32

وجه ادبی فرق و اثر ایشان (مذاهب) در ادب معاصر و ما بعد

از کتاب: تاریخ افغانستان بعد از اسلام ، فصل چهارم ، بخش اوضاع اقتصادی و اجتماعی و اداری و فکری و علمی و ادبی افغانستان
04 February 1967

خلیقات ادبی و آثاریکه از ناحیت فن ظهور میکند عناصر متعددی دارد و یکی از ان عنصر فکر و عقلی است که در طبع خلاق و زبان گویا بوجود می آید و موید تخلیق آثار گزیدۀ هنری میگردد. 

دوم: عاطفۀ قوی و نیرومندیست از خصائص روحی و خلقی انسانی مانند شجاعت و حماست و حزن  و خوشی و غیره که گاهی باروایات گذشته و مواریث اسلاف پیوستگی دارد و شهکارهای هنری را تولید میکند.

پیدایش مذاهب و فرقه ها در ملل اسلامی ، مظاهر نشاط فکری و نتاج عقلی ایشانست که دران دین موارث گذشتگان وع اقتصادی و سویۀ معیشی ، جریانهای سیاسی و کیفیت های روحی مل هم موثر بوده و هر فرقه و گروهی که بوجود آمده آمده عوامل مختلف اقصتادی و تاریخی و روحی را داشته است .

هر یکی ازین مذاهب و فرقه ها درجریان تاریخ و سیر ملل تأثیر عمیقی پدید آورده و ازان جمله در پیدایش ادب خاصی نیز موثر بوده است. 

در ادب معتزله تجلیات عنصر قوی عقلی و فکری پدیدار است . ایشان فکری وسیع و پژوهنده داشتند که بسا از زوایای زندگانی طبیعی و اجتماعی را کاوش کردند و آنچه در ادب بوجود آوردند ذخیرۀ ارزندۀ ثقافت و فرهنگ شمرده میشود.

اما در ادب شیعه عنصر بسیار نیرومند عاطفه که از حزن و آلام و صبر در شدائد و مشاکل سرچشمه میگیرد پدیدار است . نفرت از ستم و ستمگاران و گربه بر احوال مظلومان و در آخر انتظار رجعت یک نجات دهندۀ غائب نغمات حزین و مسکنی را ایجاد میکند که مایۀ تسلی یک انسان مصیبت زده می شود.

اکنون برای ایضاح مطلب و روشن ساختن وضع روحی و فکری عصر مورد بحث ما نمونه هائی را از ادب آن زمان و اثر های آن در ادبیات ما بعد میدهیم :

در ادب خوارج:

عقیدۀ راسخی که حوادث زمانی را دران اثری نباشد ، و جانها و مالها در راه آن قربان شود باصراحت گفتار و کردار و عدم ترس و رویۀ دیموکراسی که امیر را مانند یکی از افراد خود شمارند از خصائص ادب خوارج است ایشان راه و رسم مستقیم و روشنی دارند اگر امیر عادل نباشد اورا از بین می برند.

یکفنر خارجی باید به تمام و کمال برحسب نصوص کتاب و سنت رفتار نماید ، و از تقیه بپرهیزد ، مجامله را دور اندازد، ووقایع را مانند حضرت عمر بن خطاب حل و فصل نماید نه مثل عمر بن عاص . فصاحت لسان و قدرت تام  بربیان روشن و اداء معانی به الفاظ قوی از مزایای ادب خوارج است . 

ادب خوارج رنگ خاصی دارد که ماسوی  رنگ ادب معتزلی و شیعی است.

زیرا ادب معتزلی ادب فلسفی است که دران معانی قوی پرورده می شود . و ادب شیعی هم بر فقدان حق ، ادب حرین و گریاسنت و ادبیست خشمگین برینکه چرا خلافت باهل خود نرسیده !

