الرابع عشر السلطان علا ء الدین حسین بن حسین بن سام
چون سلطان بها ء الدین سام بن حسین که بطرف غزنین لشکر می برد، تا انتقام سلطان سوری و ملک الجبال طاب ثراهما بکشد ( ۴ ) در گیلان ( ۵ ) برحمت حق پیوست، سلطان علا ء الدین بتخت ممالک غور و حضرت فیروز کوه بنشست و لشکرهای غور و غرستان ( ۶ ) جمع کرد، و غزیمت غزنین مصمم کرد چون سلطان یمین الدوله بهرامشاه طاب ثراه را از ان حال و عزیمت معلوم شد لشکر غزنین و هندوستان مهیا و مرتب گردانید و ببلاد گرمسیر از رخج و تکناباد ( ۷ ) روی بطرف زمین دارو آورد ( و چون ) سلطان علا ء الدین با لشکر خود بزمین داور رسیده بود، سلطان بهرامشاه ، رسولان بنزدیک علا ء الدین فرستاد که باز گرد بجانب غور ، و بمملکت اسلاف خود قرار گیر ! که ترا طاقت مقاومت حشم من نباشد، که من پیل می آرم . چون رسل بخدمت علا ء الدین امانت رسالت ادا کردند ، سلطان علا ء الدین جواب داد: که اگر تو پیل می آری ، من خر میل می آرم ، مگر ترا غلط می افتد.
______________________________________________________________________
(۱) مط : در آن عهد. ( ۲ ) مط : سیادت. ( ۳ ) راورتی : سلطان علا ء الدین الحسین بن عز الدین الحسین بن سام بن الحسن . گزیده : حسن بن حسین ؟ ( ۴ ) مط : باز خواهد . ( ۵ ) مط راورتی و پ : کیدان اما گیلان اصح است. ( ۶ ) مط و راورتی: غرجستان . پ غزستان . ( ۷ ) مط و راورتی : تکین آباد . که بهر دو املا نقل شده و شهر معروفی بود در حوالی قندهار کنونی.
غوریان طبقه(۱۷) (۳۴۲ )
که برادران مرا هلاک کرده یی ! و من هیچکس ترا هلاک نکرده ام، مگر نشنیده یی: که حق تعالی میفرماید: و من قتل مظلوما فقد جعلنا لولیه سلطانا فلا یسرف فی القتل انه کان منصورا ( ۱)
چون رسل مراجعت کردند: هر دو لشکر استعداد قتال و مصاف مهیا گردانیدند سلطان علا ء الدین دو پهلوان خود را بخواند، که سران لشکر و مبارزان ( نامدار ممالک ) غور بودند، هر دو خر میل نام، یکی خر میل سام حسین ( پدر ملک ناصر الدین حسین ) دوم خر میل سام بنجی و هر دو تن در شجاعت داستان ( ۲ ) عصرخویش بودند، ایشان را فرمود: که بهرام شاه پیغام کرده ( است ) که من پیل می آرم ، و من جواب گفته ام [ اگر تو پیل می آری ] من خر میل می آرم ، امروز شما هر یک را یک پیل می باید که بر زمین زنید ! و هر دو زمین بوس دادند و باز گشتند، بموضعی که آنرا کته باز ( ۳ ) گویند هر دو لشکر رامصاف شد، در وقت ( مصاف ) هر دو پهلوانان پیاده شدند، و دامنهاء زره در میان باز زدند و بمصاف درآمدند. چون پیلان بهرام شاهی حمله آوردند هر یک از ان پهلوانان بر یک پیل در آمدند و در زیر برگستوان پیل رفتند و به دشنه شکم پیل بر دریدند ( ۴ ). خر میل سام بنجی در زیر ( پای ) پیل بماند و پیل بر وی افتاد، او با پیل هلاک شد، و خر میل ( ۵ ) سام حسین پیل را بینداخت و بسلامت بیرون آمد و چون مصاف ( راست ) شد، سلطان علاء الدین بعد آنچه تمام سلاح پوشیده بود ( به ) فرمود، تا قبای اطلس لعل معدنی بیاوردند و بر زبر تمام سلاح پوشیده، خواص و مقربان سوال کردند: که حکمت پادشاه درین که سلاح را بقبای لعل می پوشاند چیست ؟
