شعرای قرن یازدهم
منصور هروی : عتاب الدین منصور اهل هرات بوده از اواخر قرن دهم تا اوایل قرن یازدهم حیات داشته است . به گفتل واله داغستانی دو مرتبه به هند رفته و باز مراجعت کرده است , بالاخره , در هندوستان از غصه خود را به تریاک هلاک کرد وی مدتی در خدمت رستم میرزای صفوی به سر برده است . این چند بیت را «ریاض الشعرا» به نام او ثبت کرده : غزل: ما به ذوق خود به دام دوستی افتاده ایم منتی بر صید مرغ ما نباشد دانه راهر شراری را که بینی آفت صد خرمن می تواند سوختن یک شمع صد پروانه را رباعی : دیریست که لب را به فغان ریش نکردیمبیگانه دلی را بغم خویش نکردیم مارا به شفیعان نبود کار که هر گز جرمی که زعفو تو بود بیش نکردیم مطلع : یک لحظه فرودآ به مکانی که ندارم تا پیشکش آرم به تو جانی که ندارم امیر محمد جمیل: بدخشی بهارکی است . پدرش ابو تراب نام داشت . در اکثر علوم دارای معلومات بوده و مخصوصا در فقه دسترس خوبی داشت . کتابی به نام « نظم عقاید» تآلیف کرده است . وی شعر هم می سرود . در سال ۱۰۱۱ هجری قمری فوت نموده است ابیات ذیل درپند و موعظت از اوست. ای راهروطریق اسلام دانسته در این طریق نه گام کاین بادیه ایست بس خطر ناک عاجز شده کاروان ادراک بی بدرقه پا منه در این راه از رهزن جهل باش آگاه آن بدرقه در طریق علم است در راه طلب رفیق علم است علم آر به دست تا توانی تا در ره جهل درنمانی علم آنگا قدم در این سفر نه عالم چو شدی کنون سفر به ملا وفا: اصل و نسب وی هروی بوده از شاگردان مولانا فصیحی هروی است . طوریکه «ریاض الشعرا» تذکر می دهد تا سال ۱۰۱۸ د آگره اقامت داشته است وی در هند بدرود حیات گفته است دو بیت ذیل را از او می آوردند: از ما مپوش چهره که ما بی ادب نه ایم کوته تر است از نگاه ما مژۀ ما مطلع : شاکرم چون بندگان از رزق صبح و شام خویش از زبان چرپ دارم لقمه ای در کام خویشمیر حیدر خصالی (۱) : صاحب تذکرۀ میخانه مولد این شاعر را کارتۀ هرات دانسته است . اسم پدرش مولانا حاجی میباشد . حیدر در صغرسن به طرف هندوستان رفته و در آن سامان تحصیل علم و ادب کرد. شعر . شاعری از برادر خود , مولانا وجهی هروی کسب معلومات نمود خصالی مدتی نزد مظفر حسین (متوفی ۱۰۰۸ ) زندگانی کرده در سال ۱۰۲۳ ره خدمت زمانه بیگ مهابت خان رسی و تا سال ۱۰۲۸ نزد وی به اعتبار و اعزاز می زیست صاحب تذکره « میخانه» می نویسد که در سال ۱۰۲۴ با وی ملاقت کردم از اقسام شعر ۴ هزار بیت سروده و دو مثنوی در بحر خسرو و شیرین نظامی منظوم کرده بود ابیات ذیل را از غزلیات و مثنوی خسرو و شیرین نمونه می اورد: در گنه کز جانب من بود تقصیری نرفت چون در آمرزش که کار اوستس تقصیری کند وله : بیار باده که با آنکه پنبه داشت رسید به گوش شیشه صدای شکست توبۀ ما گل به یک جرم شکر خند بر آتش بنشست شیشه ها کرد پر از اشک به یک خندیدن مثنوی: چو خسرو را نظر بر دلبر افتاد چنان افتاد کش دل از بر افتاد چنان نالید کاتش در فغان زداز آن نالش زمین بر آسمان زد یحیی سبزواری : صاحب « شمع انجمن » می نگارد که منشی والی مرو بود بعد به عراق عجم رفت و به مکۀ مکرمه شتافت و پانزده سال در مجاورت حرم محترم بماند تا آنکه در ۱۰۳۰ مقیم رضوان گردید ناظم تبریزی می گوید اشعارش زیاده تر از آن است که حصر گردد . این بیت از اوست : زبسکه رخنه ام از دود سینه بر جان است چو مجرمم همه تن چشم آتش افشان است بدل شکستم از آن پای گریه کین گلگون عنان گشاده و افلاک تنگ میدان است خواجه محمد هاشم : خواجه محمد هاشم از متصوفین بزرگ بدخشان است که در قرن یازده هم می زیست . مولد وی بلدۀ «کشم» و پسر خواجه قاسم می باشد. وی ابتدا پیرو طریقۀ کبرویه بوده و بعد به سلسله خواجگان نقشبندیه داخل شد , سپس او به طرف هند سفر کرد در برهان پور مقام خلافت را اشغال کرد. خواجه هاشم در شعر و شاعری نیز مهارت داشت. وی رساله هایی منظوم کرده و مثنوی ها سروده است . غزل ذیل رشحۀ اوست : هست تاژوئیدگی با موی مجنون آشنا تار جان من بود با تار قانون آشنا گرنه ای بیگانه هوش آشنا شو با کسی کز دورن بیگانه خلق است و بیرون آشنا کی شناس مردمی چون مردمان چشم من تا نگردی از هجوم گریه با خون آشنا خال آن لب دیده ای که عقلها ماند به جای با چنان می چون شود زین گونه افیون آشنا ریش دل ناسور شد زان گیسوان مشکبار زخم این افعی نمی ماند به افسون آشناشهد دانش را