اما ادب خوارج ادب قربانیست که زندگانی را در مقابل عقیدۀ بهائی نمی نهد، ادبیست عبارت از تعبیر صریح که دران تفلسفی بنظر نمی آید و مانند معتزله معانی را خلق نمیکند ای هم خشمگین است ، ولی نه مانند ادب ف شیعه که بر فردی یا اشخاص خشمگین باشد ف بلکه خشم ابن ادب برای عقیده و عموم اسلامست ، و اگر گاهی هم اشخاص را مورد خشم قرار میدهد انهم در پرتو عقیده خواهد بود.خوارج نیز مرثیه ها گفته اند و گریها دارند ولی ایشان میگریند تا به خونریزی اماده شوند و به اشک خود زندگان را به بزرگیها تشجیع نمایند . در حیات ایشان هزل راهی نیست و بنابرین اثری از باده و لذت در ادب خوارج دیده نمی شود، جهاد و پیکار را دوست دارند و بقول مبرد از دروغگو و دارای گناه ظاهری بکیل تبرء کنند و مرگ را هم در راه بزرگیها با خوشی استقبال نماید. عمران بن حطان خارجی راست :

 لقد زاد الحیاة الی بغضا

وحبا للخروج ابو بلال

احاذران اموت علی فراشی

وارجو الموت تحت ذری العوالی

«چون خروج ابوبلال (مراداس بن ادیه) را دوست ارم از زندگانی خود ناشادم، از مرگبکه بر بستر آید میگریزم و میخواهم در زیر قله های بلند بمیرم »

عیسی بن فاتک خارجی این طایفه را چنین می ستود:

هم الفئة القلیلة غیر شک

علی الفئة الکثیرة ینصرونا

اطعتم کل جبار عنید

و ما من طاعة للظالمینا

«ایشان گروهی کوچکند ولی بدون شک بر گروه بزرگ غالب آیند شما هر جبار عنودی را اطاعت کنید در حالیکه ظالم را فرامانبردارری نشاید».

۱الکامل ۲/۱۰۶

با چنین قوت و صراحت لهجه سخنان این مردم مانند تیرهای ایشان تیز و زننده بود، ولی بسیار موثر وکاری . تا جاییکه عبیدالله بن زیاد میگفت: «سخنان این مردم بردلها زودتر اثر نماید مانند آتش در نیستان .»

گویند وقتی مردی دانشمند و شیوا از خوارج پیش عبدالملک بن مروان خلیفۀ اموی آمد . چون خلیفه اورا بدین دانشمندی و هوشیاری دید گفتش که ازمذهب خودبر گردد ولی این مرد خارجی با بیانی فصیح و قوی مزایای مذهب خود را بر شمرد، که عبدالملک را به شگفتی اندر افگند و گفت : نزیدکه بود باو نمایم که بهشت برای انی مردم آفریده شده است . ۱

خارجیان با چنین روحیۀ نیرومند و احساس قوی و عاطفۀ سرشار با آیین خود در خراسان و سیستان تا مرزهای هندوستان قد علم کردند و با حکمرانان و لشکریان خلفای بنی امیه و عباسیه هر دو جنگیدند، و حرکات ایشان موید حفظ هویت  ملی مردم این سرزمین گردید مثلا خروج یوسف برم در ۱۶۰ هـ و باز مجاهدات مدارم  و خوارح در سیستان و نهضت حمزه و دیگران را در چند صفحه قبل ازین شرح داده ایم و هم در قسمت دهم فصل سوم این کتاب جاییکه از مقاومتهای شدید حمزه صحبت میکردند نامۀ خلیفه هارون الرشید را با پاسخ قوی و مستدل حمزه در مقابل آن نوشتیم که از مطائی آن روح صمیم عقیدت خالص و مبارزده باستم و ادعای اینکه خود حمزه امیر المومنین و مستحق این مقامست بخوبی نمایان است.

در همان مبحث شعر عربی از یک شاعر مجاهدان امیر حمزه آوردیم که مطلع آن چنین بود: 

اظن هرون و اشیاعه

انا نیع الحق بالباطل... الخ

این شعر را در همان فصل کتاب به تفصیل بخوانید که نمونۀ گرانبها و بسیار قوی ادب خارجی همان عصر افغانستانست و شما میتوانید ازلف الفاظ و ابیات آن روح قوی و عزم متین و تفانی در مسلک و خصائص  ادب خارجی را بخوبی دریابید..

۱ضحی الاسلام ۳/۳۴۰ ببعد

اما ادب شیعه :

که دامن زبانهای شرقی و مخصوصا عربی و دری را از گوهر ای شاهوار پر کرده، ادب نیرومند غریریست که از عاطفه قوی سرچشمه و چون عاطفۀ برانگیخته مهمترین منبع ادبست اگر زبان شیواو بیان ناصح به ان همراه گردد البته ادب زنده وقول ساحری ازان بوجود می آید.

