بلخ کانون فرهنگ در عهد دقیقی بلخی
چو گشتاسپ را داد لهر اسپ تخت
فرود آمد از تخت و بریست رخت
ببلخ گزین شد بر آن نوبهار
که یزدان پرستان بدان روزگار
مران چای را داشتندی جان
که مر مکه را تازیان این زمان
( شاهنامه ۶ – ۶۵ )
داستان کهنسال بلخ از آنجا آغاز میگردد که در وندیداد اوستا ( فرگرد ۳ ) بنای نخستین واره VARA یعنی و رجمکرد با شرحی که یما بنیاد یک مدنیت و حیات شهر نشینی را می نهاد دیده میشود.
در اوستا این شهر بصفات بخدیم سریرا SRIRA یعنی ( بلخ زیبا ) ستوده شد (۱) و شهر درفش های بلند و در دری بلخ گزین و بلخ بامی (۲) و در عربی از طرف مسعودی بلخ الحسنا، (۳) نامیده شده است.
در ستکریت هم VAR و ار بمعنی محوط و جای و ستی گاه هندوان و وارا VARA ریع یک شهر و صحن و مسکن طبقات مختلف و باغ است.(۱) واره تاریخی یما تحت حمایت گشتاسب کانون دیانت و مبعث زردشت گردید و یکی از فرزندان سه گانۀ زردشت که او روتت نره - URVATAT NARA نام داشت بتولیت ابن معبد منصوب گشت.(۱) شهر بخدی بعد از آن پایتخت حکمرانان و پرستشگاه دین زردشت و آئین بهی و نیکویی بود، و اوستار احضرت زردشت ازینجا انتشار داد و منشاء سه مبداء خیرایزدی:
پندار و گفتار و کردار خوب گردید؛ که اساس فرهنگ دیرین برین مبادی گذاشته شد.
آتش مقدس بقول دقیقی و فردوسی درین واره جمکرد بر افروخته شد و محراب یزدان پرستان بود و تمام قسمت داستانی تاریخ کشور ما بدین شهر گزین تعلق دارد و در زیر توده های خاک آن داستانهای تهذیب ها و فرهنگ ها و آئین های کهن و فراورده های سودمند بر گزیده انسانی نهفته است و مخصوصآ از زمانیکه آریائیان چادرنشین کوچی پار دریا برین مرکز پرستش یزدان پرست متمدن این شهر و این سرزمین با آنها پیکار ها و او یزش ها و نبرد های دفاعی یا تهاجمی میکردند .
فردوسی در تتمۀ داستان لشکرکشی ارجاسپ گوید:
شهنشاه لهر اسپ در شهر بلخ
بکشتند و شدروز ما تار تلخ
وز آنجا به نوش آذراندر شدند
رد و هیریدرا همه سرزدند
زخونشان بمرد آتش زرد هشت
ندانم چرا هیر بدرا بکشت
این داستان به اویزش نخستین مردم بلخ با آریائیان کوچی تورانی و کشتن هیرید دروازۀ بلخ اشاراتی دارد و ازینجاست که بخدی گزین و زیبا کانون داستاهای مهیج و احیاناً خوفناک و تاسف انگیز تاریخ داستانی ما میگردد و بشر نمیداند که این بخدی زیبا چندین قر ن پرورشگاه تمدن و پندار و گفتار و کیردار نیک بود ؟ و داستانهای حکمران و پهلوانان و یزدان پرستان و آتش مقدسی که بطور سمبول یزدان پرستی در کانون واره جمکردروشن بود، سینه به سینه بین مردم پاکدین بلخ منتقل شدی و به قول فردوسی و داستان سرایان دیگر:
« سرایند، دهقان پیر، یا موبد نژاد پهلوانی سخن، یا پیر خراسان » وغیره از آن کهنه داستانها، حکایتها و روایتها داشتی . آتش زردشتی قرنها در دروازۀ بخدی روشن ماند وبلخ تختگاه حکمرانان و پهلوانان داستانی آریایی بود و دوره تمدن اوستا وکیش و آئین زردشت و آنچه بلخیان آنوقت در کشاورزی و شهر سازی و آئین آوری و ترویج صنایع و هنرها و عقاید و تمام مظاهر فرهنگی دشتند. همۀ آن بشکل داستانهای دلچسپ سینه به سینه انتقال یافت. ناخداینامه ها و شاهنامه ها و نامه های خسروان و سیر الملوک از آن تشکیل گرید و در دورۀ اسلامی مورد طبع آزمایی و حماسه سرایی شاعرانی چون مسعودی، مروزی و ابوالموید بلخی و ابوعلی محمد ابن احمد