به تلخی ها نادانی دهدگر بود صغرای هاشم با فلاطون آشنا کیفی سبزواری : مولدش سبزوار و از یهودان آن سامان بوده ولی بعدها اسلام آورده است. وی در عهد جهانگیر (متولد۹۷۷ متوفی ۱۰۳۶) ب ههندوستان رفته و در سال ۱۰۲۵ در لاهور با عبدالنبی صاحب تذکر « میخانه» ملاقات کرده است . کیفی مدت بیست سال را در لباس فقر و درویشی گذرانیده اکثربلاد هند را سیاحت کرد در اواخر به خدمت شاه جهان رسیده و در آن دربار آرامی زیست نمود . کیفی از اشعار رنگین و ابیات دلنشین بسیار دارد. مثنوی هم به بحر مثنوی مولانا جلال الدین بلخی منظوم کرده و آن را «آگاهنامه » نام گذاشته است . این دو بیت ازآن مثنوی است : آن گل رو چون شدی از خوی به تاب در دل گل بو شدی از شرم آب لب چنان شیرین که گاه نوشمند برسر هم حرف بستی همچو قند ابیات ذیل از اوست: فرد : چون ننالم کز عدم با نامرادیهای بختغافلم آورده اند و باز غافل می برند در بیابان فراقت ز مصیبت زدگی گردبادی شوم و خاک کنم بر سر خویش وله : ز بس هجوم نگه ره نمی توانم یافتکه از نظارۀ مردم ترا حجاب شوم مطلع : چون ترحم کفر گردیده است خوی یار را مرهم جان کرده ام در عشق او آزار را فصیحی هروی : فصیحی از شعرای بزرگ و مقتدر قرن یازدهم خطۀ هرات است . وی از یک خانوادۀ سادات آن سامان بود . در آن سرزمین پرورش و تربیت شد . ابتدا در نزد حسن خان حاکم هرات می زیست , بعدا وقتی که شاه عباس ماضی در سال ۱۰۳۱ به هرات آمد, از صحبت فصیحی ممنون گشته او را با خود به عراق عجم و مازندران برد. فصیحی در شعر مقتدر و بر معاصرین فایق بود. ابیات ذیل از فکر اوست: مطلع :تو تماشا مکن آیینه که حیران نشوی زلف بر خویش میفشان که پریشان نشوی فرد: شاخ ترم که تازه زبالم بریده اند محروم بوستانم و مردود آتشم فرد: لبی کز نازکی بار تبسم بی نمی تابد به غلطم که امروزشبه دشنام آشنا کردم فرد: خنده می بینی ولی از گریۀ دل غافلی خانۀ ما از درون ابر است و بیرون آفتاب فصیحی دیوانی داشته که حاوی شش هزار بیت بوده است , ولی امروز از آن کمتر در دست است. سرور کابلی: از شعرای قرن یازدۀ کابل ملقب به مهابت خان و متخلص به « سروری » می باشد . وی از امرای جانگیر و مدتی ناظم جهانگیر پادشاه به درجۀ منتهای نفوذ و قدرت رسی . اخیرا جهانگیر پادشاه ( از ۱۰۱۴ تا ۱۰۳۶) او را به تدبیر مغلوب ساخته و بار دیگر او را مجال توقف در حضور نماند ناچار عازم دکن شد . سروری ابیات و اشعار نیکو دارد و ابیات ذیل از اوست: فرد: صحرا نشین ز سیل حذر کن که آستنی پر کرده ام ز گریه و افسرده می رومتانیایی در گلستان و نیایی در چمن چشم بلبل کی شود بیدار و بخت و باغبان صیدی ابیوردی : اسمش عبدالرحیم و تخلصش صیدی و مولدش ابیورد خراسان است . صیدی علاوه بر عشر در خط نیز مهارت داشته خوش نویس خوبی بود وی نیز در عهد جهانگیر به هندوستان رفته روزگاری به سر برده است . ابیات ذیل از اوست : پیچش زلف تو در دام کشد عنقا را مژه تیز تو بر سیخ زند دلها را وحشیانش همه از چشمۀ دل آب خوردند جگر شیر بود اهوی این شحرا را مولانا شریف: مولد او قریۀ اشرف از مضافات شبرغان است اجدادش مدرس و اهل فن بوده اند. خود نیز به تحصیل علوم معقول و منقول پرداخته , سپس به شعر مشغول گردید, بالاخره نزد امام قلی خان (۱۰۱۷-۱۰۶۰) رفته از ندمای او شد. این شخص خطاط خوبی بود و بنابر آن به نگارش منتخبات اشعار و غیره مأمورت داشت. در عین جوانی به مرض مبتلا شده در سال ۱۰۳۹ فوت نمود . این ابیات از اوست : یکدانه دلی دارم و صد آبله در روی این مهر بر انگشت هندمند که باشد صنف مگسان فاتحه خوانند به شکر پیداست که بسیار شکر خند که باشد وله: فصل دی ام که بی نفس سرد نیستم صید فریب مرغ چمن گرد نیستم واله خوشم که پنبۀ داغم نه آفتابباری نصیب سینۀ بی درد نیستم از گلستان مسرت: چه آب خضر چه باد مسیح هر دو یکیست دواست مرگ اگر درد انتظار اینست مولانا سعد الدین ضغمی: سعد الدین که گاهی « ضغمی» و مدتی « گداز» تخلص می کرد از بلخ می باشد . وی به اثر فضیلت و لیاقت و اهلیت در شعر به دربار امام قلی خان (۱۰۱۷-۱۰۶۰) به عزت می زیست ولی بعدا از نظر افتاد تاریخ وفاتش را لفظ « غم » که ۱۰۴۰ می شود یافته اند . مولانا قریحه عالی و ذوق سلیم داشته اشعار نیکو می سرود این ابیات از اوست : دوش کان شعله بر پروانگیم می خندید عقل دیوانه به فرزانگیم می خندید آشنایانه