در ادب شیعه دو عاطفۀ بارز قوی کارگر است یکی عاطفۀ غضب و خشم . ددیگر عاطفه حزن و الم و تولیدات هنری و ادبی هر دو معجون دلچسپ و مهیجی را ترکیب داده که نتایج آن سرشک ریزنده و رقاء و ماتم است و حتی باین اشک رقیقی که از چشم یک شیعی صادق و مخلص می ریزد ، درعربی مثل زده اندکه :

ارق من دمعة شیعیة

تبکی علی بن ابی طالب ۱

این ادب حزین و درد انگیز و المناکست زیرا از عاطفۀ حزن و الم نبعان میکند اما بر انگیزنده و ثائر است بجهت اینکه عاطفۀ خشم هم دران راه دارد و این خشمی است که بر ضیاع حق و محن آل نبوت در مقابل پدید آورندگان این تراژدی تاریخی بوجود می آید که یکی ازین محنت دیدگان آل بیت دران باره گفته بود:

نحن بنی المصطفی ذومحن

یجرعها فی الحیاة کاظمنا

یفرح هذا الوری بعید هم

طراوا عیاد ناما تمنا

«ما فرزندان محنت  زدۀ مصطفاییم که کاظم ما انرا در زندگی خویش چشیده بود.مردم به عید خود خوشیها دارند. ولی اعیاد ما زمان ماتم ماست.»

چون اکثرا امامان آل سرول ، در خراسان کشته شده اند و یا درین سرزمین مصائب فراوان دیده اند و مردم آن اوضاع ناگوار را بچشم سر می دیدند ازین روبهرۀ مهم سرمایۀ ادب شیعی محصول این سرزمین است.

مثلا دعبل حزاعی (بکسرۀ دال و یا و ضمه خا) شاعر زبان عربی در حدود ۱۷۴هـ

۱گولد زیهر در عقیده اسلامی ۱۷۹ بحوالت مجمع الامثال میدانی طبع بولاق قاهره ۱/۱۷۹

۷۹۰م برسمنگان و تخارستان والی بود که اورا «شاعر آل رسول الله » گفته اند۱ او در مراثی آل نبوت و مدح ایشان و هجو مخالفان اشعار فراوان دارد ، ودرین تائیه بلیغ بر قتل علویان گرسته و مدافن ان مظلومان را یاد کرده است که از ان جمله آرامگاه امام یحیی بن زید در جوزجان شمال افغانستان باشد:

ذکرت محل الربع من عرفات

فاسبت دمع العین بالعبرات 

و اخری بارض الجوزان محلها

و قبر ببا خمری لدی العربات 

یعنی «جایی را از عرفات بیاد آوردم ؛و اشک خودرا فراوان ریختم، زیرا در سگاههای آیات الهی تلاوتی نبود و فرودگاه وحی از مردم تهی بود دیاریکه روزگاران آنرا نفرسوده بود ، ستم ستمگران آنرا برهم زد، گورهای کوفان و طیبه و فسخ را بیاد آرید که بران در ودی فرستاده نمیشود. همچنین قبری در سرزمین جوزجان و گوری به باخمری افناده است.

دعبل بعد ازین مصائب اهل بیت و محرومیت های ایشان با حزن و الم بر میشمارد که : 

قفانسأ الدار التی خف اهلها

متی عهد ها با لصوم و الصلوات؟

و این الاولی شطت بهم غربة النوی

افانین ف الافقا متفر قات؟

یعنی :«باری بایست تا زا حا همان سرایی بپرسم ، که اهل آن بسرعت برفتند، آیا این سرای تا کی به روزه و نماز معمور بود؟ کجایند آنهایی که غربت و بینوایی برایشان بتاخت ودر آفاق گیتی منتشر شان ساخت؟»

اری فیئهم فی غیر هم متقسما

وایدیهم فی فیئهم صفرات

بنات زیاد فی القصور مصونة

و آل رسول الله فی الفلوات

۲الفرج بعد الشدة از تنوخی ۲/۱۰۵

خالیست. دختران در کاخهای بلد نشسته اند، ولی آل پیامبر در دشتهای سوزان سرگردانند.»