بلخی و دقیقی و فردوسی وغیره گردید. در رسالۀ شارستانهای ایران که یک کتاب جغرافی پهلوی است از بنای شارستان نوازک در بلخ بامر اسفندیار ذکر رفته (۱) و ازین هم بر می آید که بلخ بعد از ویرانیهای متعدد بارها زنده گییافته و مرکزی بوده که در آن داستانهای فرمانروایان و پهلوانان و حکمرانان زیر دست وجود داشت و هم تمام خراسان که بلخ یکی از ارباع مهم آن بود پیدایشگاه و پرورشگاه این داستانها و فرهنگها بود و مردم قدیم این سرزمین پهلوانان مشترکی با اقوام آریایی هندو ایرانی داشتند مانند یم YAMA دروید اوییم YIMA در اوستا واپتیه APTYA دروید او اثویه ATHWYA در اوستا.
و بدینطریق از آغاز خلقت گیومرت تا بعثت زردشت بعد از آن روایاتی دراذهان مردم این سرزمین یعنی خراسان و مخصوصآ بلخ باقی بود که نخستین بار در اوستامدرن گردید که مؤرخان یونانی حجم آنرا در ۲۰ مجلد تا صدهزار بیت شمرده اند. و عمر آن تقریباً سه هزار سال پیش از ماست.(۱)
بلخ ازنظر سوق الجیشی لشکریان متهاجم عرب،در زمان اسلامی نیز اهمیتی بسزا داشت. زیرا سوقیات عظیم لشکری مسلمانان بر ماوراء النهر ازین مرکز ادامه داشت و اغلب مردم بلخ بودایی بودند و مرکز دینی زردشتی واره اکنون بیک معبد بودایی نوه و بهاره ( نوبهار ) تبدیل شده بود و هنگامیکه هیون تسنگ زائر چینی در ( اپریل ۶۳۰ = ۹ ق ) بلخ را دید. این معبد بزرگ مربوط بمذهب کوچک بودایی بود و هنگام فتوح عرب در عصر معاویه سنه ۴۲ ق ( ۶۶۳ م ) تخریب شد که صد دیر بودایی و سه هزار شمن ( طلبه و زهاد ) داشت.(۱) و مقر عسکری فاتحان عرب در بروقان دوفرسخی آن بود که در حدود ۱۰۷ ق = ۷۲۵ م اسد بن عبدالله واپس بلخ را معمور کرد و اسد آباد انجام بنام اوست.(۱)
در عصر اسلامی با وجود تخریبات متعدد بلخ مرکزیت فرهنگی خودرا از دست نداد و در خراسان و اینطرف مجرای آمو مرکز بزرگ علوم اسلامی و تحقیقات دینی و منشاء و پرورشگاه تفسیر و حدیث و فقه و تصوف و دیگر علوم اسلامی گردید. بدین طور فرهنگ جامع و سودمند که ممزوجی لطیف بود از مزایای گذشته تاریخی و بلخ و نو آوریهای فرهنگ اسلامی بوجود آورد که من آنرا « فرهنگ خراسانی » گویم . مردم این سرزمین با وجود قبول دین اسلام و مزایای آن روایات کهن خودرا فراموش نکردند و بلخ مرکزی بود که پرورشگاه زبان دری و نگهدار روایات گذشته و امیزشگاه خوب فرهنگ خراسانی با فرهنگ اسلامی بود و با شهر های بزرگ خراسان وسیع آنوقت مانند مرو و نشاپور و هرات و سمرقند و بخارا وغیره روابط بسیار عمیق فرهنگی داشت و دقیقی بلخی درین زمان در بلخ زنده گیمیکرد و علاوه بر حفظ فرهنگ کهن کیش زردهشتی را نیز برگزیده بود که در جمله چهار چیز گزیدۀ خود آنرا هم یاد کرده است محیط فرهنگی بلخ از آغاز دورۀ اسلامی تا مدت ۶۰۰ سال آنقدر غنی بود که امثال منوچهری و شهید شاعر متکلم و بوشکور بلخی ناظم داستان آفرین نامه در ۳۲۳ ق و محمد بن حسن معروفی و بدیع بن محمد و یوسف عروضی و صدها دانشمند و صوفی و فقیه درین شهر میزیسته اند و ابوالقاسم متکلم کعبی بلخی ( متوفا ۲۶۷ ق ) صاحب « مفاخر خراسان » ازینجا برآمد و ابوزید احمد بن سهل بلخی ( ۲۳۵ – ۳۲۳ ق ) اساس علوم بلدان و صور الاقالیم را با بسی از دانش های فلسفه و سیاست و شرایع و ادیان درین شهر گذاشت.و محمد بن موسی حدادی بلخی بزم سخن سرایی عربی را هم درین شهر گرم داشت.
