            افسوس که مردیم و نگشتیم تمام         وله: جانم به لب از لعل خموش تو رسید       وزلعل خموش باده نوش تو رسید         گوش تو شنیده ام که دردی دارد                درد دل من مگر به گوش تو رسید             میلی هروی:  اسمش میرزاقلی بیگ و از نژاد ترک بود از این رو به میلی ترک شهرت یافته است . در قافیه سنجان « ائین اکبری » ذکر است که میلی هروی در مشهد مقدس نشو و نما یافته و به مصاحبت نو رنگ خان در هندوستان به سر می برد. به ملازمت اکبرب هم رسید و در «مالوه» سال ۹۸۳ فوت و استخوانش ره به مشهد مقدس رسانیدند وی صاحب دیوان است سبک و سلیقه شعری او خیلی خوب بود ابیات ذیل نمایندۀ قریحه اوست :                در فراغت زان نمی میرم که ناید در دلت               کین ستم نادیده روزی چند با هجران نساخت   *****  با آنکه به پرسیدن ما امده مردیم    که آیا زکه پرسیده ره خانۀ ما را       با غیر نشینی و فرستی ز پی ما   آن را که نداند ره کاشانۀ ما را            ***  شدم تا شهره در عشقت گریزم هر که را بینم           که می ترسم به تقریب من آیی در خیال او               زود تسلیم مکن جان به خدنگش میلی             دست و پایی زن و از عمر دمی لذت گیر شاه طاهر:  از اولادل خواند میر مؤرخ مشهور قرن نهم هجری و صاحب « حبیب السیر» است . ابتدا در کاشان بوده بعدا به طرف عند رفته به نسبت علمیت و معرفت خود ترقی کرده وفاتش در نیمۀ قرن دهم و به روایتی در سال ۹۵۲ ه صورت گرفته است این مطلع یکی از قصاید اوست:      شاهد مهر چو آید  به شبستان حمللاله فانوس بر افروزد و نرگس مشعل  میرالهی بدخشی : از شعرای قرن دهم بدخشان است . طبع هزال داشته و این قطعه را در تقرر مولانا « خرابی » به امر قضای « کولابه» ساخته است:       غنچه چو بگرفت جهان را تمام   نغمه سرایی به ربابی رسید       ملک چو در دست ندیم اوفتاد   کار شریعت به خرابی رسید       خرابی از طرف ندیم بیگ امیری قاضی ساخته شده بود .           مولانا بابای بلخی : از شعرای قرن دهم است . صاحب « مذکر احباب » می نویسد که طبع خوب و اشعار مرغوب دارد و این مطلعش نیکو واقع شده .   مژگان تو دود از دل پردرد بر آورد       تیرت زتن خاکی من گرد بر آورد  واصفی : به استناد کتاب « نمونۀ ادبیات تاجیک» هراتی بود و در هرات تربیت و نشو و نما یافته است وی کتابی به نام « بدیع الوقایع » تألیف کرده است . واصفی معاصر شاه اسمعیل صفوی بود در فنته شیعه و سنی به ماوراء النهر رفت او وقایع را تا سال  ۹۳۰ هجری قمری در کتاب خود درج ساخته است. معلوم می شود که در نیمۀ دوم قرن دهم هجری وفات یافته است واصفی نه تنها در تاریخ و نویسندگی مهارت تام داشت , بلکه در شعر هم مقتدر بوده است . مخصوصا در صنایع مشکله مهارت نشان داده  به آن توجه زیاد . غزل ذیل که در آن لفظ آب و تیغ در هر بیت التزام شده است از اوست:مضطرب گردم چو گیرد در گلویم تیغ یار             در گلوی هر که گیرد آب گردد بر قرار        در میان تیغ خوبان دست و پایی می زنم              آشنا باید که زین گردابم آرد بر کنار   بگذرد از استخوانهای تنم تیغش چو نیست           مانع آب تیز را خاشاک و خس اندر کنارتیغ تو چون از سرم بگذشت جان دادم روان         آب چون بگذشت از سر غیر مردن نیست کار چون نیامد برسرم تیغ تو جسمم خشک شد               آب چون نابد زمانی خشک گردد جویبار      واصفی تیغ ترا می بیند و محروم از آن  میکند در آب از حسرت نظر چون روزه دارصاحب ن مذکر احباب» اشعار مصننع زیاد از او ذکر کرده است که نسبت اختصار صرف نظر شد . وی مدفنش را « تاشکند » دانسته است .     