جبین در حرمش سودم لیک چشم ادراک به بیگانگیم می خندید عالم از رایحۀ بیخودیم مدهوش است وای اگر غنچه دیوانگیم می خندید رباعی: اشکم که ز دل رخت عزیمت بربست گامی زد وبر حوالی دیده نشست غلطید به جیب و زد به دامانم دستمنزل به خاک کویت پیوست میر محمد امین: از شعرای قرن ۱۱ ه افغانستان است. تخلصش « کامل» بوده در نزد ندر محمد هشتر خانی (۱۰۰۰-۱۰۶۱) می زیست بعدا از چندی پسر ندر محمد خان او را به بخارا خواست, لذا بدان صوب رفت وی از طرف ندر محمد خان مامور منظوم ساختن داستان امیر حمزه شده آن را به اتمام رسانید. نمونه کلام : ز کشتنم چه ثمر تخم آفت آلودمزخاک سر بسر آرم گیاه نابودم زبسکه سوخت دلم بی تو در ادای سخن چو شمع گشته برون آید از زبان دودم نه مایل قد سروم نه گشته بندۀ گلز گشت باغ پریشان دلی است مقصودم چو برگ لاله به خون غوطه خورده ام کامل ز بخت خویش همین بس امید بهبودم دیری کابلی: اسمش محمد ابراهیم حسین , تخلصش« دیری» و مولدش کابل بوده ع صاحب « سکینة الفضلا» می نگارد که دیری همت خان خلف اسلام خان از منصبداران عهد شاه جهان و عالمگیر بود . ارباب سخن از وی فیض ها می گرفتند . در ساب ۱۰۴۰ مرحله حیات را طی نمود. صاحب « ماثر بلخ» مولدش را بلخ و نشو و نمای او را در کابل میداند و می نویسد که با پدر در خرد سالی به دربار اکبر پادشاه رسیده بعد از چندی به صوب دکن رفته و هم مدتی در گجرات به سر برده و در سلک ملا زمان شهزاده پرویز پسر جهانگیر مانده و این ابیات را از جمله قصایدی که در مدح خانخانان ( متوفی ۱۰۴۵) گغته است نمونه می اورد نزد رستم میرزا و مظفر حسین میرزا صفوی به سر برد , هنگامی که رستم میرزا و مظفر حسین میرزا به سبب استیلای ازبکها بر خراسان به طرف هند رفتند « وجهی » نیز با ایشان بدان سامان شد ولی پس از روزگاری به خدمت خان خانان رسیده صاحب علوفه و جاگیر شد پس از چندی از آن دربار هم جدایی اختیار کرده به ملازمت مظفر خان پسر زین خان کوله رسید. «وجهی » از شعرای بزرگ قرن یازده هرات بوده است ابیات ذیل از اوست: بیت: آتش ز جای می جهد می کند فغان سوزی مگر ز عشق تو در جان آتش است مطلع: وجود خضر و مسیح از حیات ما نفسی است به نزد همت ما هر دو کون کم زخسی است این چند بیت از قصیدۀ دو مطلع وجهی که درمدح خان خانان عبدالرحیم خان گفته است اقتباس شد . اصل قصیده شامل چهل و پنج بیت می باشد. ای فتنۀ ز ما نه به چشمت امیدوار ناز از نگاه گرم تو چون غمزه کامگار تیغ محبت تو زخون شهید عشق چون ابر دیده ام ز فراق تو لاله بار طفل کرشمه را تو معلم نه پیر دهر جلاد غمزه را تو مربی نه روزگار سرو قد تو وقت روش جلوه آفرین لعل لب تو گاه تکلم حیات بار اتش دلان کوی وفا را تویی مراداین فرقه را به کعبه و دیر مغان چکار (وجهی هروی دیده شود) مولانا بهزاد کابلی : وی در اصل از شعرای کابل بوده ولی به دیار هندوستان پیوسته است. چون نامبرده از جماعۀ بهزاد کابل است, بدان سبب « بهزاد» تخلص کرده است. بهزاد در هند روزگار خویش به سپاهیگری می گذرانید. باری به دربار خان خانانان راه یافته رباعی و قصیده ای در مدح وی انشاء و انشاد کرد وصله دریافت نمود . بعد به خدمت خواجه بیگ میرزای صفوی روزگاری به سر برده این چند بیت از قصیدۀ اوست که در مدح عبدالرحیم خان سروده: صبح است و مژدۀ ظفر از آسمان رسد یعنی خدایگانه زمین و زمان رسیدآمد ملوک نامور ملک عدل و داد نواب خان خانان کشور ستان رسید برمقتضای وقت در این روزه روزگار خورشید بر تکاور آتش فشان رسید مولانا وفای: از شعرای قرن یازدهم افغانستان است . در «ماثر رحیمی» مذکور است که مولانا وفایی از صاحب طبعان و موزونان هرات است و به روش قدما حرف می زند و از هرات به طریق سیر و سیاحت به هندوستان امده و خود را به مداحی این عالیجاه ( عبدالرحیم خان خانان) سر فراز ساخته و بهرۀ وافی و نصیبی کامل از انعام عالم ایشان گرفته است. ازاینجا معلوم میشود که وفایی از وطن مألوف خود به بلاد بیگانه رفته است . از وی دو قصیدۀ ( یکی ۱۸ بیت و دیگری ۱۲ بیت ) . یک رباعی در « ماثر رحیمی » درج است که جهت نمونه چند بیت آن آن اتخاذ شد: بیت : ای میسر به دولت تو کمالوی مقرر به خدمت تو نوال صورتت دلپذیر بر همه کس همتت دستگیر در همه حال از سلاطین معظمی در قدر وزخوانین مکر می به خصال خان خانان و جان جانانی در جهان خرده دان با انضال وله: عقل چون پرده ز رخسار زمین برگیرد نو عروس سخن از مدح تو زیور گیرد گر شود هم صدف گوش گهر نیست عجب بسکه از درج لب لعل تو گوهر گیرد خان خانان فلک فهم مه و اوج هنر نور از مهرضمیرت مه انور گیرد رباعی: ای مهر رخت آینۀ صبح امیدم خورشید کرم ازو هویدا جاوید درخور نبود با رخت آیینه ماه کایینه برابر نشود با خورشید چون یکی بودست ساقی و حریف و جام می ماهم این ما ومنی را از حساب انداختم زین خودی موهوم اسمی برتر تراشید رسم الله الله بر عبث نقشی بر آب انداختم اشک ریزان بود بی سیلاب ابر نوبهار گریه ای کردیم و تهمت بر سحاب انداختم نشئه ای از می گرفتیم و تهی کردیم جام خانه خالی گشت در وی آفتاب انداختم راست پرسی ملسوی الله نیست در معنی حجاب بل ز غیرت بر رخ وحدت نقاب انداختیم چون هدایت گشت ساقی ساخت از خمخانه جانم دورۀ ما بود در دریا شراب انداختیم حکیم لایق : لایق از شعرای قرن یازدهم و از ام البلاد بلخ بوده و در آن سامان تربیت و نشو و نما یافته است. لایق علوم متداوله را در محیط بلخ به انجام رسانیده و بنا بر فضل و کمال به دربا امام قلی خان راه یافت لائق اشعار خوب دارد . ابیات ذیل در تذکرۀ «ماثر بلخ» به نام او ثبت است: مطلع : میسر کی شود وصل تو ای آرام جان مارا من از خویشان ترا بینم تو از بیگانگان مارا فرد: دل دامن زلفت به کف آورده به صد سعی دانست که در دامن آن شب سحری هست وله: پا به دامان گرچه پیچیدیم همچون گردبار دل به وادیها فتاد و سره به صحرا زدیم ترابی: از شعرای بلخ بوده در اواسط قرن یازده می زیست. آقای صاحب به حوالۀ « بحر الاسرار» می نویسد که مولد او خواجه خیران است . بعد از اکتساب پاره ای علوم به سائقه طبع به شعر سرایی مصروف شد . در « ماثر بلخ» مذکور است که به دربار سلاطین تردد داشت و موقر می زیست . اما قلی خان در صله قصیده ای که مطلعش اینست: ای کفت طور سخا را ید بیضای دیگر همچو خورشید به خاک سه اندازد زر او را به زر کشید در اواخر گوشه انزوا اختیار کرده به روضه حضرت علی اعتکاف گزید. مولانا مرهم : از شعرای زمان امام قلی خان بوده به دربار او انتساب داشت. مطلع و رباعی ذیل از اوست : مطلع: اگر به قاعدۀ دل روم پریشانیست به طرز دیده روم کار وبار حیرانیست رباعی: ادنی ستم فراقت اعلی اعلی اندک فم هجران تو صحرا صحراآتش به درون سینه خرمن خرمن خونابه به روی دیده دریادریا ناصر: اهل بلخ است , اما تحصیلات خود را در بلخ و در بخارا به پایان رسانیده مدتی در بخارا وظیفه قضا داشت. در زمان عبدالعزیز خان قاضی عسکری گردید. شعر هم می سرود ابیات ذیل در «ماثر بلخ» به نام وی ثبت است: مطلع : همچون کمان به عزلت بستم میان خود را برگوشه ای نهادم نام و نشان خود را رباعی : شهر خود دلگیر و غربت بینوا می سازدم من نمی دانم کدام آب و هوا می سازدم من نمی دانم که روز و روزی من از کجاست سر گرانی کار سنگ آسیا می سازدمملا کتابی: ملا کتابی از شعرای قرن زیاده هجری قمری است . وی نیز به دربار عبدالعزیز خان هشتر خانی (۱۰۷۵) زندگانی داشت طبع خوب و ذوق نیکو داشت . این ابیات از اوست :جذبۀ شوقم که جا در بزم نازم داده اند پیر عشقم مسلک ناز ونیازم داده اند ذره الماس دردم همزمان تیغ عشق عمرها دربوتۀ جوهر گدازم داده اند مسیحا تولی قرض داغی کرده بود از من نهادم نام او خورشید و برگردون فرستادم مرادم تا نگردد دست فرسود لب آشنابه سویش نامۀ بیگانه از مضمون فرستادم در این ایام می خواهم که در آزار خو کوشم در آزار دل از عافیت بیزار خود کوشم اگر منع تماشا این چنین لذت فروش امد تمام عمر در محرومی دیدار خود کوشماین بیت در«ماثر بلخ » و تذکرۀ حسینی به نام او ثبت است . چون کبوتر بچه ای هستیم و بالی می زنیم بهر یک ارزن که آن هم در دهان دیگر است مولانا صالح رشحی : به قول « صفا» اجدادش از جملۀ بزرگان بلخ بوده نخست به اکتساب علوم پرداخت و سپس داخل خدمت شده منصب کتابداری یافت و ملک الشعرایی را نیز داشت. اینکه در دربار منصب کتابداری و ملک الشعرایی داشت ذکری از آن نمیکند؛ اما چون اشعاری از « بحر الاسرار» از او نقل میکند مسلم می گردد که شعرای قرن ۱۱ است , چه محمود «بحر الاسرار» را در زمان ندر محمد خان(از۱۰۵۰-۱۰۶۱) نوشته است . این اشعار را از او ذکر میکند: دردلت می گذرد بیخودیی ما یا نی یاد می آری ازز این بی کس تنها یا نی من که می امدم انجا دل سوزانم ماند هست