138

قصاید

از کتاب: احوال و آثارحکیم سنایی

حکیم را غیر از مثنویات او بقول تذکره نگاران تقریبا تقریبا سی هزار بیت بوده است اما فعلا از جملۀ ابیات مذکور در دیوان او بیست هزار بیت کم و بیش مندرج است.

------------------------------------------------------- 

(1)این بیت را جامی در بهارستان از کتاب اقتباس نموده. 

در دیوان مطبوع او یکصد و چل و هفت قصیده می باشد که در موضوعات مختلفه از قسم توحید. اخلاق، مدایعف مراثی و غیره انشاد شده است.

اما از جمله قصاید مذکور آنچه بر گزیده تر و یا عظمت تر است همان قصاید است که حکیم در توحید و معارف سروده است.

هر یک از چکامه های عرفانی وی دفتری از توحید و عشق فصلی از فلسفه و معرفت است- چنانچه بیشتر از این گونه قصاید او سرمش استاذۀ علم و ادب واقع گردیده. و به تتبع آن قلم فرسائی ها و طبع آزمائی ها کرده اند.

بی پروا باید گفت تاثیر و عظمتی که در چکامه های عرفانی حکیم دیده میشود که کمتر کسی از شعرای را دست داده و بلکه وی را در این رشته امتیاز خاصی بر دیگران قابت است و در اشعار هیچ یک از شعرای ما بعد او بدین پایه جوش عرفان و تجلی معرفت مشاهده نمی شود. 

البته در عرفاء شعر حوب از ان کسیست که کلامش شور انگیز تر و سوزنده نرود  ردناک تر باشد در دل عشق و در سینه طپش انگیزد در دیده اشک آورده و در احساس شور افگند. 

گاهی بیک الهام حقی انسان را از دنیا و مافیها مستغنی کرده و به سیر عالم قدس برساند ووقتی بیک تازیانۀ عبرت در مقابل خور و ترین ذرات وجود موجودیت ضعیف اورا خورد و نا چیز ثابت کرده به او درس تواضع و فروتنی دهد

به بوی گلی مستش کند و بصدا بلیلی بشورش آرد

در شعرای اخلاقی شعر خوب از ان کسیست که سخنش دل نشستن تر دحکمت آمیز تر و مدلل تر باشد.

مسائلی اخلاقی را بحدی منطقی و موثر ایراد کند که بتواند بایک بیت خوب دل سامع را صید کند و اورا بدون مدد تازیانه و عصابه تهذیب و اصلاح آراسته سازد.

یعنی هر قدر استدلال او منطقی و بیان او بلیغ باشد همان قدر پایۀ تاثیر آن قوی تر می باشد از چیز های عادی و پیش پا افتاده بقدر فهم عوام دلایل اخلاقی و اندرزهای موثر ایجاد نماید این است که این هر دو امتیاز از ان سنائی است زیرا تام قصاید عرفانی او شور انگیز و تاثر آور و همه قصاید اخلاقی او حکیمانه و فیلسوفانه می باشد از فصاید عرفانی او این قصیده که در اینجا دران بیتی  چند انتخاب می نمائیم از امهات قصایدی است که تا اکنون در تصوف و عرفان گفته شده و اکثر از اساتذه بزرگوار آن را استقبال کرده اند.

مکن در جسم و جان منزل که این دون است و آن والا

قدم زین هر دو بیرون نه نه اینجا باش نه آنجا

بهر چه از راه دو رافتی چه کفر آن حروف و چه ایمان

بهر چه از دوست و امانی چه زشت ان نقش و چه زیبا 

سخن کز روی دین گوئی چه عبرانی چه سریانی 

مکان کز بهر حق جوئی چه جابلسا چه جابلقا

چه مانی بهر مر داری  چو زاغان اندر این نشاء

قفس بشکن چو طاوسان یکی از بر پر بر این بالا 

عروس حضرت قرآن نقاب آنگه بر اندازد

که دار الملک ایمان را مجرد بیند از غوغا

عجب نبود گر از قرآن نصیت نیست  جز نقشی

که از خورشید جز گرمی نه بیند چشم نابینا 

چو علمت هست خدمت کن چو دانایان که زشت آید

گرفته هست خدمت کن چو دانایان که زشت آید

گرفته چینیان احرام و خفته مکی در بطحا

به نزد چون تو بی حسی  چه دانائی چه نادانی 

بدست چون تو نامردی چه نرم آهن چه روئینا

ترا بس نا خوشست آواز لیکن اندرین گنبد

خوش آوازت همی دارد صدای گنبد مینا

تو چون موری و این راهست هم چون موی تو تاری

مروز نهار بر تقلید و بر تخمین وب رعمیاء

از این مشت ریاست جوی رعنا هیچ نکشاید

بهر چه از اولیا گفتند و فقنا و ارزقنا

بهر چه از انبیا گفتند آمنا و صدقنا

از فلسفه و اندرز او:

(در بی ثباتی دنیا)

این موضوع یکی از مسایلی است که تقریبا عامه شعراء دران بار شعر گفته اند ولی سنایئ در این باب از گویند  گان طراز اول محسوب میشود؛ این موضوع را آنقدر با استدلال منطقی و حکیمانه بیان میکند که یک مرتبه انسان را از این زندگانی مستعار دلگر می گرداند.

ما از عمر ووفا وام کرده ایم 

ای وای ما که هست زمانه غریم ما 

در حسرت نسیم صبائیم ای بسا

کارد صباء نسیم و نیارد نسیم ما

در وصف این زمانۀ نا پیدار شوم

بشنو که مختصر مثل زد حکم ما 

گفتا زمانه مارا مانند دایه ایست 

بسته در او امید رضیع و فطیم ما 

گرداند او بدست شب و روز و ماه و سال

چون دال منحنی الف مستقیم ما

گوئی ز بعد ماچه کنند و کجا روند

فرزندکان و دختر کان یتیم ما

خود یاد نادری که چکردند وچون شدند

آن مادران و پدر ان قدیم ما

مفتون نگردد این موضوع را سنائی باچه فلسفه حکیمانه تشریح میدهد:

------------------------------------------------------- 

(1)این مصرع از فرخی است که سنائی تضمین نموده

مرو بر راه هر کوری اگر مردی بر این هامون

که گمراهی بیرون آئی بسی گمره تر از هامان

نه هر آهو که پیش آید بود در ناف او نافه

نه هر زنده که می بینم بود در قالب جانان

بسی آهوست در عالم که مشکش نیست در باطن

بسی شخص است در گیتی که جانش نیست در ایدان 

و یا اینکه:

اندرین ره صد هزار ابلیس آدم روی هست 

تا هر آدم روی را از این ها به آدم نشمری

در مذمت شراب

این موضوع را سنائی باچه استدلال قوی بیان فرموده:

نکند عاقل مستی نخورد دانا می 


نه نهند مردم هوشیار سوی مستی پی

گر کنی بخشش گویند که می کردند او

گر کنی عربده گویند که او کردند می

و یا اینکه:

ترا ایزد همی گوید که در دنیا مخور باده

ترا ترساء همی گوید که در صفرا مخور حلوا

ز بهر دیت تو نگذاری حرام از حرمت یزدان

ولیک از بهر تن مانی حلال از گفتۀ ترساء

در مذمت دنیا که تقریبا حیات بین المللی را شرح داده:

این جهان بر مثال مرداری است

کر کسان گرد او هزار هزار 

این مر آن را همی زند مخلب

آن مر این را همی زند منقار

اخر الامر بر پرند همه 

وز همه باز ماند این مردار

مدایح:

در نزد علای ادب قصاید مدحیه یکی از ارکان مهمۀ شعر و شاعری بشمار میرود 

گر یاقوت طبع و اقتدار قلم شاعر از مدایح او معلوم میشود، و لو که معنا مدایع از مقام معنوی و عظمت تاریخی شاعر می کاهد قصاید مدحیۀ سنائی از حیث قواعد و مصطلحات شعری مقام خاصی دارد، و او بیشتر در قصاید سبک فرخی و عنصری را تعقیب می نماید.

تشبیب های بکرو غرا می آورد در حسن مخلص منتهای استاذی را بخرچ می رساند ایجادات و مضامین بدیع را در جاهای مناسب استعمال میکند.

تشبیهات زیبا و استعارات دلکش ایراد می نماید. 

در تشبیب فرموده در مدح علی بن حسن بحری خیاط:

الا یا خیمۀ گردان به گرد بی ستون مسکن 

که از بن دامنت ماهست و گاهت ماه بر دامن

چراغ افروخته در تو به سی و هفت از ان گردان

که گه بر شیر شان جای است و گه برگاو شان مسکن

چو خورشید ملک هنجا رو بر جیس و زیر آسا 

چو بهرام سپه سالار و چون ناهید بربط زن 

همه دانای نادان سر همه تابان تاری دل

همه والای دون پرور همه زن خوی مردافگن

سردانا شده پست و دل عاقل شده تاری

از این افروخته درها بر این افراخته گردن 

خسیسان را از او رفعت رئیسان را از او محنت

لئیمان را از او شادی حکیمان را از او شیون

امامان را از او گر رشته تاب نیکوئی بودی

علی خیاط را از دل نبودی چون دل سوزن

امام صنعت تازی علی ابن حسن بحری

که شد رایش ز چرخ اعلی و رایش زآفتاب احسن

در حسن مخلص فرماید در مدح سلطان سنجر سلجوقی:

آتش لاله چرا افروخت آب چشم ابر

کاب را از خاصیت آتش فشانی آمده است

تا عروس ملک شه از چشم بدایمن بود

چشم خوب نرگس اندر دیده بانی آمد است

ایضا در حسن مخلص می فرماید

دوش چون صبح بر کشید علم

شد جهان از نسیم او خرم

روشنی آمد از عدم بوجود

تیرگی از وجود شد بعدم

شب دیجور شد ز روز جدا

زانکه بد صبح در میانه حکم

چو دو خصم قوی که در پیکار

صلح جویان جدا شدند از هم

باد صبح آمد از سواد عراق 

عالمی را سپرده زیر قدم

گفتم ای سایق سفینۀ نوح

گفتم ای قاید طلیعۀ جم

چه خبر داری از امام رئیس 

چه خبر داری از امام حرم 

گفت ار جوکه زود بینی زود

که ملک جل ذکره بکرم

هر دور را با مراد و دولت و عزم

هر دو را با سپاه و خیل و حشم

برساند به بلخ و حضرت بلخ

گردد از فرشان چو باغ ارم 

در جای دیگری فرماید در مدح خواجه اسعد:

کرد نو روز چو بتخانه چمن

از جمال بت و بالای شمن

شد چو روی صنمان لاله لعل

شد چو پشت شمنان شاخ سمن

باغ شد چون رخ شاهان زکمال

شاخ چون زلف عروسان زشکن

ابر چون خامۀ خواجه به سخا

چون دل خواجه بیار است چمن

و در جای دیگر گفته:

گر چه زهر درخت خوشی دید هر دماغ

ورچند ز این بهار بها یافت هر دیار

لیک از بهار خرمی طبع نیستی

چون خلق و طبع خواجه اگر نیستی بهار

اشعار حماسی:

مخاطب را بوسیلۀ اشعار آتشین به هیجا آوردن و اورا برای جنگ و قتال مستعد. ساختن ، قدرت طبع و توانائی قریحة شاعر را ثابت می نماید.

شعرای عرب در این باب از برادران شرقی خود گوی مسابقه را ربوده اند. در شعر فارسی اشعار حماسی از دربار غزنی نبوغ کرده و به نیروی بار گاه اعلیحضرت یمین الدوله محمود فردوسی شاعر زبردست طوس اولین بار علم این مفاخرت را بر داشت و یک قسمت از شاهنامۀ خود را دفتری برای ثبت اشعار رزق قرار داد.

حکیم سنائی نیز گاه گاهی که اشعار حماسی انشاد کرده بدرستی از عهدۀ آن بر آمده در این قصیده بهرام شاه را بحفظ وطن و حفظ ناموس مملکت تشجیع نموده و ممدوح خود را بجای اینکه به مبالغه های پوچ و بی معنی اغفال کند بسر باری و فدا کاری تشویق میدهد: 

چون بطبع پر دلان افزون شود بر صلح جنگ 

چون به نزد بیدلان بهتر شود از نام ننگ 

از قوی دستی اجل گردد امل را پای سست

وز سبک دستی قضا گردد اجل را تیز چنگ

چون ثریا پشت در پشت آورند از روی مهر

چون دو پیکر روی در روی آورند از بهر جنگ

گه به تفت تیغ پر دل سنگ گردد هم چو موم

گه ز آه سرد بیدل موم گردد هم چوسنگ

بی مزاج گرمی و خشکی شود چون باد و خاک 

جهان بی شخص از شتاب و شخص بی جان از درنگ

ناگهان شاها برون تازی چو بر چرخ آفتاب

بر فراز کوه رنگی هم چو اندر که رنگ

آن زمانت کاندران هیبت فلک بیند شود

نجم بر روی فلک چون نقطه بر پشت پلنگ(1)

و در حدیقه نیز ممدوح خود را بمردی و استقامت در راه حفظ وطن و زنده نگهداشتن چراغ دودمان محمودی تشجیع کرده و این یکی از زنده ترین اشعار حماسی است.