امیر مسیب : مولد وی بدخشان بود از سادات آن سامان است صاحب کمال و جمال معنوی بوده در شعر نیز مهارت داشته است . امیر مسیب از شعرای قرن دهم است چه ذکر وی در تذکره « تحفة سامی » که شرح حال شعرای بعد از قرن نهم تا سال ۹۵۷ در آن مذکور است آمده است این مطلع از اوست :   هر گه رسم به خاک در مرتضی علی          جان را کنم فدای سر مرتضی علی   غوریانی : اسمش حافظ علی و از قریۀ «غورین» است که محلی است از مضافات هرات پدرش نورالدنی محمد غوریانی مشهور است . در کتاب « صورتگران و خوشنویسان هرات » نوشته است که تعلیمات او در قسمت ادبیات و علم عروض و صنایع شعر بسیار بلند بود . این مرد بزرگ که به خطاطی و خوشنویسی شهرت دارد ؛ نه تنها خط را زیبا می نوشت بلکه تذهیب و شعر را نیز به حد کمال رسانیده بود ووی در شعر قصاید سلمان ساوجی را پیروی کرده است . غوریانی عمر طولانی دیده تقریبا صد سال زندگانی کرده چه تاریخ تولد اورا در حدود سال ۸۷۰ ه وفاتش را در حوالی سال ۹۳۰ هق دانسته اند . این مطلع یکی از قصاید اوست که به پیروی از سلمان ساوجی سروده است:حریم حرمت کوی تو جنت ابرار             شمیم نکهت بوی تو راحت احرارمیرزا کافی: که بعضی او را «کافی» هم خوانده اند از مردمان هرات و تربیت یافته و نشو و نما دیه همین مرز و بوم است . کافی از خانواده بزرگی که همیشه در امور جکومت و سلطنت دست داشتند بر خاسته است چنانکه پدرش در زمان بدیع الزمان به امر و زارت اشتغال داشت . وی در علوم ادبی مهارت حاصل کرده در خوشنویسی شهرت کامل یافت . حیات کافی بیشتر با امرا و شهزادگان صفوی به سر رسیده است چنانکه سام میرزا صفوی صاحب « تحفة سامی » می نویسد که روزی با میرزا کافی به باغ مراد هرات به طریق گشت رفته و در خانه ای که مشهور به بیت العشرت است منزل کرده  بودیم این مطلع را در بدیهه گفته است و به دیوار خانه است               رباعی :   دردا که گل امیدم از باغ مرادد                هرگز به مراد دل غمگین نگشاد   افسوس ز هجر یار جانی افسوس         فریاد ز دست نامرادی فریاد       کافی در اواخر عمر به مسلک عسکری منسلک گشت و در یکی از جنگها که بین عبیدخان شیبانی و شاه طهماسب صفوی به وقوع رسید, در سال ۹۳۲ در خانه حبیب الله خان نام به دست ترکان مقتول شد ابیات ذیل نیز از اوست :   مطلع :             مشکل حکایتی است که گفتن نمی توان                وین مشکل دگر که نهفتن نمی توان فرد:    پیش واعظ منشین قصۀ واعظ مشنو        قد بر افراز که کوته شود آن افسانه              رباعی :آمد بر من قاصد آن سر و سهی                آورد بهی تا نبود دست تهی      من هم رخ زرد خود بدان مالیدم              یعنی ز مرض نهاده ام رو به بهی            سلطان علی خطاط اوبهی : از خطاطان  و شعرای قرن دهم هجری قمری است , مولدش  بلده « اوبه » هرات بوده و خط را خوب می نوشت ولی نستعلیق او جذاب و زیبا بود.  سلطان علی در خط به اندازه ای قدرت داشت که خودش به صورت اعتراض به سلطان علی مشهدی می گوید:                گرچه آن سلطان علی از مشهد استلیک این سلطان علی از «اوبه» است   اشعار دلپذیر و ابیات شیرین زیاد داشته است از آن جمله به جهت نمونه مطلع و رباعی ذیل ثبت شده است.          مطلع : لعلیست لبت کهه به زیاقوت تر است      درجی است دهانت که لبالب گهر است   بر ماه رخت نه یک هلال از ابروست             هر موی ز ابرویت هلال دگر است         سلطان علی اوبهی یکصد و نه سال عمر کرده و در حدود سال ۹۴۷ فوت نمود. مولانا میر محمود بیهقی : از معاصرین خواجه حسن نثاری صاحب «مذکر احباب » است . به قول خواجه حسن میر محمود در موسیقی مهارت داشته و خواجه مذکور نزد او اکتساب درس کرده است . همچنین در شعر دسترس خوب ووقوف کامل داشت. وفاتش در بلخ به وقوع رسیده است این بیت را دربارۀ او خواجه حسن فرموده:چو اول نام او محمود کردی      الهی عاقبت بکند چرخ فلک پیمانه            این مطلع او نیکو واقع شده :     ای خوش آندم که شوم خاک در میخانه   تا زخاکم بکند چره فلک پیمانه   زلامی : در هرات متولد و در سال ۹۳۱ ه در همین جا وفات یافت . در فن شعر و شاعری قدتر طبعش گوی از معاصرین بلاغت ربوده و فکر ذخارش