مولف مفاتیح العلوم ابو عبدالله محمد بن احمد بن یوسف خوارزمی در بلخ زاد و پدرش در خراسان و بلخ پرورده شده بود مولف جوامع العلوم شعیا بن فریغون از تلا میذابو زید بلخی و خودش هم جوزجانی از آل فریغون بود وما میدانیم که مولفی نا معلوم از همین جوزجان بلخ کتابی جغرافی بزبان دری بنام حدود العالم درسنه ۳۷۲ ق تألیف کرده که طبع شده است.
این مثالها را برای آن آوردم که شارستان باستانی بلخ بعد از اسلام نیز گهوارۀ دانش و فرهنگ بود و یکی از فرزندان آرد فروش این شهر دقیقی که امروز مورد تجلیل ماست بقول مولف چهار مقاله از گفتار خواجه عمیدالسعد کد خدای دربار امیر ابوالمظفر چغانی : « تا دقیقی روی درنقاب خاک کشید کسی مثل او (فرخی) ندیده است » ( ص ۶۳ ).
در خراسان آنوقت – چنانچه گفتیم – بقایای بسا داستانهای کهن نزد دهقانان و موبدان سالخورده و پهلوی دانان محفوظ بود و از آنجمله بقول مسعودی کتاب سکی سران ( یعنی سران سکه ها ) و سگزیان بود.(۱)
در بلخ بسا کهن مردان دانا و روایان خوتای نامک یعنی خداینامه ها و داستانهای باستانی وجود داشتند که مبداء روایات بسا از مؤرخان عجمی و عربی بوده اند. مانند ابوعلی محمد بن احمد بلخی شاعر که بقول البیرونی گفتار خودرا از روی سیرالملوک های عربی و از آنجلمه – سیرالملوک محمد بن الجهم البرمکی وبهرام هروی المجوسی – ترتیب داده بود (۱) و ازین جمله راویان و نویسنده هر سه خراسانی و بلخی بوده اند که فرهنگ بلخ را مانند پاسبان صالح نگهداری میکرده اند.
