جفای بیحد
از کتاب: دیوان محجوبه هروی
، غزل
یارب شب فرقتم سحر کن
از لطف بحال من نظر کن
در دوزخ هجرم انکه افگند
جایش به جهنم و سقر کن
من مردم و رنیست یارم اگه
ای باد بکوی او گذر کن
آن لاله عذار سرو قد را
از حال خراب من خبر کن
کوه بتو بلب رسیده جانم
از بهر خدا بمن نظر کن
تا چند جفا و ظلم و بیداد
اندیشه زعدل داد گر کن
یا طلعت خود ز من مپوشان
یا مهر خود از دلم بدر کن
از دست عمش نال ایدل
وزتندی خوی او حذر کن
محجوب جفا ز حد برون برد
«محجوبه» ز کوی او سفر کن