______________________________________________________________________
(۱)قرآن بنی اسراییل ۳۳. ( ۲ ) اصل: راستان. ( ۳ ) مط : کوته باز باب، پ کذا. متن راورتی: کوته باز. در نسخ راورتی: گونه واز و کته باز باب ، گوشه ناب. اصل: کوشه باز، گوشه باب. اصح آن همه کته باز است که اکنون کته و از گویند در شرق جنوب غزنی. ( ۴ ) مط : بدریدند. ( ۵ ) راورتی گوید: که مطابق به ضبط برخی از مولفان باید سر فیل باشد یعنی پیشرو و سر همه فیلان ولی املای خر میل در اغلب کتب چنین است: و شاید شکلی باشد از کلمه قر میل که جمع آن در عربی قرا میل . بمعنی اشتر دو کوهانه است ، و محمد خوارزمی آنرا در جمله کلمات عجمی بهمین مهنی آورده است ( مفاتیح العلوم ص ۷۴ ) چون در سطور گذشته این کلمه در مقابل پیل آمده امکان دارد که همین معنی مذکور در خوارزمی صحیح باشد، وعرب این کلمه را از خراسان برده و قر میل معرب کرده باشد. در سیرت خوارزم شاه نام ابن خر میل نصرت الدین محمد بن الحسن آمده. که شاید از خاندان این پهلوانان باشد. ( ر : ۶۴)
غوریان طبقه(۱۷) (۳۴۳ )
فرمود: از برای آنکه اگر تیر یا نیزه [ یا شمشیر ] اند ان مرا ( ۱ ) مجروح گرداند، لعلی خون بر ( ۲ ) سلاح من بواسطۀ قبا ( ی لعل ) ظاهر نباشد، تا دل حشم من نشکند ( رحمه الله ) و لشکرغور را ترتیبی است در استعداد جنگ پیاده که چیزی ( ۳ ) می سازند از یک تا خام گاو، و بر هر دو روی ( وی ) از پنبۀ بسیار و کرباس منقش در کشیده بشکل بخیه ، نام آن سلاح کاروه ( ۴ ) باشد.چون پیاد گان غور آنرا بر کتف نهند،از سر تا پای ایشان پوشیده شود ، و چون صف زنند، مانند دیواری باشند و هیچ سلاح از بسیاری پنبۀ بر ان کار نکند.چون آن مصاف راست شد، دولتشاه ( ۵ ) بن بهرام شاه با یک فوج سواران و پیل حمله کردند ( ۶ )، سلطان علا ء الدین فرمود: که پیاد گان صف کاروه بکشایند تا دولت شاه ( پسر بهرام شاه ) با جمله فوج در آید. صف بکشادند. چون دولت شاه با فوج سوار و پیل در آمد، پیاد گان رخنۀ صف را ببستند و اطراف بهرام شاهیان را فرو گرفتند، و دولت شاه را با جمله آن فوج شهید کردند ( ۷ ) و پیل را بکشتند ( ۸)
چون لشکر بهرام شاه آن حادثه و فتال ( ۹ ) مشاهده کردند، بهزیمت افتادند و بشکستند و سلطان علا ء الدین تعاقب نمود، منزل بمنزل تا بموضعی که آنرا جوش آب گرم ( ۱۰ ) گویند، بنزدیک تکنا باد ( ۱۱ ) ، سلطان بهرام شاه عطف کرد و کرت دوم مصاف را ساخته گشت ( ۱۲ ) ، و آنچه از لشکر او با او جمع شده بودند، کرت دوم مصاف داد و شکسته گشت ( ۱۲ ) [ بدر غزنین به هزیمت شد ] و علا ء الدین به قهر تعاقب نمود، تا بهرام شاه کرت سیوم حشم غزنین ( و خلق ) شهر و پیاده بسیار ( ۱۳ ) جمع کرد، و سیوم کرت مصاف شد ( ۱۴ ) ، طاقت مقاومت ( ۱۵ ) نیاورد و شکسته شد و علا ء الدین ( بقهر ) شهر غزنین را بگرفت و هفت شبانه روز غزنین را آتش در زد و بسوخت و مکابره فرمود.
