غزل حکیم شرق علامه اقبال
از کتاب: سرود خون
بیا که ساز فرنگ از نوبر افتادست
درون پرده او نغمه نیست فریاد است
زمانه کهنه تبان را مزار بار آراست
من از حرم نگذشتم که بنیاد است
درفش ملت عثمانیان دوباره بلند
چه کویمیت که به تیمور یان چه افتاده است
خوشا نصیب که خاک توارمید اینجا
که این زمین زطلسم فرنک آزاد است
هزار مرتبه کابل نکوتر از دهلی است
که آن عجوزه عروس هزار داماد است
درون دیده نگهدارم اشک خونین را
که من فقیرم واین دولت خداداد است
اگر چه پیر حرم ورد لا اله وارد
کجا نگاه که برنده تر زپولاد است