در ایراد معانی بکر ید بیضا طبعش گوی از معاصرین بلاغت ربوده و فکر ذخارش در ایراد معانی بکر ید بیضا نموده صاحب علو همت و متانت طبع بود طوری که از قصیده اشتکائیه او  ظاهر و باهر است چنانکه می گوید:       بکر فکرم ناید از بی کاغذی بیرون بروز             همچو ابکار بنات النعش از بی چادری       شعر فضل و شاعر آمد فاضل اما چون طمع           لازم شعر است بیزارم ز شعر و شاعری        این دو بیت نیز از اوست :                چشمی که بود لایق دیدار ندارم  دارم گله از چشمه خود از یار ندارم       وله:  نخواهی کرد باور خار خار سینۀ چاکممگر روزی که گیرد دامنت خار سر خاکم    وصفی : از معاصرین سام میرزا بوده و از هرات می باشد این مطلع بدو منسوب است .خوبان شهر فتنه و آشوب می کنند  کاری که می کنند همه خوب میکنند    ملا علی خراس :  از شعرای قرن دهم بوده و به قول صاحب « تحفه سامی » از شهر هرات است در سلک فصحا و بلغا انتظام داشت و از جملۀ شاعران آنجاست این رباعی از اوست :             تاآتش عشقت به دل افروخته ام  چون شمع همه سوختن اموخته امباآنکه دلی چو سنگ و آهن داری              می کن حذر از دود دل سوخته ام     شاه حسین :  سام میرزا می نویسد که از قصبۀ «اوبه» است . از ولایت خرسان و در اوایل جوانی به تحصیل فضایل نفسانی موفق گشته در نظم عزل و معما از فضلا سبقت نمود. این معما به اسم شاهی از اوست :زید و زاهد را نشاندی ای صنم    عاقبت از شیوه ها بالای هم کسی که او سر دستار یا من بیند دگر به باغ چرا دستۀ سمن بیند             غلام پاکی :  از شعرای هرات در قرن دهم است . درآن جا به سر تراشی مشغول بود و از خمر آن امرار حیات می کرد. طبع شعر نیز داشت و اشعار نیک از فکرش می آمد . این رباعی را سام میرزا از او ذکر میکند:       تیغ اجل آن دم که علم خواهد شد  این جسم چو موی ما قلم خواهد شد         گر جرم و گناه ما به پاکی ببری از کیسۀ رحمتت چه کم خواهد شد   غزالی هروی : نیز از شعرایی است که از شهر هرات بر خاسته و مشهور به « چنبک» بوده . به طرف عراق رفت و در آنجا حیات به سر می برد. این بیت را سام میرزا از او می نویسد:      مطلع : تا در اقلیم جمالت پادشاهی داده اند        مهر و مه بر خوبی حسنت گواهی داده انداین مطلع نیز بدو منسوب است :             دود آه دل من کین همه پر کاله در اوستگردبادیست که صد برگ گل لاله در اوست        مولانا دائمی : مولدش سبزوار بوده در هرات تربیت و نشو نما یافته است به قول سام میرزا اهنگری می کرد این مطلع از اوست : آنکه دو لعل لبش قوت روان من است      حقۀ یاقوت او جوهر جان من است  میر علی خطاط: ازخطاطان مشهور قرن دهم هرات است اسمش میرسید علی , پسر محمد باقر ذوالکمالین و از جمله شاگردان مولانا سلطان علی است . وی با استاد خود در سال ۹۲۵ بر اثر جنگهای اسمعیل صفوی و محمد خان شیبانی به طرف ماوراءالنهر رفت . مدتی در بخارا زندگانی کرد و از دوری وطن به تنگ آمده چنین شکایت سر داد:        عمری از مشق دو تا گشت قدم همچون چنگ          تاکه خط من بیچاره بدین قانون شد       طالب من همه شاهان جهانند و مرا در بخارا جگر از بهر معیشت خون شد   این بلا بر سرم از حسن خط آمد امروز               وه که خط سلسلۀ پای من مجنون شد   سوخت از غصه درونم چکنم چون سازم             که از این شهر مرا نیست ره بیرون شد     تاریخ وفات میر علی را به سال ۹۵۱ -۹۵۳ و ۹۶۶ نگاشته اند . معمای ذیل به اسم مهدی از اوست :                خوش آنکه به عشق مبتلا گردیده    بیگانه ز خویش و آشنا گردیده             یکبارگی از قید خرد وارستهدر میکده ها بی سرو و پا گردیده             رباعی ذیل نیز از اوست:      سرحلقۀ دهر و سر هر بی وطنی   خاقان دلاوری و خضر زمنی              رفیقی هروی : اسمش میرعلی مشهور به مجنون چپ نویس متخلص به رفیقی است . اسم پدرش کمال الدین یا جمال الدین محمود است