______________________________________________________________________
(۱) مط: اندام را. ( ۲ ) اصل: خون و سلاح . ( ۳ ) اصل: حیزی . ( ۴ ) این کلمه اصلا پشتو و اکنون هم زنده است شرح آن ( ر : ۳۱ ). ( ۵ ) مط : پسر بهرام شاه . ( ۶ ) مط : کرد. ( ۷ ) مط : و دولتشاه با جمله آن فوج شهید شد. ( ۸ ) مط : و پیل بیفتاد . ( ۹ ) مط : و قتل . ( ۱۰ ) موقعی بنام ( گرماب ) اکنون در شمال غرب قندهار به فاصله تخمینا ( ۷۵ ) میل واقع است و شاید همین جای باشد، زیرا تگین آباد هم بدان طرف بود. ( ۱۱ راورتی : تگین آباد . ( ۱۲ ) مط : شد. ( ۱۳ ) مط : ( ۱۴ ) مط : کرد . ( ۱۵ ) اصل: اقامت)
غوریان طبقه(۱۷) (۳۴۴ )
راوی چنین میگوید: که درین هفت شبانه روز از کثرت سواد دود، چنان هوا مظلم گردید، که شب را ما نستی و شب از شعله های آتش که در شهرغزنین میسوخت هوا چنان می نمود ( ۱ ) که بروز مانستی. و درین هفت روز دست کشاد و غارت و کشتن و مکابره بود، هر که را از مردان یافتند بکشتند و عورات و اطفال را اسیر کردند ، و فرمان داد: تا کل سلاطین محمودی را از خاک بر آوردند و بسوخت ( ۲ )، مگر سلطان محمود [ غازی ] و سلطان مسعود و سلطان ابراهیم را، و بر قصور ( ۳ ) سلطانان غزنین یک هفتۀ تمام علا ء الدین بشراب و عشرت مشغول بود، و درین وقت ( ۴ ) فرمود بود که ( تا ) تربت سلطان سیف الدین سوری و روضۀ ملک الجبال طلب کرده بودند، و هر دو را صندوق ساخت ( ۵ ) و بجهت تمام لشکر استعداد غزا مهیا گردانید. چون هفت روز گذشت شب هشتم شد، شهر تمام خراب گشت و سوخته شد، سلطان علا ء الدین در ان شب ، چند بیت در مدح خود بگفت و مطربان را فرمان داد: تا در پیش او در چنگ و چغانه بر زدند ( ۶ )، و آن نظم اینست [ بیت
جهان داند که سلطان جهانم ( ۷ ) چراغ دودۀ عباسیانم
علا ء الدین حسین بن حسینم که باقی باد ملک جاودانم ( ۸)
چو بر گلگونۀ دولت نشینم ( ۹ ) یکی باشد زمین و آسمانم
امل مصرع ( ۱۰ ) زن گرد سپاهم اجل باز یگر نوک سنانم
همه عالم بگیرم چون سکندر بهر شهری شهی دیگر نشانم
بر ان بودم که با او باش غزنین ( ۱۱ ) چون رود نیل جوی خون برانم
______________________________________________________________________
(۱)مط: هوا چنان روشن می بود. ( ۲ ) مط بسوختند . ( ۳ ) مط : و بر قصر سلطنت غزنین تمام هفته.( ۴ ) مط : درین مدت. ( ۵ ) مط : ساخته. ( ۶ ) مط : بزدند. ( ۷ ) مط : داند که من شاه جهانم. مجمع انفصحا ء : کذا. ( ۸ ) مط : خاندانم . ( ۹ ) مط : چو بر گلگون دولت برنشینم. پ : کذا.( ۱۰ ) پ : مقرع .( ۱۱ ) مجمع الفصحا ء : بدان بودم که از لمقان بغزنین + به تیغ تیز ، جوی خون برانم