این مردم کی بودند که باصوم و صلات خانۀ خود را می آراستند. و در منزل وحی الهی کلام خدارا میخواندند؟ دعبل گوید:

هم اهل میراث النبی اذا اعتزوا 

وهم خیر قادات و خیر حماة

«ایشان دارندگان میراث پیامبر و گزیندۀ رهبران و بهترین نگاهداران بودند»

تااینجا قصیده بر عاطفۀ تذکار آلام و حزن استوار است ولی پس ازین عاطفۀ قهر و خشم بحرکت می آید ، و شاعر مخالفان خود را کینه و رو مکذب و خطا کرا و ستمگر می شمارد:

و ماالناس الاحاسد و مکذب

و مضطغن ذواحنة و ترات 

هنگامیکه مردم شاعر را مورد ملامت قرار میدهند ، اوبا استواری و ایمان قوی اعلان حب آب نبی را می نماید و گوید:

ملامک فی اهل النبی فانهم

احبای ما عاشوا و اهل ثقاتی

تخیرتهم رشدا لامری فانهم

علی کل حال خیرة الخیرات

فیارب زدنی می یقینی بصیرة

وزدحبهم یارب فی حسناتی

«ای کسیکه بسبب اهل نبی مرا ملامت داری بدان که ایشان در زندگانی خود و دوستان و مورد اعتماد من بودند و برای رهنمائی خود ایشانرا بر گزیدم زیرا انان بر گزیدۀ برگزید گانند ای خدا ! ببرکت این یقیت بر بینایی من بیفزای! و دوستداری ایشانرا در حسنات من بشمار!»

دعبل مانند شیعیان مخلص در طول سی سا محزونست ولی بشارت خروج مهدی موعود و اینکه او به اقامۀ عدل و داد بپردازد و حق مظلومان را از ستمگران بگیرد از آلام او میکاهد و از گرم ساختن مبارزه وجدال بهمین انتظار رجعت امام مکتوم و ریزش قطرات اشک کفایت میکنند:

الم ترانی من ثلاثین حجة

اروح و اغدودائم الحسرات

فلولا الذی ارجوه فی الیوم اوغد

لقطع قلبی اثر هم حسراتی :

خروج امام لامحالة خارج

یقوم علی اسم الله و البرکات

یمیز فینا کل حق و باطل

و بجزی عی النعماء و النقمات

سأقصر نفسی جاهدا عن جدالهم

کفانی ا القی من العبرات ۱

«نمی بین که از سی سال بدینطرف سحر گاهان شبانگاهان بحسرت اندرم و اگر آن چیزیکه روز و شب امید آنرا دارم بنودی هر اینه این حسرات رشته های دلم را بریدی و آن خروج امامیست که حتما بنام خدا و برکات آن بیرون می آید ، و حق را از باطل جدا می سازد و نعمت ها و نقمت ها را پاداش میدهد و مراست که از جدل و ملامت کنندگان بپرهیزم و اشکی که میریزیم درین راه کافیست .»

دعبل باین قصیدۀ بلیغ که عاطفه های خزن و غضب خودرا دران نهفته ، حضرت امام عی بن موسی رضا را درخراسان مدح کرده و بسا اشعار زیبا و موثری را در رثای امامان و هجو عباسیان و امرای ظالم امویان وویزان ایشان سروده است و مادرینجا همین قصیده را بطور نمونۀ ادب شیعی درخراسان کافی میدانیم .

ادب مرجئه:

مرجئه با خاصیت ارجاء و تفویض و تسامحی که داشتند، ادب نرم  و لطیف و مسالمه کار را آفریدند ایشان در امور عقلی کمتر پیچیدند و به خشونت و جدل میلی نکردند ، تمییز حق و باطل را بخدا گذاشتند و با هیچ طائفه یی بغض و عداوت نکردند بنو امیه و بنو عباس را با اعمال شان بخدا حواله کردند و فرق دیگر را هم کافر نشمردند و با چنین روح تسامح و مدارا در بین کشمکش فرق اسلامی زیستند. 