وی یک تن از خطاطان و مذهبان مشهور قرن دهم هجری است . درباره خط و خطاطی خود می گوید:          هر کس که به صفحه خطم دیده گشاد       دل بر خط دلبران مهوش ننهاد     در عالم خط منم مسلم امروز   استادان را چنین خطی دست ندارد     وی در این فن تألیفاتی داشته که سه رسالۀ آ« به نامهای ذیل مشهور است : رساله خط و سواد , قواعد خطوط سبعه رسم الخط ع رسالۀ نخست و سوم آن را  به صورت قلمی در موزۀ لندن موجود است مجنون در خط نویسی اختراعاتی کرده است از جمله اختراعات او یکی خط دو طرفه یا او امان است چنانکه می گوید:       او امان مخترع مجنون است   کز قلم چهره گشایی ها کرد            تا شدم مخترع و صورت کش خطکم صورتکی پیدا کرد             رفیقی به هر دو دست چپ و راست خط زیبا و نیکو می نوشت در شعر نیز دسترس خوبی داشت این رباعی نیز از اوست .    خوش آنکه به عشق مبتلا گردیده        بیگانه ز خویش و آشنا گردیده یکبارگی از قید خرد وارستهدر میکده ها بی سرو و پا گردیده      رفیقی مثنوی در موضوع و چگونگی خط به رشتۀ تحریر آورده است که این چند بیت از آن جمله است.               بیا ای خامه انشایی رقم کن   به نام کاتب لوح و قلم کنرقم ساز همه ایشا کماهی     پدیدار سفیدی و سیاهیبسی کلک قضایش زوستادی               گشاید چشم خوبان عین صادی   ز کلک صنعش انشایش زوستادی            رقم بر شیوه نون و القلم کرد    دواتی سازد از چرخ مدور   کنندم موم سر آن ماه انور        کند از این دوات سبز مینا    ز سرخی شفق شنگرف پیدا       الهی رحم کن برحال مجنون   قلم کش بر خط عصیان مجنون  غبار نامهای زنگ عصیان     ز توقیع رقاعم نسخ گردان   وی در سال ۹۵۰ هجری قمری عالم فانی را وداع گفت .               محب هروی : مولانا محب علی پسر مولانا رستم علیخان خطاط متخلص به نایی است. زادگاه وی شهر هرات بوده در بدیهه گویی و خطاطی مهارت خوبی داشت. محب علی مدت زیادی به مسافرت پرداخت و از فیض کمال خطاط و شعر گویی به دربار شاه اسماعیل صفوی و طهماسب صفوی راه یافت , مخصوصا ندیم و جلیس سام میرزا گردیده محب علی در سال ۹۷۳ هجری قمری بدرود حیات گفت . ابیات ذیل را از او ذکر می کنند:           نیست غیر از بلا مراتب عشق            ز اول عشق تا نهایت عشق         آه مجنون عشق پیشه کجاست             تا برم پیش او شکایت عشق     ملا هاشم قندهاری:  از مصاحبان بیرم خان بوده در قرن دهم هجری می زیست . شاعر خوش قریحه و نیک محضر بود, اشعار نیکو می گفت و صاحب « خزانۀ عامره» به حوالۀ تاریخ  بداویونی می نویسد که بیرم خان عزلی را از هاشم به نام خود مشهور گردانیده و شصت هزار تنگه نقد در عوض آن به او حکم فرمود و پرسید که این مقدار چون است ؟      اودر بدیهه لطیفه شصت کم است . خان چهل هزار تنگه افزود و یک لک درست انعام داد غزل لک تنگه اینست :   من کیستم عنان دل از دست داده ای  وز دست دل برده غم از پا فتاده ای         دیوانه وار در کمر کوه گشته ای     بی اختیار سر به بیابان نهاده   ای        گاهی چو شمع ز آتش دل در گرفته ای               گه در فتیله با دل آتش  فتاده ای          بیرم ز فکر اندک و بسیار فارغیم هرگز نگفته ایم یکی یا زیاده ای         هاشم در سال ۹۶۹ هجری در آگره وفات کرد وی نغمۀ سخن می سراید  :          بجز خاک درت جایی نریزم اشک از مژگان         به هر در آبروی خویشتن بر خاک چون ریزم    بعضی ها وی را هاشمی قندهاری دانسته اند از جمله صاحب « ریاض الشعرا » هاشمی اش خوانده دو بیت ذیل را به اسم او می نگارد: رهزن دل شده خال رخ گندم گونش               گوییا برده همین دانه ز ره آدم را آن چنان بر دل من زخم تو خوش می آید      که نهد بر جگر ریش کسی مرهم را               خیالی : خیالی را اکثر تذکره نویسان هر وی و برخی بخارایی دانسته اند ؛ لکن صاحب  «ریاض العارفین » می نویسد که خیالی هروی از اهالی شهر مذکور و به کمالات