آن آتش افروخته بر جا یا نی وله: دمی که ماه من از مطلع نقاب بر آید هزار فتنه از آن چشم نیم خواب بر آید زرشک آنکه به همراهی تو سایه نباشد تمام عمر نخواهم که آفتاب بر آید وله : ملاف ای باغبان از حسن گل چندین چه می گوید مشخص می شود گر ساعتی ان گلعذار آید ملا نظمی : به قول « ماثر بلخ « و نصر آبادی » از فلور بلخ بوده است اما به قول برخی دیگر از فلور بدخشان است که قریه ای از مضافات آن سامان می باشد نظمی طرف توجه امام قلی خان واقع شده به منصب ملک الشعرایی رسید و هم حکومت وطنش را بدو تفویض کرد . وی به خدمت ندر محمد خان نیز رسید به قول برخی نظمی « اخلاق محسنی» را نظم کرده و دیوانی حاوی بر قصیده غزل رباعیات و سایر مصطلحات شعریه دارد, مطلع یک قصیده وی این است : چنان گداخت اساس وجودم از شیون که همچو صورت جان محو گشت صورت تن این غزل نیز از اوست: اگر سر بر نسیم صبح سایم درد سر گردد وگر دل بر گل جنت نهم داغ جگر گردد به تشخیص نفس آیینه بر رویم چه می دادی که بعد مرگ آه دردمندان بیشتر گردد ز مردن نیست با کم نظمی اما زین فغان دارم که چون من رخت بر بندم محبت در بدر گردد سالک: وی به مولانا «نیاز» معروف بوده و سالک تخلص می کرد از شعرای زمان ندر محمد خان است . بدوا به دربار او منسوب بوده بعدا نزد عبدالعزیز خان رفته است . در شاعری اقتدار خوبی داشت و اشعار نیکو می سرود ابیات ذیل از اوست : باز در جوش است گویی باده در جام بهار کز رطوبت پر گردیدست داغم در کنار بهر قتل بیدلان از باغ سر بیرون کشید سوسن اندر کسوت خنجر سراپا آبدار لالۀ این دشت را با من چه نسبت میدهی کز ازل در سینه او شیداست قلبم داغدار ملا یگانۀ بلخی: به قرار نوشته « نصر آبادی» از شعرای زمان امام قلی خان و به قول « ریاض الشعرا» در خدمت سبحانقلی خان می بود به ره صورت یکی از شعرای عصر هشتر خانی ها بوده و به قرن یازده هجری نسبت دارد. در « ماثر بلخ» « نصر آبادی» و « ریاض الشعرا» تنها این مطلع به نام او ثبت است : عرق هر گه کزان رخسار آتش ناک می افتد گل خورشید می روید اگر بر خاک می افتد عوض بیگ تالقانی : از شعرای زمان ندر محمد خان بوده به امر او به حکومت تالقان تقرر حاصل نمود. وی « مخزن الاسرار»نظامی را جواب گفته اشعار ادعایی و طرفه می بست. در آخر به طرف حج رفت و در فارس به دست رهزنان مقتول شد . ابیات ذیل از اوست: چراغ دیر وفایم مبین حقیر مرا که دود من ز دماغ ملک در آزار است به دیدۀ محک ای مشتری مبین عیبم زر تمام عیار از محک در آزار است ملا یکتا بلخی :از شعرای قرن یازده افغانستان است . ملایکتا صاحب ذوق بلند شعری و طبع سر شاری بود اشعارش زیب صفحات جنگ و بیاض ها گردیده است . وی نزد امام قلی خان استرخانی محترما زیست میکرد. صاحب« گلستان مسرت» رباعی و دو بیت زیر را به اسم «یکتای بلخی » نگاشته است رباعی : از گریه ماست هر کجا طوفانیستوزنالۀ ماست هر کجا افغانیست بلبل که به علم ناله افلاطونیست در مکتب ما طفل گلستان خوانیست فرد: نگردد نرم از معزول گردیدن دل ظالم همان سخت است دندانی که افتد از دهن بیرون مطلع : دل دو نیم به اظهار درد ناچار است ز شیشه ضبط فغان در شکست دشوار است مولانا خرگاهی: در قریۀ خرگاه تراشان حصار شادمان متولد شده در بلخ نشو و نما یافته است. به شعر سرایی ذوقی داشته ومحمود کتابدار کتابی را به نام « نیرین فلک سلطنت اما قلی و ندر محمد» را به او نسبت میدهد که مغنیان در زمان خودش آن را بسیار می خواندند. ابیات ذیل را از » خرگاهی» می اورد : بلاهی چکد ار چار حد خانه ما فسوس می دمد از فرش آستانۀ ما ما خاتم محبت و جانان نگین ما زین خوبتر دگر چه بود دل نشین ما اول به حسن برد وپس آنگه به عشق داد مارا ب ما نماند جهان آفرین ما رباعی : دیوانگیم به کوه ووادی آورد غم را به دلم جای شادی آورد عشق من اگر ترا به بیرحمی برد حسن تو مرا به نامرادی آورد زایر: اسمش صالح محمد و مولدش برخشان است . وی از رادت کیشان و مریدان امام ربانی مجدد الف ثانی و به گفتۀ « رستاقی» آزاد مشرب , خوش , خلق و خوش صحبت بوده است . در شعر مهارت داشته و گاهگاه ابیاتی انشا میکرد. وفاتش در سال ۱۰۶۷ واقع شده است . این رباعی از اوست: گاه از ستم چرخ نگون می گریم گاه از الم سوز دورن میگریم القصه در آتش جدایی چو کباب می گریم و می سوزم و خون می گریم حبیبی کابلی : اسمش حبیب الله مولدش