چنانچه گفتیم مذهب امام ابو حنیفه یک نوع ارجاء را که با سنت متضاد نباشد رعایت میکرد، و اکثریت خراسان و ماوراء النهر برین مذهب بودند ، بنابرین مضاعر روحیۀ ارجاء در ادب خراسان نیک پدیدار است . مثلا عفو از گناهکاران مومن که به عقیدۀ معتزله گناه کناه کبیره حتما مستحق عقوبت است وی مرجئه 

۱تاریخ الاسلام السیاسی ۲/۱۳۲

باوجود عدم توبت ، عفو الهی را محتمل می شمردند. و هم ازین روست که اکثر شعرای دورۀ عباسی در در لهو و لذات و باده و معاشرت بازنان و امردان فرورفتند، و بمذهب ارجاء تکیۀ خود را بر عفو خداوند نمودند.

مثلا ابو نواس بزرگترین شاعر بزمی عرب( حدود ۱۵۰هـ) که اورا شاعر خمریات نامیده اند و عمری را در عیش و نشاط و لذت بسر برده و مجاهر بفسق و فجور بود۲ میگفت:

ایها الغافل المقیم علی اللهی

وولا عذر فی المقام لساه

لا با عما لنا نطیق خلاصا

یوم تبدو السماء فوق الجباه

غیر انی علی الاساء ة و التفی

ریط راج لحسن عفو الله ۳

یعنی : «ای غافل که بر لهو ایستاده یی و عذری را نیم آری! ما نمیتوانیم بوسیلۀ اعمال خود در روز حشر نجات یابیم جز اینکه با وجود تفریط و بدیها به حسن عفو خداوندی سخت امیدوارم ».

اینگونه منطق ادبی در بین خراسانیان با نشر عقائدار جاء و مذهب متسامح حنفی رواج یافت و جز و مهم شاعری دری گردید که اثر آن در ادب قرنها بعدی نیک و آشکار است .

در تفسیر صوفیانه آیه « ماغرک بربک الکریم » وارد است که درین آیه خداوند به یاد بنده میدهد تا بنده گوید: غر نی بک کرمک و لولا کرمک ما فعلت ، لانک راأیت فسترت و قدرت فامهلت :

یقول مولای: اما تستحی 

مما اری من سوء افعالک؟

فقلت : یا مولای رفقا ، فقد

افسدنی کثرت افضالک !۴

۱رجوع در همین فصل در شرح فقه و مدرسۀ فکری امام  ایو حنیفه شرحی دربارۀ مرجئه داده ایم به ان رجوع فرمایید.

۲برو کلمان ۲/۲۸ بحوالت اشعار خود او

۳ضحی الاسلام ۳/۳۲۹

۴کشف الاسرار مییذی ۱۰/۴۰۸ طبع تهران ۱۳۳۳۹ ش

«بادار من خواهد گفت که افعال بدت را من می بینم و تو شر می نداری ! گویم ای بادار ! همانا کثرت فضل تو مرا چنین فاسد ساخت .»

در زبان دری ما بعد نیز این افکار اثر داشت، و در رباعیاتی که به عمر خیام منسوب داشته اند، چنین وارد است : 

گر گوهر طاعتت نسفتم هر گز

گرد گنه از چهره نرفتم هر گز

نومیدنیم زبار گه کرمت

زیراکه یکی را دو نگفتم هرگز

این رباعی که دلیل قوی مرجئی گویندۀ ان تواند بود، به ابن سینا فیلسوف معروف (متوفی ۴۲۸هـ) منسوبست:

ماییم بعفو تو تولا کرده

و ز طاعت و معصیت تبرا کرده

انجا که عنایت تو باشد باشد:

ناکرده چو کرده کرده چون ناکرده

شیخ ابو سعید فضل لله باو الخیر میهنی خراساین (۳۵۷/۴۴۰هـ) نمایندۀ روح قدیم تصوف این سرزمین است که در کلمات لطیف او امید واری برحمت پروردگا و صبغۀ کهن تصوف و ارجاء نمایان است و از و حکایت آرند که : 

«آورده اند که کسی از بغداد برخاست و به میهنه آمد بنزدیکه شیخ قدس الله روحه و از شیخ سوال کرد: که ای شیخ ! حق سبحانه و تعالی این خلائق را از برای چه آفید ؟ حاجت مند آفرینش ایشان بود ؟

شیخ گفت : نی ! ما از جهت سه چیز آفرید: 

اول : آنکه قدرتش بسیار بود ، نظار گی میبایست .

دوم: آنکه نعمتش بسیار بود، خورنده میبایست .

