آگاهی خسرو انوشیروان
آگاهی خسرو انوشیروان
از جنگ توران و یفتیالیان
ز هیتال و گردان آن انجمن
که آمد ز خاقان بر ایشان شکن
ز شاه چغانی که با بخت نو
بیامد نشست از بر تخت نو
گرفت افسر و تخت شاهنشهی
دلیران و مردان بافرهی
چنین گفت کسری که ای موبدان
جهان دیده و کارکرده ردان
یکی آگهی یافتم ناپسند
سخنهای ناخوب و ناسودمند
ز هیتال و ز کار خاقان چین
و ز آن مرزبانان توران زمین
بی اندازه لشکر شدند انجمن
ز چاچ و زچین و ز ترک و ختن
به فرجام هیتال برگشته شد
دو بهره سپه خسته و کشته شد
و در طرف پایه های تخت سرهای حیوانات از قبیل شیر و ببر و بز کوهی دیده می شود. چون محل به ۳۰ میلی شمال غرب بامیان افتاده و به جرأت می توان گفت که این نقش (دختر نوشیروان) به دست استادان بامیان ترسیم شده است (از ۵ یا ۷ مسیحی) چه دیگری که از یادگارهای خانواده های خسرو حکایت میکند چند عدد سکه ای است که از معبد بودائی فندقستان راه کابل بامیان کشف گردیده است. (۷۱۱ - ۷۱ م).
ملحقات
اگرچه در شاهنامه ای که به دست من است و اینجا در مقدمه آن را معرفی کرده ام و آن را به مناسبت قدامت نسبی کار خود قرار داده ام، سه داستان اخیر مانند سایر داستانهای شاهنامه جز این اثر نیست ولی در شاهنامه ها و سایر نشراتی که بعضی از مدققین به عمل آورده اند این سه داستان را جزو (ملحقات) شاهنامه گرفته و به فکر افتاده اند. که داستانها از نظر فصاحت و شیوائی کلام و پیوندهای تاریخی از فردوسی نیست و امکان دارد و صحیح تشخیص میشود که بعضی از آنها از اسدی توسی و شعرای دیگر است. خودم حین نگارش این اثر به این نکته ملتفت بوده و هستم که داستانهای سه گانه از روی فصاحت کلام و احاطۀ موضوع مال شاعر بزرگ حماسه سرای نیست. ولی چون بنده در نوشتن "افغانستان در شاهنامه" مقصد واحدی داشتم و آن تذکار نام پهلوانان و محل رزم آزمائی ایشان در سرزمین افغانستان است به این ملاحظه داستانهای مذکور، اگرچه جیز اصلی شاهنامه نیست در جمله سایر داستانها قبول کرده ام على الخصوص کک کوهزاد و کورنگ و برزو و جز پهلوانان این مرز و بوم اند. این نام به حیث اسمای تاریخی (عصر کوشان) در کتیبهی (سرخ کوتل) طوری آمده اند که از نظر وزن و آهنگ و تلفظ کلمات حکم میتوان کرد که اصل و مبدا آنها زبان (تخاری) یا (اتو تخاری) است که بین قرنهای دوم و سوم مسیحی در عصر (کوشانیان) در افغانستان متداول گشته و اصل و منشأ آن مربوط به انتشار و استقرار اقوام (تخاری است) که در اواسط قرن سوم پیش از میلاد در (تخارستان) که باختر را هم در آن وقت در بر میگرفت معمول شده بود. اسمای (افغان و لاچین - و کرد و بلوچ) که بار اول اینجا در یکی از سه داستان مذکور تذکر یافته است چیزی بسیار مهم و به هیچ صورت قابل اغماض نیست و از آن صرف نظر نمی توان کرد در آخر داستان (ماهوی سوری کنارنگ مرو) را گرفته ام و علت آن نشر اسلام و سقوط ساسانیان و خاتمه کتاب است نه چیز دیگر. لذا خوانندگان گرامی به نظر مخصوص این جانب توجه خواند کرد.