زنده گی
زنده گی در قاب هر تصویر
در ایمای هر پندار
نقش های محو مجهو ليست
ليک اين مجهول
ليک اين محو
آن تناور شاخ پر باریست
کز زلال رود بار دست ها سیراب میگردد.
آفرین بر جویبار جاری آن دست
آفرین آبی که از وی
شاخسار زندگی سیراب میگردد.
تند باد حرفها را
در حصار آهنین قرنها زنجیر باید کرد
قرنها ماحرف بافيديم
از تناور دیوهای مرده لا فیدیم
بر تکاورهای چوبین خوابها دیدیم
باللوى قصه ها بسیار خوابیدیم .
حرفها را در حصار آهنین قرنها زنجیر باید کرد
باغهای لافها را قفل باید زد
در زمین زندگی ها بیخ آزادیست
بته های سبز پیکار است
شاخ پر بار حقیقت هاست
ریشه های تازه عشق است
آفرین ابری که از وی
باغ سبز زندگی سیراب میگردد
بر همه پائیز ها پدرود
دور باد هر چه ناکامی و نومیدیست
ما زمرواريد شبتاب عرقها
بر گلوی پاک زیبا روی باغ زندگی مان
مهره می بندیم
با غبانها دستتان پر زور !
باغبانها خاطرتان شاد !
گورهای مرده های مرد تان پر نور !
با غبانها
آفت پائیزها
از باغ سبز زندگیتان دور !
ما ز مروارید شبتاب عرقهای شما
از دانه الماس کف دست شریفتان
بر گلوی سبز باغ زندگی مان
مهره می بندیم
زندگی خواب غم آور نیست
جادو نیست
رؤیا نیست
آن تناور شاخ پر باریست
کز زلال رود بار دست ها سیراب میگردد·