صوریه و معنویه مشهور و عاشقی مجرد و سالگی موحد بوده است . وی اشعار صوفیانه بیشتر داشته به قول صاحب « ریحانة الادب » دیوان شعرش در ترکستان و خراسان متداول بوده است . از اشعار خیالی غزل ذیل مشهور و در اکثر تذکره ها درج است به غیر از این غزل شعر دیگری از او به نظر نرسید. «خیالی» از شعرای قرن دم هرات بوده است :                ای تیر غمت را دل عشاق نشانه              خلقی بتو مشغول و تو غایب زمیانه   حاجی به ره کعبه و من طالب دیدار         او خانه همی جوید و من صاحب خانه           گه معتکف دیرم و گه ساکن مسجد          یعنی که ترا می طلبم خانه به خانه          چون در همه جا عکس رخ یار توان دید           دیوانه نیم من که روم خانه به خانه    مقصود من از کعبه و بتخانه تویی تو             مقصود تویی کعبه و بتخانه بهانه        هر کس به زبانی صفت حمد تو گوید              نایی به نوای نی و مطرب به ترانه        تقصیر خیالی به امید کرم تست       یعنی که گنه را به از این نیست بهانه     عینی هروی : از شعرا قرن دهم هرات است . عینی در « اوبه» هرات تولد یافته در همان جا تربیت شده است . در فن خطاطی مهارت کامل  داشت ع مخصوصا خط نستعلیق را  خوش می نوشت . عینی اکثر اوقات خود را به استنساخ دو اوین شعرا صرف می کرد خود نیز شعر ابیات ذیل از اوست :      بیت :            زهر که یاد در این بزم می کنم نماند           پیاله رفت و قدح رفت و جام و مینا رفتمطلع :           بسر خویش کسی را مکن نی دمساز         که تا نفس زده ای میدهد برون آواز          وله :  هیچ معشوقی وفا با عاشق شیدا نکرد       گل به صد ناخن گره از کار بلبل وا نکرد              آتشی : از قندهار بوده مدتی در کابل می زیست , بعدا به معیت بابر  میرزا به طرف هند رفت و در آن ملک تا سالها بعد بر حیات بود زیاده از احوال وی معلوم حاصل نشد. شبلی نعمانی این مطلع را به اسم وی در جلد  سوم « شعر العجم» خویش ثبت کرده است:               سر شکم رفته رفته بی تو دریا شد تماشاه کن              بیا در کشتی چشمم نشین و سیر دریا کن               شوخی هروی : خواجه حسن نثاری در تذکره خود می نویسد که مولانا شوخی به کفش دوزی مشهور است چه پدرش درهری کفش فروش بوده و در بازار ملک دکانی داشته که با مقام خوش طبعان قرارداشت و در خوش طبعی بی همتا بوده و قدم در میدان بلات نهاده و ه چوگان فصاحت گوی سخن از اقران می ربود این سه بیت از اشعار سنجیدۀ اوست:  در واقعه دیدیم که شد یار پریشان          گشتیم از این واقعه بسیار پریشان                شب خورده به اغیار شب و روز چو نرگس     از خانه برون آمد دستار پریشان            شوخی درمی چند بدست آر که هستند             خوبان جهان از پی دینار پریشان       مقصود هروی : اسمش یوسف شاه مشهر به درویش تیرگر است . « در مذکر احباب» ثبت  است که تیر گر آزاد و بی تعلق بوده و در کسوت  انقطاع و تجرد زیست می نمود و از مریدان حضرت شیخ حاجی محمد است و به صنعت تیر کری مشغولیت داشته طبعش به لطیفه مایل بود. اکثر تذکره نویسان درویش را هروی دانسته اند . مقصود تقریبا نود سال عمر دیده است . این مطلع از اوست:           خوبان هری خوبتر از آب حیاتند               بسیاررباینده و شیرین حرکاتند           درویش بیشتر به سرودن رباعی میل داشته رباعیات نغز و نیکو از فکرش تراویده است رباعیات ذیل را ریاض الشعرا و مذکر احباب به اسم او ثبت کرده اند .            