غوریان طبقه(۱۷) (۳۴۵ )
و لیکن گنده پیرانند و طفلان شفاعت میکند بخت جوانم
که بادا جان شان پیوند جانم ( ۱) ببخشیدم بدیشان جان ایشان
و بفرمود: که بقیه اهل غزنین را ببخشیدم ، از مجلس برخاست و بحمام رفت و روز هشتم بامداد با تمامت حشم غور و ملوک بر سر روضۀ برادران خود آمد، جامۀ عزا پوشید( ه ) با جمله لشکر ، و هفت شباروز دیگر بر سر آن روضها تعزیت داشت و ختم قرآن ( کرد ) و صدقات داد ، و صندوقهاء برادران در مهد ها نهاد، و از غزنین رخت بر بست و بلاد داور بست، کوچ کرد ( ۲ ) و چون بشهر بست رسید قصور و عمارت محمودی را که در آفاق مثل آن نبود تمام خراب کرد [ و کل ولایت که به محمودیان مضاف بود، جمله را خراب کرد و ویران گردانید ] و به غور باز آمد و مراقد برادران در جوار اسلاف خود دفن کرد، واز غزنین فرموده بود : تا چند تن از سادات را بقصاص سید مجد الدین موسوی که وزیر سلطان سوری بود، و او را با سلطان سوری در یک طاق غزنین آویخته بودند، بخدمت سلطان آوردند ، و جوالها از خاک غزنین پر کرد { ند } و بر گردن ایشان آویخته ( ۳ ) و با خود بحضرت فیروز کوه آورد، چون به فیروز کوه رسید، آن سادات را بکشت و خون ایشان با آن خاک غزنین که آورده بود بر آمیخته ( ۴ ) و از ان خاک به کوههای فیروز کوه چند برج ساخت ، چنانچه تا بدین عهد آن بروج ( ۵ ) باقی بود، عفی الله عنه
چون این چنین انتقامی بکرد، و بحضرت باز آمد و خواست تا بعشرت و نشاط مشغول گردد و مطربان را، و ندما ( ۶ ) را جمع کرد، و روی بنشاط آورد این قطعه بگفت ، و مطربانرا بفرمود ، تا در عمل مزامیر آوردند و بساختند و بگفتند.
______________________________________________________________________ (۱) محمد عوفی در لباب الالباب ج ا ص ۳۸ این ابیات را باختلاف ذیل نوشته : در بیت اول مصراع اول مانند مط. بیت دوم مصراع دوم: اجل یاریگر نوک سنانم. بیت سوم: که بادا موجزن گرد سپاهم که باقی باد ملک خاندانم. بیت چهارم : همه عالم بگردم چون سکندر الخ. بیت پنجم: چون بر گلگون دولت برنشینم الخ . بیت ششم : بدان بودم که هم از اوج غزنین بتیغ تیز جوی خون برانم . بیت هفتم : ولیکن الخ : بیت هشتم مانند متن . ( ۲ ) مط و پ : و از غزنین بر سمت بلاد داور و بست کوچ کرد . ( ۳ ) مط : ایشان نهاد و با خود . ( ۴ ) بر آمیخت . ( ۵ ) مط : برجها ( ۶ ) مط : و ندیمان را.
