32

السعید نصر بن احمد

از کتاب: تاریخ گردیزی (زین الخبار) ، فصل باب هفتم ، بخش اندر اخبار خلفا و ملوک اسلام
25 January 1968

پس نصر بن احمد السعید بولایت خراسان بخلافت بنشست، بیست و یکم جمادی الاخری سنه احدی و ثلثمائه و او هشت ساله بود، و سی سال و سه ماه امیر خراسان بود.

چون امیر شهید را بکشتند،  به بخارا مشایخ و حشم گرد آمدند، و اتفاق بر پسر او کردند نصر بن احمد. پس اورا سعد خادم برگردن خویش نشاند و بیرون آمد، تا بروی بیعت کردند. و صاحب تدبیرش ابو عبدالله محمد بن احمد الجیهانی بود. کارها بروجه نیکو پیش گرفت و همی راند.

و ابو عبدالله جیهانی مردی دانا بود و سخت هوشیار و جلد و فاضل. و اندر همه چیز ها بصارت داشت. و اورا تألیفهای بسیار است اندر هر فنی و علمی. چون او به وزارت بنشست به همه ممالک جهان نامه نوشت. و رسمهاء همه درگاهها و دیوانها بخواست تا نسخت کردند و بنزدیک او آوردند، چون ولایت روم و ترکستان و هندوستان و چین و عراق و شام و مصر و زنج و زابل و کابل و سند و عرب. همه رسمها جهان بنزدیک او آوردند، وآنهمه نسختها پیش بنهاد و اندران (177) نیک تأمل کرد، و هر رسمی که نیکوتر و پسندیده تر بود، از آنجا بر داشته، و آنچه ناستوده تر بود بگذاشت. و آن رسمهای نیکو را بگرفت و فرمود تا همه اهل درگاه و دیوان حضرت بخارا، آن رسمها را استعمال کردند و به رأی و تدبیر جیهانی همه کار مملکت نظام گرفت.

و چند تن از خوارجیان بیرون آمدند، و پیش هر یک لشکر فرستاد، همه منصورو مظفر باز آمدند. ودر هیچ کاری قصد نکرد، الا مقصود او حاصل شد. و چون نصر بن احمد به امیری بنشست، اول کسی که عاصی شد، عم پدر او اسحاق بن احمد بود بسمرقند. و پسر او الیاس بن اسحاق پیش شغل لشکر بیستاد، و لشکر سوی بخار کشیدند، پس نصر مرحومویه بن علی را پیش او فرستاد، و به خر تنگ بیکدیگر  رسیدند و حرب کردند اندر ماه رمضان احدی و ثلثمائه . پس روزگاری نشد، که اسحاق را هزیمت کردند، و سوی سمرقند باز گشت، و حمویه بن علی بر عقب اسحاق برفت، و کار بروی تنگ بگرفت، چنانکه بروعیش متغض گشت، و چون سخت مضطر گشت، نامه نوشت و امان خواست، اورا امان دادند، تا به بخارا آمد، اورا نیکوهمی داشتند،  و آنجا بماند تا مرگ

و حسین بن علی چون سیستان بگرفت بود طمع داشته، که سیستان اورا بدهند، ندادند. و از آن متوحش گشت و منتظر همی بود فساد دولت احمد را و چون احمد بمرد، او به هرات عاصی شد، و چند وقت اندران عصیان بود.

پس روزی لشکر عرض کرد، و قصد نیشاپور(178) کرد، و از بخارا احمد بن سهل را بحرب او فرستادند. احمد به هراة آمد و انرا بکشاد. و منصور بن علی برادر حسین امان خواست، و پیش احمد سهل آمدند. پس احمد سوی نیشاپور آمد، اندر ماه ربیع اول  سنه ست و ثلثمائه. و با حسین بن علی حرب کرد، و حسین را اسیر کرد، و (ب) نیشاپورمقام کرد. و محمد بن اجهد صاحب شرط بخارا بود و بمرو بود. او بنزدیک احمد بن سهل آمد با محمد بن المهلب بن زراه المروزی، و از آنجا باز گشتند و به بخارا رفتند. واین احمد بن سهل از اصیلان عجم بود و نبیرۀ یزد جرد شهریار بود، و از جملۀ دهقان جیرنج بود که ازدیهای بزرگ مرو است. و جد احمد کامگار نام بود، و به مرو گلی است که بروباز خوانند « گل کامگاری» گویند یغایت سرخ باشد.