ابن ابوعلی شاعر بلخی شاید پیش از تألیف آثار الباقیه ۳۹۱ ق میزیسته است. ابوالموید بلخی نیز از شاعران عهد سامانی و نخستین ناظم یوسف و زلیخاست. وی کتاب عظیمی بنام شاهنامه بزرگ پیش از ۳۵۲ ق و هم کتاب گرشاسپ را به نثر دری نوشته که مولفان ما بعد مانند بلعمی وصاحب قابوسنامه و مجمل و غیره مطالبی را از او گرفته و صاحب تاریخ طبرستان کتاب او را ( شاهنامۀ مویدی ) نامیده است.(۱) و هم در حوادثی تاریخ سیستان کتابی بنام عجایب البلدان بدو منسوبست. (۲) که نسخه خطی آن پیش مرحوم ملک الشعرا بهار در تهران بود. و درین کتاب برخی از مطالب کتاب گرشاسپ از شاهنامه مویدیست (۳) که او را چنین ستوده اند:
یکی بوالموید که از بلخ بود
بدانش همی خویشتن راستود
نا گفته نماند که شاهنامۀ مسعودی مروزی که در کتاب البلدء و التاریخ تألیف مطهر بن طاهر مقدسی در ۳۵۵ ق اقتباساتی از آن آمده و آنرا قصیده المجره گفته (۴) یعنی منظومه مزین و ممتاز نیز متعلق به مردی بود که از روایات بلخی و خراسانی استفاده کرده است. و اسحق خریمی سعدی شاعر عربی زبان شعویی این مطلب را که خراسان و بلخ پاسبانان این مفاخر فرهنگی بوده در مطلع قصیده باثیه خود گوید:
و نادیت من مرو و بلخ فوارساً
لهم حسب فی الاکر مین حسیب
در داستانهای کهن سال یکی از کهنه کتابها یا تکارز ریران بود که آنرا یکی از منابع فرهنگ باستانی این سر زمین توان خواند. متعلق بحدود ۵۰۰ م دارای سه هزار کلمه که آنرا شاهنامه گشتاسپ هم گفته اند و بنونیست متسشرق معروف فرانسوی درین آواخر ثابت کرد که نسخ موجود آن صورت مغشوش یک منظومۀ عهد اشکانیست و خود از یک منظومۀ قدیمتری تقلید شده است. (۵) که موضوع آن پیکار ها بین باختریان و تورانیان بر موضوع آئین زردشت است که بین گشتاسپ و یزدان پرستان در مقابل ارجاسپ پادشاه خیونان ( تورانیان ) واقع شده اند.
موضوع منظومۀ هزار بیتی دقیقی ( گشتاسپ نامه ) هم همین پیکار ها بوده. ولی دقیقی بلخی پیش از فردوسی به نظم آن آغاز کرده بود و برای این کار یادگار زریران و شاهنامۀ منثور ابومنصوری را هم در نظر داشت و این بازماندۀ فرهنگی کهن سال بلخ را در شعر دری زنده ساخت.
فردوسی که شهکار جاویدش تاکنون در دست ماست این مواریث فرهنگی و داستانی کهن را بزبان پارسی در سال سی تکمیل کرد. وی هم دفتر پهلوان و نامۀ پهلوی یا نامۀ خسروان یعنی شاهنامۀ منثور ابومنصوری را خوانده و هم از روایات کهن مردان سود برد و آنرا شنید و در شاهنامه گنجانیده. ولی دریغا که اکنون نسخۀ اصیل قابل اعتماد قدیم قبل از عصر مغل شاهنامه باقی نمانده و بنا برین در شناختن اصیل از مجعول کاری صعب و تحمل علمیست که چرا نسخه یی قدیم قبل از عصر مغل در دنیا باقی نماند و از نسخه های خطی باقیمانده هم دو نسخۀ کاملاً موافق با همدیگر نداریم.