غوریان طبقه(۱۷) (۳۴۶ )
نظم
آنم که هست فخرز عدلم زمانه را آنم که هست جور ز بذلم خزانه را
انگشت دست خویش بدندان کند عدو چون بر زه کمان نهم انگشتوانه را
چون جست خانه خانه کمیتم ( ۱ ) میان صف دشمن ز کوی باز ندانست خانه را
یهرامشه بکینه ( ۲ ) من چون کمان کشید کندم به نیزه از کمر او کنانه ( ۳ ) را
پشتی خصم گر چه همه رای و رانه بود کردم بگرز خورد سر رای و رانه را ( ۴ )
کین توختن ( ۵ ) بتیغ در آموختم کنون شاهان روزگار و ملوک زمانه را
ای مطرب بدیع چو فارغ شدی ( ۶ ) ز جنگ بر گوی قول را ، و بزن این ترانه را ( ۷ )
دولت چو بر کشید نشاید ( ۸ ) فرو گذاشت قول مغنی و می صاف مغانه را
عفی الله عنه و عنا . ثقات چنین روایت کرده اند: که چون سلطان علاء الدین بر تخت فیروز کوه بنشست، هردو برادر زادۀ خود را غیاث الدین محمد سام و معز الدین محمد سام [ را که ] پسران سلطان شهاب الدین سام [ بودند ] به قلعۀ وجیرستان ( ۹ ) محبوس فرمود، وظیفه ایشان معین کرد و با سلطان سنجر طریق استبداد آغاز نهاد، و مکاوحت پیش گرفت، آنچه معهود ملوک غور بود، از جنس سلاح و تحف که هر سال بخدمت درگاه سنجری آمدی باز گرفت تا کار بدانجا رسید، که سلطان سنجر لشکر خراسان را جمع کرد و عزیمت بلاد غور مصمم گردانید و سلطان علاءالدین لشکر غور را جمع کرد و پیش سنجر بازرفت، تا حدود قصبه ناب ( ۱۰ ) میان فیروزکوه و هرات ، در صحن هریوالرود [ آنجا آبی است ] صحرائی است لطیف و وسیع ، که آنرا سه گوشه ناب [ ۱۱ ] گویند، در ان موضع میان هردو لشکر مصاف شد و سلطان علاءالدین پیش از روز مصاف ، بیکروز فرموده بود : تا زمینی که پس پشت لشکر غور بود، تمام آب داده بودند و منادی کرده ( بود ) که پس پشت زمینها پر آب شده است ، هر که باز ( پس ) خواهد گریخت، در گل خواهد ماند ، چون مصاف شد، و هردو لشکر مقابل شدند، بر دست راست لشکر غور ( بقدر ) شش هزار سوار غز ( ۱۲ ) و ترکان و خلج بود تمام بگشتند و به سلطان سنجر پیوستند و خدمت کردند و هزیمت بر لشکر غور افتاد، و جمله امراء
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ( ۱ ) پ : کمینم . ( ۲ ) پ : زکینه . ( ۳ ) مط : کندم بکینه از کمر او کنانه را. ( ۴ ) رای لقب ملوک هند و رانه مونث آنست. ( ۵ ) پ : نو جبین. ( ۶ ) مط : شدم ز جنگ . ( ۷ ) مط : و میار آن ترانه را . ( ۸ ) اصل: نشانده فروگذاشت. ( ۹ ) مط : وخیرستان .( ۱۰ ) در یک نسخه ماخذ مط : تاب . راورتی : ناب . پ : ناب تا بمیان . . . ( ر : ۴ ) . ( ۱۱ ) پ : سه کوشه تاب . ( ۱۲ ) اصل: غز.