فرزه کوهدامن بوده در کابل نشو و نما و تربیت یافته است . قرار معلوم در زمان عالمگیر به هند رفته است و به نظم « یوسف زلیخا» خود شروع کرده و به تاریخ ۱۰۸۷ آن را به پایان رسانیده است . یوسف زلیخا حبیبی امروز در کابل و اطراف شهرت زیاد دارد علاوه بر نظم یوسف زلیخا سوره حضرت یوسف را نیز تفسیر نموده است . حبیبی در مدح عالم گیر دریوسف زلیخا می گوید: شهنشاه شهنشاه هان عام ز عالمگیریش سلطان عالم جهان سالار شهر و شاه عالم سرو سردار ملک و تاج عالم ازو اورنگ شاهی بهره ور شد ز نام او جهان زا زیب وفر شد وی یوسف زلیخای خود را «احسن قصص» نام کرده است . وفاتش در حدود سال ۱۰۹۰ واقع شده است . وی در ختم کتاب چنین می سراید: به حسن وجه چون کردم تمامش بشد احسن قصص نام گرامشش به قدر چار ماه و روز کی چند گهر ها جمله شد با یک دگر بند ز تاریخ انچه از روی شمار استبه سال هفت و هشتاد و هزار است از این گفتن ندارم فخر بسیار مبادا کس کند زین گفته ام عار اگر چه پخته ام حلوی شیرین چو حلوای نظامی نیست رنگین بسی راندم فرس از تیز گامی نبردم ره به جولانگاه «جامی » خدایا بر حبیبی بخش عصیان به حق یوسف و یعقوب کنعان محمد سلیم افغان: تخلص خانجهان لودی است کخدر ملازمت و خدمت عالمگیر زندگانی داشت. وی باری نزد شاه عباس به اصفهان فرستاده شده در آن جا با صائب اصفهانی ملاقات کرده صحبتها نمودند. صاحب « ریاض الشعرا » گوید دیوانش کهقریب ده هزار بیت داشت از اتفاقات در اتش سوخته و اثری از ان نماند . این دو بیت را از او می آورد: بیت: نهان تخم مهر بتان زاده را بدل کاشتم از سینه افغان بر آمدمطلع : گر خدا ناخواسته آهن شوی آیینه باش هر چه باشی باش اما با صفای سینه باش ملا شاه بدخشی: اسمش شاه محمد کینه اش ابو المجد ملقب به لسان الله بدخشی به هندوستان رفته در لاهور به خدمت میان شاه میر لاهوری رسیده روزگاری در آن درگاه به ارادت و ریاضت به سر برد تا کمال مراتب سلوک رسید . ملا شاه پس از رحلت مرشد خود به کشمیر رفت و در دامن کوه ماران مقابل تخت سلیمان باغ , مسجد و خانقاهی بنا کرد که عوام و خواص به آن گراییدند چنانکه خودش می گوید: کوه ماران بکمر لعل بدخشان دارد این چنین بخت کجا تخت سلیمان دارد شهرت ملاشاه در هند بلند شد و شاهجهان با تمام اعضای فامیلی خود به وی معتقد گردیدند. مولانا علاوه بر اینکه در علوم دینی و مراتب عرفانی به حد کمال رسیده بود, شعر نیکو نیز فرمود از اشعار مولانا مخصوصاا رباعیات او مشهور و جالب است اشعار ذیل به طور نمونه از « ریاض الشعرا» انتخاب شد: رباعی: مستانه شدم به صحبت جانانه جانانه مرا دید بسی مستانه هشیاران را به خانه رخصت فرمود پس دست مرا گرفت و شد در خانهوله : در مدرسه آنچه محبت یاران است در صومعه آنچه بر گرفتاران است انگاه که مهر تو گزیدم دیدم آنها همه کارهای بیکاران است ملاشاه تفسیری هم داشته که به انجام موفق نشد. تنها پارۀ اول قرآن رابه طریق صوفیه تفسیر کرده است . وفات ملاشا را «ریاض اللشعرا» و « ریاض العارفین» به سال ۱۰۷۲ خوانده اند , مگر بعضی ها که سال ۱۰۷۰ می نویسند. میر عبدالله: پسر بزرگ میر محمد نعمان ( متوفی ۱۰۶۰ ) است صاحب « چراغ انجمن» در ضممن شعرای بدخشان از ایشان ذکر کرده است . وی از مشایخ بزرگ صوفیه بوده رسایلی در تصوف تصنیف کرده است . اشعاری هم دارد که این رباعی از اوست:آزار کسی مکن که انش باشی شمع دل و نور دیدگانش باشی بیمار مکن تنی که جانش باشی کم سوز دلی که در میانش باشی ضیاء الدین حسین: مسکن اصلیش « خوست » قطغن بوده از جملۀل سادات آن ولایت است . وی ملقب به اسلام خان بوده و جد میر محمد افضل ثابت می باشد . وی در بار مغلیه هند به منصب نایب سالاری و صوبه داری اکبر آباد تقرر داشت وفاتش در سال ۱۰۷۴ که «غنی کشمیری» تاریخ آن را « مرد اسلام خان والا جان» یافته است به وقوع رسید اسلام خان صاحب طبع موزون بوده اشعاری دارد که این بیت به طور نمونه انتخاب شده است:وسعتی پیدا کن ای صحرا که امشب در غمش لشکر آه من از دل خیمه بیرون می زند امانی افغان: صاحب سکینة الفضلا به حوالۀ تذکرۀ نصر آبادی می نگارد که میرزا امان الله خلف مهتاب خان که از امرای صاحبقدر شهاجهان و از قوم افغان بود , به جمع کمالات آراسته بود؛ خصوصا در سپاهیگری پدرش سپه سالار بود خودش صاحب صوبۀ بنگاله , شعرش خالی از لطف نیست و« امانی » تخلص