سوم : آنکه رحمتش بسیار بود، گناهگار میبایست .»۱

ادب مجبره:

پیشتر گفتیم که موسس جبرریه مرد سمرقندی جهم بن صفوان بود که از ترمذ عقائد جبر را انتشار میداد و در حدود ۱۰۰ هـ میزیست و شهرتش به نشر این عقائد

۱اسرار التوحید ۲۸۷ طبع تهران ۱۳۳۲ ش.

تا اندازه یی بود ، که معتزلیان یکنفر کتکلم مجادل خود حفص بن سالم را به ترمذ پیش جهم برای مناظره فرستاده بودند.۱

عقیدۀ جبر در ادب دری نهایت شیوع یافت و حتی کسانیکه اساسا از فرقۀ جبریه نبودند ، بازهم گاهی لب به سخنی کشوده اند که بوی جبر از ان می آید و این رسم از زمان بسیار قدیم  که اوائل صباوت ادب دری بود تاکنون مشاهده است مثلا محمد بن صیف سیستانی که منشی و رکن دربار یعقوب  و عمر و صفاری بود بر گرفتاری عمر و لیث در بلخ (۲۸۷هـ) این ابیات گفته بود، که از ان بوی جبر بمشام میرسد:

کوشش بنده سبب از بخشش است

کار قضا بود و تراعیب نیست 

بود و نوبد از صفت ایزد است

بندۀ در ماندۀ بیچاره کیست ؟۲

ابو طبیب معصبی  یکی از وزراء و رجال دانشمند در بار سامانی (حدود ۳۲۶هـ) که شاهر چیره دست دری و عربی بود در نکوهش روزگار قصیدۀ غرا و بلیغی دارد که مطلع ان اینست : ۳

جهانا! همانا فسوسی و بازی

که بر کسی نپایی و با کس نسازی!

بعد ازین به جهان خطاب موثر و انتقاد آمیز دارد، که از ان جمله است :

چرا زیر کانند بس تنگ روزی

چرا ابلهان راست بس بی نیازی؟

اگر نه همه کار تو باژ گونه

چرا آنکه ناکس تر ، اورا نواز !

در نتیجۀ این احتجاج و انتقاد ، تمام گناه این سازمان نا مطلوب را باز بگردن  انسانی می نهد که مجبور است و این دستگاه با بی نیازی نتایج گردش خود ر ا حتما میدهد : 

جهانا ! همانا ازین بی نیازی

گنه گار ماییم تو جای آزی!

در رباعیاتی که به عمر خیام نسبت داده اند فلسفۀ اجبار و بیچارگی انسان در مقابل تقدیر بسیار نمایانست:

۲در همین مبحث به عنوان معتزله و جهمیه رجوع شود.

۱تاریخ سیستان ۲۶۰

۳تاریخ بیهقی۳۷۷

یارب تو گلم سرشته یی من چکنم ؟

پشم و قصبم تو رشته یی من چکنم ؟

هر نیک و بدیکه آید از من بوجود

تو بر سر من نبشته یی من چکنم ؟


ادب صوفیان:

افکار صوفیان و عشق الهی و دیگر مطالب عمده ادب بسیار لطیف و دلکشی را در زبانهای شرقی آفرید که قسمت بزرگ آداب عربی و دری و پشتو افغانستان زادۀ همین حرکت و همین مبدأ فکری شمرده میشود و مخصوصا سه نوع شعر دری و پشتو یعنی غزل و رباعی و مثنوی مضامین بدیع و بکری را از تصوف گرفته است . 

چون موضوع بحث ما فقط ادب دو قرن نخستین اسلامیست و درینجا نمیتوانیم به تفصیل وارد اوضاع ادبی قرون ما بعد شویم، بنابرین نمونه یی از تراث ادبی صوفیان همین دو قرن را شرح میکنیم . و چون از ان عصر نمونه های اشعار پشتو و دری بسیار کم مانده ، ازین رو نمونه یی را در دست نداریم، که نمایندۀ روح صوفبئی آن عصر در زبانهای داخلی ما باشد ، ولی در زبان عربی که زبان رسمی و علمی و ادبی بود، نظائر خوبی از ان موجود است.

صوفیان خراسانی که ارباب علم  و سواد و دانش بودند زبان عربی را حتما یاد داشتند زیرا زبان دین و دفتر و کتاب بود، و تمام افکار و آراء خود چه در نثر و چه در نظم در همین زبان گذاشته اند.