غوریان طبقه(۱۷) (۳۴۷ )
و مبارزان و معارک ( ۱ ) لشکر غور ( یان ) در ان زمینها ء خلاب و پر نی ( ۲ ) بماندند بعضی شهادت یافتند و بعضی اسیر گشتند، و سلطان علاءالدین گرفتار شد، از سلطان سنجر فرمان شد، تا او را قید کنند ( ۳ ) و تخته بند آهن آوردند، تا بر پای اونهند فرمود: که بخدمت سلطان عرضه می باید داشت ، که با من آن کن ، که من با تو اندیشیده بودم، و تخته بند زر مهیا گردانیده بودم، تا مقدار و حرمت سلطنت تو موفور ماند ( ۴ ). چون عرضه افتاد، آن تخته بند را طلب کرد ( ۵ ) چون حاصل شد، همان تخته بند بر پای او نهادند، و او را بر شتر نشاندند و سلطان مراجعت فرمود. و چون ذکر لطافت طبع و شهامت عقل علاءالدین درآن عصر مذکور و مشهور بود، و آن معنی ( ۶ ) بسمع ( مبارک ) سلطان سنجر ( بسیار ) رسیده بود، علاءالدین را دیگر روز، یا بعد از چند روز طلب کرد و اعزاز کرد و مخلص گردانید و یک طبق گوهر ثمین پیش مسند نهاده بود بعلا ء الدین بخشید،علاء الدین خدمت کرد، و این رباعی بر بدیهه بگفت ( ۷ ). بیت:
بگرفت و نکشت شه مرا در صف کین هرچند بدم کشتنی از روی یقین
بخشید مرا یک طبق در ثمین ( ۸ ) بخشایش و بخشش چنان بود و چنین
سلطان سنجر او را حریف و ندیم فرمود، هیچ مجلس عشرت بی حضور او نبودی ، تا روزی در بزم نظر علا ء الدین بر کف پای ( مبارک ) سنجر افتاد، او را بر کف پای خالی بزرگ بود، و او بر تخت نشسته بود، پای فرو گذاشته علا ء الدین بر خاست ، و این بیت بگفت ( ۹ ) بیت:
ای خاک در سرای تو افسر من ( ۱۰ ) وی حلقۀ بندگی تو زیور من
چون خال کف ( ۱۱ ) پای ترا بوسه زنم ( ۱۲ ) اقبال همی بوسه زند بر سر من
و این حکایت در ذکر سنجری تحریر ( ۱۳ ) یافته است. سلطان سنجر تخت غور
______________________________________________________________________
(۱) مط : معارفان. ( ۲ ) مط : خوب و برنی . پ : بزنی . ( ۳ ) مط: کردند. ( ۴ ) در یک نسخه ماخذ مط: تا بدین مقدار حرمت سلطنت غورباشد. ( ۵ ) مط : کردند. ( ۶ ) مط : مذکور بود و مشهور گشته و این معنی . ( ۷ ) مط: و این بیت بداهة گفت. ( ۸ ) محمد عوفی در لباب الالباب ( ج ا ص ۳۹ ) : اکنون بطبق میدهد م در ثمین بخشایش و بخشیش چنان است و چنین . ( ۹ ) مط : سنجر افتاد، علا ء الدین بر خاست و بر کف پای سلطان سنجر خالی بود بزرگ ، آن را بوسه داد و این متن بگفت. ( ۱۰ ) مط : ای خاک سم مرکب تو افسر من. ( ۱۱ ) اصل: چون خاک . ( ۱۲ ) مط : زدم . ( ۱۳ ) مط : تقریر.