از متن منثور شاهنامۀ ابومنصوری نیز جز مقدمۀ آن باقی نمانده، و این کتاب بامر محمد بن عبدالرزاق سپه سالار خراسان در ۳۴۶ ق از طرف ابومنصور معمری به دستور او تألیف شد و از دهقانان و فرزانگان و جهان دید گان مانند: ماخ هروی پیر خراسان و یزدان داد پسر برزین از طوس بیاورد و شاهنامه را از قول و روایت ایشان فراهم کرد (۱) و هم « یکی پیرید نامش آزاد سرو که با احمد سهل بودی بمرو»
ازین پهلوان زاده داستانهای رستم شنید، که بقول نولد که ادعای خویشی و نسبت با رستم داشت. (۲)
چنین گمان میرود: که فردوسی در سفریکه به پایتخت سامانیان بخارا برای تحقیق و شنیدن داستانهای باستانی و دیدن نسخۀ ابومنصوری نمود با این اشخاص و هم دهقان چاچ و دهقان مرو و چندین تن دهقانان آموزگار و پر مایه و سخن سرایان سالخورده و پیران جهان دیده ء روشن روان ملاقاتها کرو و از ایشان مستقیماً هم داستانهای کهن را شنید زیرا خودش تصریح میکند که:
یکی پیر بد مر زبان هری
پسندیده و دیده از هر دری
بپرسیدمش تا چه دارد بیاد
ز هر مز که بنشست بر تخت داد
و باز گوید:
نگه کن که شادان بر زین چه گفت
بدان گه که بکشادراز نهفت
یا اینکه:
یکی پیر بد نامش آزاد سرو که با احمد سهل بودی بمرو
بگویم سخن آنچه ز و یافتم سخن را یک اندر دگر یافتم
فردوسی برای بدست آوردن متن دقیقی به پایتخت آل سامان سفر کرد:
دل روشن من چو بر گشت از وی
سوی تخت شاه جهان کردروی
که این نامه را دست پیش آورم
ز دفتر بگفتار خویش آورم
چون بلخ کانون فرهنگ کهن و داستانهای آن دوران بود بقول پروفیسور محمود شیرانی علیه الرحمه وی علاوه بر هرات و مرو و بخارا به بلخ هم سفر کرد و از مو بدان آنجه داستانهای شنیده است.
درین عصر بقول فردوسی :
« زمانه سرایی پر از جنگ بود
بجویندگان بر جهان تنگ بود »
ولی وی به بلخ هم خودرا رسانید و داستان گرفتاری خسرو پرویز را از مویدی بلخی بدست آورد، خود گوید:
چنین یاد دارم ز مو بد به بلخ
بخسرو چوشد این جهان تار و تلخ
اگر چه این بیت در شاهنامه های متأخر نیامده ولی مرحوم پروفیسور شیرانی که مردی محقق بود آنرا از نسخۀ اقدم شاهنامه ۷۵۲ ق نقل کرده است.(۱) لشکریان فاتح عرب در حدود ۱۸-۲۲ ق بقیادت احنف بن قیس تمیمی صفحات جنوب آمو را تا تخارستان کشودند(۲) و مردم بودایی وبقایای زردشتی را مسلمان و معابد قدیم این سر زمین را به مساجد و معابد اسلامی تبدیل ساختند و شهر بلخ را مرکز تبلیغ اسلام و پرورشگاه عقاید و علوم اسلامی گردانیدند و ما می بینیم که علوم عقلی در آن پرورده میشود و این شهر را « قبة الاسلام » و یا بقول مولف فضائل بلخ ( دارالفقاهه ) یا ( دارالاجتهاد ) می نامند. بسا رجال بلخی از مراکز فقنی و علمی عرب در حجاز و کوفه و بصره و بغداد بانتقال علوم اسلامی بخراسان و بلخ پرداختند ابومطیع قاضی (۳) بلخ ( متوفی ۱۰۴ ق ) بخدمت امام ابوحنیفه پیوست و در بارۀ او امام مالک گفتی « در بلخ قاضییست که قایم مقام انبیا ء ست » و امام ابویوسف قاضی بغداد اعلم اصحاب ابوحنیفه گفته بود لیس ماورا ء الجسر افقه من ابو مطبع البلخی » و یحیی بن اکشم قاضی بغداد و بصره ( متوفا ۲۴۲ ق ) در بارۀ علمای بلخ گفتی در هیچ شهری آن علما و فضلا دیده نشده که در بلخ. » (۴)
تنها مردان دانش دوست فرهنگی بلخ در مدارس علمی اسلامی درس نمیخواندند، بلکه زنان این شهر هم سفرهای علمی داشتند چنانچه مهد علیه خاتون شیخ احمد خضرویه عارف بلخی ضیاع و عقار خودرا به ۷۹ هزار درم بفروخت و درحدود ۲۳۰ ق به طلب دانش بر آمد و بعد از ادای فریضه ء حج روی به آموختن علم آورد و در جمیع علوم ماهر شد. (۵)
بدین نحو در تاریخ علوم اسلامی صد ها عالم ماهر و گرانمایۀ بلخی را در طول شش قرن اول اسلامی می یابیم که حامل همان فرهنگ قدیم و سازندگان فرهنگ اسلامی خراسانی بوده اند و « مدرسۀ تصوف بلخ » هم کمال شهرت و وسعت داشت که شرح آن خود کتابی جداگانه میخواهد.