داشت: فرد: جان به لب دارد امانی چون چراغ صحبدم جنبشی ز آن آستین باید که کار آخر شود مطلع: غیر پندارد به سر دستار زر پیچیده ام این نه دستار است درد سر بسر پیچیده ام وله: بگو ای زلف احوال دلم آهسته در گوشش که چون دردامش آوردی مکن باری فراموشش وله: هر نفس از گریه می شویم دل افسرده را شست و شو از آب حیوان می دهم این مرده را رباعی: بر دور جام ما بنویسید نام ما تا نام ما به دور بماند ز حام ما دوران اگر به کام نگردید , گو مگرد این بس که دور جام بگردد به کام ما ابو الکرام فراهی: به قول « ریاض الشعرا» فراهی است لیکن در شیراز توطن داشته است. جمال حالش به زیور صلاح آراسته بود و معاصر شاه سلیمان مغفور (۱۰۷۷-۱۱۰۵) است. این دو بیت را از او می اورد. دوش چشمم عکس جاهش را به دل جا داده بود تا سحر گاه آفتابم در نظر افتاده بود درفراق روی او تنها نه دل خون می گریست شمع را دیدم که اتش در سرش افتاد بود تاریخ تولدش و فوتش معلوم نیست . اعجاز :اسمش ملا عظام و به روایتی « ملا عطا» بود مولدش هرات است وی در زمان شاه سلیمان به صفهان رفته و در آنجا فوت شد . قدرت ملا عظام در شعر و نثر مسلم بوده نویسنده و گویندل خوبی بودهه است , ابیات ذیل را به اسم او نوشته اند: مطلع: رسیدم غافل و جان را فدای یار خود کردم نگه تا رفت بر تابد عنان من کار خود کردم بیت: با هر که نشینی دم شمشیر جدایی است مگذار ز کف دامن یاری که نداری ابو نصر نصیرا: اسمش عبدالملک , کنیتش ابونصر و تخلصش « نصیرا » است . مولدش قندوز و نسبتش به بدخشان بیشتر است. در سال ۱۰۷۸ وفات یافته است. ابو نصر شاعر توانا بود و دیوان مکمل داشت . او بیشتر به طرز گذشتگان شعر می گفت و از ایشان پیروی میکرد . این چند بیت او در تقلید از قصیدۀ معروف فرخی سیستانی سروده شده است: چو ابر بهار و [چو] باد خزانی شد از دست من روزگار جوانی نه آزاده گو از سرور مغنی فرستم ز جام نبیذ مغانی بیاد جوانی کنون نوحه دارم دریغا جوانی دریغا جوانی بیت: حسن و عشق پاک را شرم و حیا در کار نیستپیش مردم شمع دربر می کشد پروانه را وله: نیک و بد یک جلوه دارد چون به چشم ما نصیر از کتاب خود نشان انتخاب انداختیم وله: در گردش فلک دل خود سخت کرده ایم این دانه را شکستگی از آسیاب نیست عامل بلخی : عامل یا عاملای بلخی از شعرای بزرگ و عالیقدر قرن یازده افغانستان است « عامل » ابتدا مأموریت داشت, بعدا ترک ماموریت گفته به سیر و سیاحت پرداخت . وی اول به طرف هند رفت و باز به بلخ مراجعت کرد . در این موقع شهرت صائی اصفهانی پهن شده و اشعارش به اطراف و اکناف بلاد انتشار یافته بود و به دست عامل به بلخ نیر رسید؛ لذا غرض دیدن وی به ایران عزیمت کرد و در اصفهان با صائب ملاقات نمود. صائب در اول با عامل پیش آمد خوبی نکرد؛ ولی پس از درک فصایل و کمال عامل حجره ای برای او تخصیص داده و دیوان خود را برای انتخاب و اصلاح بدو سپرده. عامل منتخبی از اشعار صائب ترتیب دادهه و بعد به طرف هند رفت , ولی بعد از چندی دوباره به شیراز آمد و در بین سالهای ۱۰۷۰ و ۱۰۸۰ در آن جا وفات یافت , اشعار عامل خیلی متین و پسندیده است , اما از آن همه گهر آبدار جز ابیات چند در دست نیست: فرد: نه تنها لاله را داغ شکفتن جامه در خون زد گل از خندیدنی از عالم دل خیمه بیرون زد وله: حسن عالم سوز را خط مانع رفتن نشد شعله را از دور در زنجیر کردن مشکل است مطلع: دل از کف داده و من هم زیاران می توانم شد به گردت می توانم گشت و قربان می توانم شد مطلع : خوش میدهد ز جلوۀ مستانه کام خویش آن سرو دارد آب روان از خرام خویش مطلع: عید است می کشان دهن شیشه باز شد از ماه نو زبان صراحی دراز شد عزت: اسمش شیخ عبدالعزیز ملقب به سرفزار متخلص به « عزت» است . وی از وطن خود هرات امده در مستقر الخلافت اکبر آباد سکونت گرفت . چون فصل و کمالش به عالمگیر ظاهر و هویدا گشت ع به منصب هفتصدی افتخاش بخشید در آخر بنا به سببی از عالمگیر رنجیده به طرف لاهور رفت و در سال ۱۰۸۰ فوت شد . شخص فاضل و شاعر مقتدر بود اشعار زیر از اوست: مطلع: یک لحظه دل ز ناله نخواهد فراغ ما آتش ز سنگ سرمه نگیرد چراغ ما مجوی راز تجلی ز مست عالم نور کلیم را به گلو سر مه آتش طور ملا مفید بلخی : زادگاهش بلخ و محل تربیتش سمرقند است . در آن ملک بنا بر مقام علمی خود احترام داشت و به عزت می زیست تا اینکه از آن مردم رنجیده