ریاض الشعرا :                بوی گل و مل نوای مرغان بهار            حاضر همه و تو غایب ای زیبا یارآنجا که تو غایبی از اینهام چه حظ            وانجا که تو حاضری به انهام چه کارمذکر احباب :       در عشق کسی قصاص کردم خود را   افسانه عام و خاص کردم خود را    چون از تو وفا ندیدم ای عمر عزیز    دل سوختم و خلاص کردم خود را   ایدل غم یار و نالۀ زار خوشست      خون جگر و دیدۀ خونبار خوشست       غیر از غم یار هر چه حاصل کردم  حاصل همه هیچ است غم یار خوشستمولانا شیدای بلخی :  از شعرای قرن دهم شاعر خوش طبع و لطیفه سرا بوده ودر علوم عقلی و نقلی معلومات داشته چنانکه صاحب « مذکر احباب» نوشته است که : « مجمع الفضایل بود پیوسته به افاده علوم عقلی و نقلی اشتغال می نمود درس علوم و مطالعه فقه و تفسیر او بی نظیر می نمود. مدتی این فقیرتحصیل نجوم و هیات در خدمت او می کرد» شیدا اهل بلخ بوده چنانکه در یک بیت خود که به صورت مزاج در تتبع گلستان سروده است می گوید: تفاوت همین است که ای محرم راز    که شیدا از بلخ است و سعدی ز شیراز        شیدا در  تاریخ گویی مهارت داشته قطعه ذیل را در تاریخ عمارت سلطان گستن قرا سروده و طرف نواز او قرار گرفته است:          قطعه:              در ارگ قلعه بلخ عالی عمارتی شد              تا آب و خاک باشد بادا بقای منزل             تاریح و نام بانی از من طلب چو کردند            گفتم به اهل دانش «گستن قرای عادل»  نجم الدین مسعود هروی: از شعرای هرات در قرن دهم است . وی با شاه طهماسب ماضی معاصر  بوده اشعار نیکو و زیبا می سرود . طبعش به هجو میل داشت ولی اشعار خوب هم زیاد دارد فخری صاحب «لطائف نامه» و « تحفه الحبیب » غزلی را از او در ردایف الاشعار خویش ثبت کرده است که در ذیل نگاشته می شود این رباعی زیبا نیز از اوست:  ای زلف تو ابجد خوبی جیمی          وز میم عدم دهان تنگت نیمیاوراق گل و لاله به دوزخ تو         افتاد ز کار چون کهن تقویمی    غزل :  اشک سرخم که به روی آمده از زاری دل         کرده بر چهره رقم شرح جگر خواری دل کی خلاصی ز سر زلف تو یابیم که هست         هر سر موی تو در بند گرفتارری  دل       تن به صد مرحله دور از تو آن است که من             پای برجای بمانم زگرانباری دل    دیده در اتش و آب است ز خوناب جگر خانۀ سینه خراب است ز بیماری دل  عمر ها شد که چو مسعود به راه طلبت همره باد صبایم به طلبکاری دل      مولانا سرودی هروی : فخری امیری او را هروی دانسته است . صاحب « مذکر احباب» می نویسد که سرودی ولد حافظ میرانی است مدتی واقعه نویش عبیدالله خان بوده و خدمت را در واقع نیکو می نمود . خطوط کتبه را خوب می نویسد ع خلق خوش و اوصاف دلکش داشت و این مطلع رنگین از اوست :  مطلع :               در فصل خزان گر چه ز گل نام و نشان نیست             خوش رنگی اوراق خزان هم کم از آن نیست     سرودی  طوری که اشعارش بر می آید شاعر سلیم الطبع و نیکو خیال بوده اشعار خوبی می سروده است این غزل در « ردایف الاشعار» فخری ثبت است .    گه بریزد باده و گه بشکند پیمانه را      درشکست و ریخت دارد محتسب میخانه را    ای نصحیت گر مده چندم نصحیت هم مکن                چون نصیحت در نمی گیرد من دیوانه را         آشنایان را از خود بیگانه خواهی ساختن                گر بدین سان آشنای خود کنی بیگانه را خانه ام شد انجنان از ظلم هجرانت خراب گویی آبادی نبوده هر کز این ویرانه را      از سرودی گر رسد او را هلاکی دور نیست               زانکه باشد کلفت از دیوانگان فرزانه راامیر سبزواری : از سر بر آوردگان سبز وار است در قرن دهم می زیست در خط و شعر مخصوصا صنایع شعری قدرت و معلومات تام داشت . در علوم دینی نیز یر امد روزگار بود این رباعی از اوست:  گر لایق دولت وصال تو نیم  یا قابل دیدن جمال تو نیم               اما به همین خوشم که هر گز نفسی         محروم ز خدمت خیال تونیم     سلطان محمد نور: سلطان محمد بن مولانا نور الله هروی است. در خط و خوشی نویسی دسترس کامل داشت , در شعر نیز ذوق خوب و طبع رسا داشت . از اشعارش بجز این مطلع به دست نیامد:          به دوران عقدۀ زلف تو را خواهم که بگشایم           از این سودا شدم دیوانه و زنجیر می خواهم                کاتبی: اسمش مولانا محمد بن عبدالله است در شعر تخلص کاتبی داشت. مولدش هرات