و این کامگاریان خدمت طاهریان کردند، و برادران همه دبیران و منجمان بودند: فضل و حسین و محمد، پسران سهل بن هاشم اند. که علم  نجوم  نیکو دانست. روزی اورا پرسیدند: که طالع پسران خویش چون ننگریف تا عاقبت ایشان چگونه خواهد بود؟ گفت: چه نگرم که هر سه بیکروز کشته خواهند شد، اندر تعصب عرب و همچنان بود.

و احمد چون بزرگ شد، خون برادران طلب کرد، هزار مرد با او گرد آمدند. پس عمرو بن اللیث بطلب (او) کسان فرستاد، و او بترسید، و کسی که بر اثر او شدی، حرب همیکردی و دست ندادی. پس عمرو بن اللیث اورا امان(179) داد، بنزدیک خویش خواند. و چون احمد پیش عمرو آمد، اورا بگرفت و بزندان کرد به سیستان. و خواهر احمد نام حفصه، احمد را تعهد همیکردی. عمرو مراحمد سهل را بفرمود: تا خواهر خویش را بغلام او دهد نام او سبکری، و احمد را سوی مرو بفرستد.

احمد اجابت نکرد و بترسید که عمور برو انتقام کند. پس حیله کرد، و خواهر خویش را فرمود، تا پیوسته بخدمت دختر عمرو همی شد. پس خواهر احمد، بدختر عمرو شفاعت کرد، تا احمد را بگرمابه شدن دستوری باشد، که موی او دراز شده باشد. چون دستوری یافت بگرمابه شد، و آهک کرد بر سروریش خویش و چون غلامی بیرون آمد با جعد و طره. و جامۀ بیگانه بپوشید و برفت، که از آن موکلان هیچکس  اورا نشناخت و اندر شهر سیستان متنکر شد.

پس ابو جعفر صعلوک اورا از عمرو بخواست، عمرو ببخشید تا آشکارا شد، و شرط کرد باوی که کلاه ننهد و موزه نپوشد. و احمد برین جمله ضمان کرد. پس احمد اندر سر جمازه ها بساخت و از سیستان بیرون آمد و بمرو بشد. قومی جمع کرد، و ابو جعفر غوری را که خلیفۀ عمرو بود بگرفت و ببست و از اسماعیل بن احمد امان خواست و به بخارا برفت.

اسماعیل اورا کرامت کرد، و بردست احمد کارهای بزرگ رفت و فتحهای نیک برآمد، و احمد سهل مردی با رأی بود، و گر بزودانسته و زیرک. چون بنزدیک اسماعیل بن احمد اورا قبول او فتاد، آنجا قرار کرد(180) و مردیها کرد، تا هر روز  عزیز تر گشت. و بروزگار امیر شهید هم برانجا بود، و بروزگار امیر سعید نشاپور اورا بود. پس عصیان پدید کرد به نشاپور و نام سعید از خطبه ببفگند. و قراتگین که امیر گرگان بود قصد اوکرد. احمد از نیشاپور برفت و به مرو شد، و حصار حصین را بنا کرد، و آنرا حصار گرفت. 

و چون خبر ببخارا برسید، مرحمویه ابن علی را بحرب او فرستاد. و چون به مرو در شدند، حمویه مر سر هنگان لشکر خویش را بفرمود، تا با احمد بن سهل مکاتبت کردند، و بدو میل نمودند. و چون نامه ها به احمد رسید، بدان مغرور گشت و حزم نگرفت و از مرو قصد حمویه کرد، و به حوزان  بیک دیگر رسیدند بر کنار رود. اندر وقت لشکر احمد را هزیمت کردند، وو احمد تنها بماند، و حرب همی کردند، تا ستورش طاقت داشتو و چون اسبش بیفتاد او پیاده شد، به سپاه حرب کرد،  آخر بگرفتتندش و بند کردند و به بخارا فرستادند، و امیر سعید فرمود، تا به زندان کردنش و اندران زندان بمرد، اندر ذی الحجه سنه سبع  و ثلثمائه.

و اندر سنه سبع عشر و ثلثمائه امیر سعید از بخارا سوی نشاپور رفت، و برادران خویش ابراهیم و یحیی و منصور را به قهندز بخارا باز داشت و فرمود: تا اجراء ایشانرا دران همیدادند. و طباخی بود نام او ابوبر بن عمی الخباز، که اجرای ایشان دادی، و ابله گونه بود، و همیشه گفتی که : « امیر سعید را از من رنج باید دید» و مردمان از حماقت او بخندیدی. این ابوبکر میان برادران سعید و میان (181) فضولیان بخارا او لشکر واسطه بود.