غوریان طبقه(۱۷) (۳۴۸ )
او را باز فرمود، و ذخیره و خزانه و تمامت گلهای ( ۱۱ ) اسپ و رمۀ گوسپندان خاص ، و گله اشتران فرمود تا بعلا ء الدین سپردند و فرمود ( که علا ء الدین ) تو مرا بمنزلت برادری، این جمله مواشی و خزاین با خود ( ببرو ) بولایت غور نقل کن، اگر تقدیر آسمانی آن باشد، که حق تعالی این جماعت غز ( ۲ ) را منکوب گرداند و ما را نصرت باشد، چون طلب فرموده شد، بنزدیک ما باز فرست و ( الا که ) اگر دولت ما منتهی شده باشد و سلک ملک آن ( از ) انتظام تفرقه یابد بنزدیک تو بماند، نیکو تر از ان باشد، که بدست غزان افتد، و درین مدت که غیبت سلطان علا ء الدین بود از تخت غور، جماعت امراء و اکابر جبال ولایت غور، اتفاق کرده بودند، و ملک ناصر الدین حسین مادینی را که برادر زادۀ علا ء الدین بود آورده، و بتخت فیروز [ ۵ ] کوه نشانده و جماعت متمردان ولایت کشی ( ۳ ) که از ( دیگر ) خلق ( غور ) با ستکبار و استبداد ( از همه ) را جح بودند، فساد بسیار کرده بودند خزاین و اموال سلطانی را بغوغا از ملک ناصر الدین در لباس انعام و صدقات و تشریفات در تصرف آورده . سلطان علا ء الدین( چون ) با آن خزاین و مواشی و ثروت از خراسان بطرف غور آمد، اول بر سمت ( ولایت ) کشی ( ۴ ) برفت و جمله کوشکها ء ( ایشان ) را که زیادت از هزار موضع ( ۵ ) بود، همه خراب کرد [ ۵ ] که در حصانت و رفعت چنان بودند، که در فضا ء ( ۶ ) و هم [ و ] تصور آن نقش نپذیرد ، و بعد از انتقام متمردان ولایت کشی و دیگر جبال به حضرت فیروز کوه آمد، و پیش از آمدن او ملک ناصر الدین حسین را هلاک کرده بودند، چنانچه بعد ازین تقریر یابد. و چون سلطان علا ء الدین به فیروز [ ۵ ] کوه آمد و بتخت نشست، روی بفتوح دیگر آورد ( ۷ ) و بلاد بامیان و تخارستان ( ۸ ) در ضبط گرفت، و بلاد جروم ( ۹ ) و داور، و بست نیز بگرفت، و از خراسان قلعۀ تولک را که در جبال . هراتست ( ۱۰ ) بعد از مدت شش سال بگرفت شاعری بود در حصار تولک او را.
______________________________________________________________________
(۱) مط :گله اسپ. ( ۲ ) اصل: غر : مط : غور. ( ۳ ) اصل: کسی. ( ۴ ) اصل: کشتی. ( ۵ ) مط: هزار قصر بود. ( ۶ ) اصل: که در قضا ء و هم. ( ۷ ) مط : نهاد . ( ۸ ) اصل: طخرستان . ( ۹ ) اصل: حروم که صحیح ان جروم است ، یعنی اراضی گرم سیر. ( ۱۰ ) مط : که در حوالی جبال نزدیک هرات است.
غوریان طبقه(۱۷) (۳۴۹ )
عمر سراج گفتندی ، در وقتی که جنگ بآخر میشد و قلعۀ تو لک را بصلح فتح میکرد این بیت بگفت ، لایق بود آورده شد. بیت:
بر اسپ نشستۀ و ورلک فولک ( ۱ ) مقصود تو تولک است اینک تولک
و بزبان ایشان بالا دوانیدن و بنشیب دوانیدن اسپ را ورلک فولک ( ۲ ) گویند و رحمهم الله . و از انجا روی بفتوح غرستان ( ۳ ) آورد، و حره ( ۴ ) نور ملک را که دختر شاه ابراهیم بن ارد شیر شاپور بود، از ملک غرستان ( ۵ ) در حبالۀ خود آورد و صحن ورد بار مرغاب و قلاع در تصرف او آمد، اما در قلعۀ سبکجی ( ۶ ) مدت شش سال جنگ کرد، و ازین مدت سه سال مدام بنشست تا مسلم شد، و به آخر عمر رسل ملاحده الموت ( ۷ ) بنزدیک سلطان علا ء الدین آمدند ، ایشان را اعزاز کرد و بهر جا از مواضع غور در سر دعوت کردند ، و ملاحدۀ الموت طمع بضبط و انقیاد اهل غور در بستند، آنمعنی غبار بد نامی شد بر ذیل دولت او ( ۸ ) از عمر او اندکی بیش نمانده بود برحمت حق پیوست، و در جوار اسلاف و برادرانش دفن کردند ( ۹ ) بخطۀ سنگۀ غور. عفی الله عنهم و عنا برحمته.