بوده و در ان ولایت نشو و نما و تربیت یافت . در خط و کتابت وقوف خوبی حاصل کرده در شعر نیز فایق بر آمد . این غزلش در « ردایف الاشعار» فخری امیری مندرج است :         غزل :   کوه غم ای دل هم آواز من تنها بس است            پرده پوش سر مجنون دامن سحرا بس است باز گرد ای عقل سرگردان که در راه وفا             عشق و تنهایی و بیزاری رفیق ما بس است    چون سلیمان منت مرغان دیگر می کشم              دربیابان در سرم هم سایۀ عنقا بس است      شمع حسنت دیگران را آتش دوزخ مرا               خانه دل تنگ باشد یک چراغ انجا بس است       کاتبی گر طی شود اوراق مهر و مه چه باک            خط اشعار تو نقش گنبد خضرا بس است   صاحب « بهترین اشعار» اسمش را یوسف شاه دانسته است .       قراقی کابلی : کابلی زاده است که در بار رستم میرزا می زیست . به گفته ریاض الشعرا در طب وقوفی داشته است . فراقی شعر نیکو می گفت و اشعار خوب دارد . طبعش رسا و ذوقش سلیم است صاحب « ردایف الاشعار » فخری هروی اشعاری ازاو درج ردایف خود ساخته است ؛ از آن جمله است غزل ذیل :در جهان باز حدیث من بدنام افتاد وین حکایت چو زبان در دهن عام افتاد  دورم از یار خود و یار خدا را مددی     که دگر یار مرا کار به پیغام افتاد       برگ طوبی است که سابه به سر خود افکند               یا قبا در بر آ« سرو گل اندام افتاد   دید رویش دل نالان و به زلفش در ماندبهر گل بلبل سودا زده در دام افتاد کافر چشم تو تا شکور دین غارت کرد چه خللها که زخال تو در اسلام افتاد       گلبن شادی من غنچه غم بار آورد     میوۀ عیش من از شاخ طرب خام افتاد      گر فراقی بود از شوق تو نالان چه عجب              زانکه در بزم محبت قدح آشام افتاد    سروش : از شعرای قرن دهم بلخ و معاصر نوید می باشد . صاحب «ماثر بلخ» به حواله نوشته های «مذکر الاحباب»  ملیحای سمرقند معلومات می دهد که سروش تعلیمات خود را در بلخ و سمرقند  تکمیل نموده در اوایل « خاکی » تخلص داشت . کسب طریقت از مولانا محمد زاهدی بلخی نموده حافظ  و عالم کلام ربانی بود . وی می نویسد که در شعر اقتدار کاملی داشته شش مثنوی تحت عناوین  آیینه  و طوطی , گل , و بلبل , قاصد و مقصود , ذره و آفتاب شمع و پروانه  و شکندر نامه در بحور علیحده تصنیف کرده است و هم بعضی رسائل در فقه شریف تألیف نمود . چهار دیوان مکمل مشتمل بر قصیده , غزل قطعه رباعی  و غیره داشت . که امروز در دست نیست این غزل از اوست : ماه من عارض نیکوی تو میدانی چیست            شوخ من نازکی خوی میدانی چیست         بر دل سوخته صد جور و جفا از تو رسید        سرو من هر خم ابروی تو میدانی چیست               دل صد دل شده در فکر دهانت نکشد                دهن غنچۀ خوشگوی تو میدانی چیست     دل بیچاره سروشی به سر زلف تو شد               ماه من هر موی تو میدانی چیست        اجری :  زادگاهش بلخ بوده , شخص فقیر مشرب و آزادمنش بوده , به علایق دنیایی چندان اعتبار نمی گذاشت . صاحب « ریاض الشعرا» می نویسد که دز زمان اکبر در هند بوده است . مگر صاحب « ماثر بلخ» می نویسد که در عهد جهانگیر وارد هند شد چون به دربار سلاطین علاقه نداشت مدح ایشان نیز نگفته است لذا مردم هند او را دیوانه می گفتند . این فرد را صاحب « ریاض الشعرا» و هم « روز روشن» به اسم او ضبط کرده اند:         ننوشت یارنامه به سویم روان نکرد             قاصد نیافت یا رقم از من دریغ داشت               قاضی بصیر سیستانی : صاحب  «ریاض الشعرا» واله داغستانی می نویسد که ولد قاضی خلیل و عم زاده و داماد لاغز (که ذکرش گذشت) می باشد . در طفلی آبله چشمش را از بینایی محروم ساخت , لهذا «بصیر» تخلص کرده این دو بیت از قاضی مذکور است :       سر به راه عشق ورو در کوی از میخواهم نهاد               عاقبت سر درسر این آرزو خواهم نهاد                گر کشم منت به دور از جام می خواهم کشید                ور نهم باری به گردن از سبو خواهم نهاد                ابن یمین شبرغانی : مولانا اکه شبرغانی متخلص به « ابن یمین » از شعرای صوفی مشرب و صافی نهاد افغانستان و از اهالی شهر شبرغان میباشد وی در تحصیل علوم دینی و عرفانی بیشتر کوشیده داخل مشرب تصوف گردیده و در این راه از مولانا عزیزالدین بلخی استمداد جسته است.