در جوامع بشری چنانچه فرهنگها و دانش ها بتدریخ و بمرور زمان پرورده و افزوده می شود همین طور بیک بار از بین نمیرود آثار فرهنگها اگر ظاهرآ مندرس و فرسوده میشود و یا از نظر ها ناپدید میگردد در ما تحت الشعور جوامع آثار آن باقی میماند.
بلخ در دوره اسلامی نیز کانون دانش های اسلامی گردید و اکثر مردم آن مسلمانان خالص العقیده حنفی المذهب و به مشرب عرفان و تصوف هم آمیخه و گرودیده بودند و فرهنگ خراسانی با تمام و کمال در آنجا تسلط داشت. ولی در همین محیط و زمان نگهدارندگان فرهنگ کهن هم وجود داشته اند. فردوسی برای شنیدن داستانهای کهنسال این فرهنگ – چنانچه گفتم – به بلخ هم رفته بود.
آرد فروش زادۀ بلخی محمد بن احمد دقیق که بعد از سال ۳۶۵ ق مقتول گشت پیش از فردوسی به نظم شاهنامه دست برده و هزار بیتی را در احوال گشتاسپ و ارجاسپ از روی یادگار زریران نظم کرده بود و بقول فردوسی این داستانها شنوندگان و اله و شوقمندان فراوان داشت.
چو از دفتر این داستانها بسی
همی خواند خواننده بر هر کسی
جهان دل نهاده بدین داستان
همه بخردان نیز و هم راستان
پس فردوسی با کمال قدرت طبع و استعدادیکه داشت کار او را نا دیده نگرفت و با امانت شریفانه آن هزار بیت را درشاهنامۀ خویش جای داد و گوید:
جوانی بیامد کشاده زبان
سخن گفتن خوب و طبع روان
بنظم آرم این نامه را گفت من
از و شادمان شد دل انجمن
بکایک از ویخت بر گشته شد
بدست یکی بنده بر کشته شد
برفت او و این نامه نا گفته ماند
چنان بخت بیدار او خفته ماند
پس دقیقی یکی از بنیان گذاران شاهنامه سرایی بلخ و آن پرورشگاه فرهنگ بود که فردوسی هم به ( راهبری ) او اعتراف کرده است:
گرفتم به گوینده بر آفرین
که پیوندرا راه داد اندرین
اگر چه نه پیوست جز اندکی
ز بزم و ز رزم از هزاران یکی
هم او بود گوینده را راهبر
که بنشاند شاهی ابرگاه بر (۱)
ولی وی خلاق داستان سرایی در بحر تقارب نبود و سوابقی دارد. ما شهر دقیقی را پرورشگاه و نگاهدار فرهنگ کهن این سر زمین شمردیم ولی وا حسرتا و فسوسا ! و نگاهدار فرهنگ کهن و اثری داریم و نه از آنچه شاهنامه سرایان قدیم نوشته بودند. چیزی باقی مانده و هم آنچه فردوسی بکردار در شهوار سفته بود بطور اصیل بما نمانده و آنچه در دست داریم وبار ها طبع شده و یا صدها نسخه خطی آن در هر جا موجود است مخلوطیست کم ارج که عمر آن بزمان قبل از مغل نمیرسد. اشخاص بد ذوق و فرمایه اندران اختلاط و تصرفات ناروا کرده اند. و شاید بسا مطالب آنرا هم بنا بر تعصبی از بین برده باشند. همچنانکه برخی از اراجیف مست را بر آن افزوده اند. ولی از آنچه بما رسیده این نکته بصراحت نمایانست که منشاء اکثر داستانهای اصیل شاهنامه های قدیم و فردوسی و ملحقات آن همین بلاد و رجال افغانستان و خراسان بوده است. که دقیقی هم از همین محیط الهام گرفته بود، و من عقیده دارم تا کسی بر لهجه های دری افغانستان مسلط نباشد نمی تواند به تصحیح این کهنه داستانها موفق آید.