پس روزی مواضعت نهادند و بیامدند، دربان قهندز را فرود گرفتند، و پسران احمد را، و هر چه محبوس اندر قهندز، همه را بیرون آوردند و بخارا بگرفتند. و یحیی مر این ابوبکر طباخ را سرهنگی داد و بخویشتن نزدیک کرد.

و چون خبر به سعید رسید، از نیشاپور باز گشت و قصد بخارا کرد. یحیی مرا بوبکر طباخ را با خیل او بلب جیحون فرستاد، تا راه نگاه دارد و نگذرد که گذار شود. و پسر حسین بن علی المروزی را با او فرستاد. و چون بلب جیحون رسیدند. محمد بن عبیدالله البلعمی (به) پسر حسین رفعه نوشت. پسر حسین مرا بوبکر طباخ را بگرفت و بیست. و امیر سعید از رودگذاره کرد، نهادند و یکشب اندر تنور بداشتند،دیگر روز بر کشیدند، هیچ اندام او نسوخته بود، همۀ مردمان از آن عجب داشتند. 

و برادران امیر سعید متفرق اوفتاد و یحیی بسمر قند شد، و از آنجا ببلخ شد و از آنجا به نیشاپور رفت، و از آنجا ببغداد شد، و هم آنجا بمرد و تابوت او باسبیجاب آوردند.

و اندرسنه عشربن و ثلثمائه: القاهر بالله بخلافت بنشست، و امیر سعید سوی نیشاپور آمد، و کار گران را نظام داد. و چون از شغل گرگان فارغ شد، وسپاه سالاری خراسان به ابوبکر محمد بن المظفر داد. و چون به بخارا باز گشت، پس الراضی بالله بخلافت بنشست، و عهد خراسان سوی نصر بن احمد فرستاد به صحبت عباس بن شقیق.

و اندرین وقت محمد بن المظفر (در) نیشاپور بود، ومرداویز به ری، و مرداویز از روی سوی اصفهان خواست رفت. اندر راه بگرمابه فرورفت. غلامان اورا اندر گرامابه بکشتند اندر سنه ثلث و عشرین و ثلثمائه. و بجکم مانانی سالار آن غلامان بود. و محمد بن المظفر (به) نیشاپور نالیده گشت، و علت برو صعب شد. پس امیر سعید، مر ابو علی احمد بن محمد بن المظفر به نیشاپور فرستاد، و محمد را باز کرد. و احمد اندر محرم سنه ثمان و عشر بن ثلثمائه سوی گرگان شد، و شهر برما کان حصار کرد، و کار بر وی تنگ گشت. و همه قوم ماکان از ابو علی زینهار خواستندف که علف تنگ شده بود. و ماکان سوی طبرستان بگریخت، و ابو علی سوی قومس شد، اندر سنه تسع و عشرین و ثلثمائه و از آنجا به ری شد. و شمگیر بن زیار آنجا بود، از ماکان استعانت خواست. او از طبرستان بیامد، و بر در ری حرب کردند. ابو علی ایشان را هزیمت کرد، و از لشکر ایشان بسیار بکشتند، وماکان اندر معرکه کشته شد، سر او به بخارا فرستاد، و از آنجا بصحبت عباس بن شفیق ببغداد فرستاد.

و ابو علی پسرماکان را با نهصد مرد دیلم معروب، که اسیر گرفته بود اندر غزا، رها کرد، و براشتران نهاده به بخارا فرستاد، و اندر زندان بخارا همی بودند، تاوشمگیر به بخارا آمد بطاعت، و ایشانرا بخواست، بدو بخشید.

پس المتقی بخلافت بنشست اندر سنه تسع و عشرین و ثلثمائه و عهد خراسان سوی امیر سعید فرستاد(187) و احمد بن محمد المظفر به ری بود، و شمگیر به طبرستان بود، و ساریه  را حصار گرفته بودو و چون احمد قصد او کرد، حال بروی تنگ شد، و همه ولایت او بگرفت، و زمستان اندر آمد و بارانها متواتر شد. پس صلح جستند و مواضعت بنهادند، که وشمگیر سر از اطاعت نکشد. و ابو علی احمد بن محمد سوی گرگان باز گشت اندر جمادی الاخری سنه احدی و ثلثین و هم اندرین ماه امیر سعید فرمان یاففت.

وو چون او بمرد، از ان مدبران و دبیران که بر در او بودند کسی نماند، و حدود و گروهی میان لشکر او اندر اوفتاد. و شغل تدبیر از محمد بن عبیدالله البلعمی سوی ابو علی محمد بن محمد الجیهانی شد. و محمد بن حاتم المصعبی خلاف کرد و کارها بی نظام گشت.