پس از متی به طرف ماوراءالنهر رفته به خدمت مولانا خرد کیاسانی رسید و در آن  جا رشته تصوف و طریقت را به کمال رسانید و پس از وفات پیر خود به وطن خویش مراجعت کرده سلسله طریقت و ارشاد را تعقیب فرمود . در تحصیل دیگر علوم نیز همت گماشته بهرمند گردید. در شعر و ادب نیز دستگاهی رفیع داشته اشعار تصوفی و عرفانی زیادی سروده است وی دارای دیوانی است که بین مردم آن سامان مشهور بوده مشحون بر نکات و رموز تصوف و مزین به جوش ذوق عرفان می باشد. چند غزلی که صاحب « ماثر بلخ » از این عارف بزرگوار به دست اورده و در ج تذکرۀ خویش ساخته است غزلی با چند بیت از آنها اقتباس و ذیلا ثبت شد:      ای زاهد افسرده  دل اغیار کدام استعالم همه اغیار بود یار کدام است           مقصود خود از جمله ظهورات کمال است            گل چیست در آن باغچه و خار کدام است        مستان می عشق سر از پای ندانند  در چیست در آن خانه و دیوار کدام است         غیر از رخ نیکوی تو ای دوست چه داند                خود دیده کدام آمد و دیدار کدام است                ماعاشق و دیوانه آن عارض و زلفیم     ای ابن یمین روز و شب تار کدام است    بیت : به غیر نور جمالش دگر نمی بینم              به چشم غرقۀ دریا جز آب ننماید        مطلع: جان به جانان دادم و جانانه خود را       در زدم از بهر او در خانه خود را یافتم  ابن یمین در سال ۱۰۰۵ هجری قمری در شبرغان وفات یافته مزارش زیارتگاه خاص و عام است.  فخری امیری: سلطان محمد فخری بن امیری از نویسندگان قرن ۱۰ هجری است فخری اولین کسی است که ن مجالس النفایس » امیر علی شیر نوایی را از زبان ترکی چغتائی به زبان شیرین فارسی در سال ۹۲۷ و ۹۲۸ ترجمه و چیزی بر آن افزود . آثار دیگری هم دارد که از جمله یکی « تذکرل النسوان» بوده و مسمی به « جواهر العجایب » می باشد و در سال سلاطین و امرایی  خود شان شاعر و سخن سنج بوده اند  و از تألیفات وی است. دیگر ن بوستان خیال» است که بعضی آن را دیوان غزلیات او خوانده و اکثراو را منظومه ای دانسته اند . فخری اثر دیگری نیز به نام « تحفه الحبیب» دارد و آن عبارت از کتابی است که غزلهای شعرای سلف و معاصر خود را که همه در یک ردیف یک وزن و فاقیه متحد سروه شده اند در آن جمع کرده است . « فخری » این اثر خود را به اسم ولی ونعمی خود کریم الدین خواجه حبیب الله ساوجی نوشته و به حضور او تقدیم داشته است . اینقدر واضح است که فخری از هرات به طرف ایران و هند رفته است و دراواخر قرن دهم هجری قمری بدرود حیات گفته است . اینک غزلی از اشعار او را که در «تحفه الحبیب» کتاب خودش مندرج است اقتباس کرده ذیلا می نگاریم :             هرگهی آن یار را بینم به راهی در گذردر رهش افتم چنان بیخود که ماهی بگذرد     جان فدای آن ناگاهش به بینم در گذر   صد جفا برجانم از بهر نگاهی بگذرد   در گذر ترکان چشمش غارت جان  ودل اند              وای بر ملکی که زین مردم سپاهی بگذرد    از خدنگش حیفم آید بر دل چرخون زار ورنه هر ظلمی بود بر بیگناهی بگذرد         بر سر ره رد وزارم کی بود کان سرونازهمچو آب زندگانی بر گیاهی بگذرد       بردرش از ضعف نتوانم به فریاد امدن               آه اگر سلطان بسوی داد خواهی بگذرد روز هجران را مگو خواهد گذشتن ای رفیق          نیست ممکن کین چنین روز سیاهی بگذرد      گفته ای گر بگذریم فخری به سویت چون بود           سوی درویشی به رحمت پادشاهی بگذرد        به اختتام شرح حال فخری ذکر شعرای قرن دهم را انجام داده به احوال شعرای قرن یازده هجری افغانستان می پردازیم.****