ملک چون بوستان نخندد خوش

تا نگرید سنان چون آتش

بکن از خون دشمن آلوده

تیغ های نیام فرسوده

دشمنان را بزیر پای درار

گردن گرد تان بدار بدار

خصم خود را به تیغ بر دو پوست

که دو سر در یکی کله نه نکوست 

ننگ باشد یکی جهان و دو شاه

ننگ باشد یکی سپهر و دودماه

خوشۀ ملک پخته شد خو کن(2)

جامۀ بخت کهنه شد نو کن 

مراثی

مرثیه گوئی نیز یکی از اجزای مهم شاعری است مرثیه در حقیقت گریۀ شاعر 

------------------------------------------------------------------ 

(1)مجمع الفصحاء صفحه 258 ج 1(2) خو در ودن را گویند ج 2 ص 182 فرهنگ  جهانگیری.

است حکیم چند تن از بزرگان وطن خود و دوستان خود را مرثیه گفته که از ان جمله یکی معزی است که شرح آن گذشت مرثیه های حکیم تمام استادانه و پخته است ترجیعات اورا می توان در قطار بهترین مراثی آن دوره جا داد.

وصف مناظر طبیعی

وصف مناظر طبیعی یکی از شاهکار های شاعر است زیبائی های قدرت را بقلم آوردن و از جمال و رعنائی کاینات متلذذ شدن و بر پیرایۀ نظم بستن قلم صورت گر و قرحة شاعر بکار دارد سنائی در وصف مناظر طبیعی و زیبائی های قدرت اشعار لطیف دارد.

یکی از بهاریه های او

باز مستوران جان و دل پدیداار آمدند

باز مهجور ران آب و گل تماشائی شدند

عاشقان در زیر گلبن های پروین پوش باز

از بنات النعش اندر شکل جوزائی شدند

از پی چشم شگوفه دست های اختران 

بر صلایه آسمان در تو تیار سازی شدند

 چون دم عیسی چیپلها گر شد اکنون بلبلان

بهر انگلیون سرائیدن به ترسائی شدند

زاغ ها چون بی نوایان دم فرو بستند باز

بلبلان چون طوطیان اندر شکر خائی شدند

در یک قصیدۀ دیگر می فرماید در وصف بهار:

آراست جهان دارد دگر باره جهان را

چون خلد برین کرد زمین را و زمان را 

گوئی که هوا غالیه آمیخت به خروار

پر کرد از ان غالیه ها غالیه دان را

گنجی که بهر کنج نهان بود ز قار ون

از خاک بر اورد مران گنج نهان را

از بسکه بیارید به آب اندر لولو

چون لولوی تر کرد همه آب روان را

کوه آن تل کافور بدل کرد به سیفور

شادی روان داد مران شاد روان را

چندان ز هوا ژاله ببارید فرو ابر

تا ژاله ستان کرد همه لاله ستان را

در وصف یکی از شب های تاریک وصفت مرکب خود و رسیدن بکوی معشوق میفرماید:

یارب چه بود آن تیره گی وان راه دور و نیم شب

از جان من یک باره گی برده غم جانان طرب

گر دون چو روی عاشقان در لو لوی مکنون نهان

گیتی چو روی دلبران پوشیده از عنبر سلب 

باد بهاری خویش او ناورد جولان کیش او

صحرا و دریا پیش او چون مهره پیش بوالعجب

آهو سرین ضر غام بر کیوان منش خورشید فر

خارا دل و سندان جگر روئین سم و آهن عصب

در راه چون شبرنگ جم با شیر بوده در اجم

آموخته  جولان در عجم خورده ربیع اندر عرب

آواز اسپ من شنید آن ماه پیش من دوید

وصل آمد و هجران پرید آمد نشاط و شد کرب

مهاجات 

دل شاعر آئینه ایست که به اندک حادثه زنگار پذیرد  و مکدر شود. و چون مکدر شود بجای دفاع عملی بحربۀ شعر مدافعه نماید.

چو شاعر برنجد بگوید هجا

بماند هجا تا قیامت بجا

این است که در آثار حضرت حکیم نیز گاگاهی هجا و خشم ظاهر میشود شبلی از این تاسف کرده که چرا درمیان گلزار ادبیات حکیم خارهای هجور روئیده اند  اما بدون مبالغه می توان گفت که دفتر شعر هیچ یک از شعراء از این خار ها فارغ نبوده.

از رود کی گرفته تا معاصرین ما اشعار شان از هجو خالی نیست حکیم نیز بمقتضای فطرت شاعری جائی از بعضی ستم دیده، و اخلاق آنها را با مفاد عمومی مخالف یافته آن ها را هجو کرده است.