شاعری با تصوف نزدیکی و همراهی دارد ، زیرا ضوفی از ماده بمعنی و از جسم به روح و از حیات مادی به حیات  عقلی و فکری متمایل است ، و عشق خدا و دوستی انسان و عاطفۀ قوی اورا بحرکت و گاهی هم به هیجان می اورده و تمام این احوال  زایندۀ شعر بدیع و موثر و لطیف تواند بود.

در موارث ادبی صوفیان ، برخی اشعار لطیف و رشیق باقی مانده و بسار اقوال ایشان در نثر منزلت اشعار عالی را دارد زیرا ااین سخنان لطیف صوفیان نیز ا عالم عاطفه و دل جوشیده و از ان منبع الهام و عشق فرو رریخته است : 

فضیل بن عیاض مروی از صوفیان قدیم خراسان (متوفی ۱۸۷هـ) میگفت :

«من الله بر دوستی پرستم ، کی نشکیبم که نپرستم » هم وی گفته بود که : روز رستخیز سه مرد از شمار فاغر باشند : کسیکه کسب حرام نکنند و مردیکه پاکدامن باشد و شخصیکه بین دو نفر بغرض سخن نگوید.»۱

از اشعار بایزید بسطامی صوفی معروف خراسانست در حقیق عشق الهی :

احبک حبین حب الهوی 

و حبا لانک اهل لذالک

فاماالذی هو حب الهوی

فرفعک للحجب حتی اراک

و اما الذی انت اهل له

فشغلی بذکرک عن من سواک؟

یعنی : «با تو دو نوع دوستی دارم ، دوستی اینکه تو اهل آنی !

اما دوستی که در خور آنی ! چنین است که در یاد تو از مساوا فارغ شوم .» 

ابراهیم ادهم بلخی گفت : « دیدن بسیار باطل ، معرفت حق را زائل می سازد . »۳

گویند ابراهمی ادهم در طواف کعبه به کسی گفت: تا که شش مرحله را نه پیمایی ، بدرجۀ نیکو کاران نرسی !:

اول : تاکه دروازۀ نعمت را نه بندی و در شدت را نشکایی !

دوم: تاکه دروازۀ عزت را نه بندی و در ذلت را نکشایی!

سوم:تاکه دروازه راحت را نه بندی، و در جهد را نکشایی!

چهارم :تاکه دروازل خواب را نه بندی و در بیخوابی را نکشایی!

پنجم : تاکه دروازۀ توانگرری را نه بندی، و در درویشی را نکشایی!

ششم : تاکه دروازۀ امل را نه بندی ، و در تیاری بمرگ را نکشایی!۴

بشرحافی مروی (متوفی ۲۲۷هـ۹ میگفت :

۱طبقات انصاری ۲۹

۲التعرف ۸۰ و قوت القلوب ۳/۸۴

۳طبقات انصاری ۵۷

۴طبقات سلمی ۳۸

قطع اللیالی ، مع الایام ، فی خلق

و لانوم تحت رواق الهم و القلق

اخری و اجدر بی من ان یقال غدا

انی التمست الغنی من کف مختلق۱

«شبان و روزان را در ژنده گذرانیدن و در زیر رواق غم و اضطراب خفتن بهتر است ازینکه فردا بمن بگویند ، که از دست دروغگویی چیزی را خواستی ! »

از سخنان شقیق بلخی است :

«هیچ چیز از مهمان دوست تر ندارم زیرا روزی او برخدا  و پاداش ان مراست .»۲

حاتم اصم بلخی (متوفی ۲۳۷هـ) گفت:

کسیکه سه چیز را بدون سه چیز بخواهد گذابست :

انکه حب خدا را بدون ورع و پرهیز گاری از محارم بخواهد.

آنکه بهشت را بدون انفاق مال خود بخواهد.

آنکه حب رسول خدا را بدون محبت فقر بخواهد.۳

***


درینجاست که جستجو و تحقیق ماراجع به اوضاع دو قرن نخستین اسلامی بپایان رسید، و اگر توفیق رفیق و روزگار مساعد گردد، بقیۀ اوضاع را در مجلدات دیگر این کتاب به تفصیل خواهم نوشت . و این جلد کتاب شب اول سرطان ۱۳۴۴ در جمال مینه شهر کابل انجام یافت بفضل الله و توفیقه.