تهجین کرد و از آنجا به بلخ آمد . در این وقت که سبحانقلی خان به روی کار بود, قصیده ای در مدح وی سروده که مطلعش این است : برای انکه خرامی سواره در گلزار تکاور گل بادام را کشیده بهار به قول ماثر بلخ از او هم التفات ندیده به هند رفت و در کشمیر مسکن گزید و طرف توجه عالمگیر قرار گرفته و صاحب علوفه و جا گیر شد . بعد از چندی به طرف ایران رفت و در مشهد روزگاری به سر برده دوباره به طرف هند امد و در ملتان در سال ۱۰۸۵ در گذشت . در تاریخ وفاتش سر خوش صاحب « کلمات الشعرا» گفته: قطعه: مرد ملا مفید در ملتان این سخن چون به گوش سر خوش خورد بر کشید آه و سال تاریخش گفت « ملا مفید بلخی مرد» مفید از شعرای بزرگی است که در سبک هندی مهارت به خرج داده به پایۀ بلندی رسید وی صاحب دیوان بوده و اشعار زیادی داشته است. این غزل زا یک دیوانچۀ قلمی او که تا ردیف شین میباشد , اقتباس شد: بی توام رنگ گل و لخت دل پرخون یکیست پنبل داغ بیاض و دیدۀ گلگون یکیست هرچه از ساغر کشیدم می کشم از چشم خویش گر عبارت مختلف باشد ولی مضمون یکیست نازکیهای خیال و حسن, همراه تواند میوۀ طبع بلند و مصرع موزون یکیست آتش یک مهر , ماه و چرخ را دارد کباب دامن پرخون ما و دام گردون یکیست شهرۀ آفاق خواهد ساختن اخر مرا شعله طبع مفی و حسن روز افزون یکیست این بیت نیز از اوست: شاید ز رحم بر سر بالین من رسد خود را بهانه ساخته بیمار میکنم عبد القدوس: از شعرای زمان سبحانقلی خان(۱۰۹۱) است صاحب ذوق و طبع سلیم بوده گاه گاهی شعر میگفت . بیشتر قطعات تاریخی را جمع میکرد . این قطعه تاریخی را که د ر« ماثر بلخ» در بلخ تول و نشو و نما یافته در روزگار سبحانقلی خان در شاعری از اقران ممتاز گردید گویند ملا سمیع را بدیع سمرقندی که از شعرای معروف و بزرگ سمرقند بوده و در اواخر عمر به بلخ امده سکونت اختیار نموده ووی را تربیت کرد. چون بدیع در بلخ یگانه استاد ادبیات شناخته می شد بعد از وفات او شعرای بلخ به استادی سمیع معترف شدند. صاحب ن مذکر الاحباب» می نویسد که بعد از وفات سمیع رونق شعر و شاعری نماند . وی در اقسام نظم از قبیل غزل قصیدۀ مثنوی , رباعی و غیره نماند وی در اقسام نظم از قبیل غزل قصیده مثنوی رباعی و غیر مهارت داشت . غزل ذیل از اوست: بی گریه سر زدل نکشد دود اه من چون ابر کس مباد به روز سیاه من چشمت چو میل سرمه مرا خاک مال کرد فریاد از تو دلبر ظالم نگاه من حال مرا دو ذلف تو داند ولی چه سود هستند این شکسته نمایان گواه من چون شمع گل فشانی من از نشاط نیست آتش به جای آب چکد از نگاه من از آفتاب روی بتان سوختم سمیع روز جزا بس ایت همین عذر خواه من ناظم هروی: غلام علی بلگرامی صاحب « سرو آزاد » می نویسد که عمده ناظمان جواهر معانی وزبده گهر بندان عرایس سخندانی است. در خدمت عباس قلی خان ولد حسن خان شاملو اعتبار عظمی داشت و همت به فیض رسانی مردم می گماشت . برهان استعدادش مثنوی «یوسف ذلیخا» است که یوسف سخن را از چاه و زندان وارهاند و به مصر بلند پایگی برده بر تخت نشاند . این کتاب در ظرف چهارده سال ۱۰۷۲ به اتمام رسید . ابیاتی چند از ا. می آورد ؛ از انجمله است: مطلع : خواهم که رخش بد عمل زهد پی کنم تسبیح تازیانۀ گلگون میکنم مطلع: ز سیر باغ و زندان بر نیاید کام سودایم نه شاخ سنبلی بر سر نه زنجیری است در پایم مطلع : کنی تا چند خواب ای مست غفلت ناله ای سر کن سر مینای دل بگشا دماغ دیده ای ترکن بیت: پیالل می از این شیوه آبرو دارد به دستگیری افتادن ز پا منشین وله: بسکه از بی اعتباری های خود شرمنده ام انچان سوی تو می آیم که گویا مرده امقیصر هروی: از شامول های ساکن هرات بوده و به هروی شهرت یافته است . وی از شعرای دربار حسین خان بوده شعر نیکو می سرود ابیات ذیل را نصر آبادی به او نسبت میدهد. بیت: ز فیض یک جهتی کامران کونینم مراد هر که میسر شود مراد منسترباعی : قیصر تو اگر ستیزه خو می بودیدر پییش کسان به آبرو می بودی مردم جایت به چشم خود می دادندچون عینک اگر کج و دو رو می بودی میربقایی: بدخشی زاده و سیا بوده از وطن مألوف خرد به اطراف و بلاد سیر می کرد. صاحب تذکرۀ نصر آبادی می نویسد که در اصل بدخشی اما در تبریز است و تبریزی مشهور است . طبعش خالی از لطفی نیست مثنوی در باب زلزلۀ تبریز گفته است. این چند بیت از آن است: چه پیش آمد زمین را و زمان را که بد می بینم اوضاع جهان را حوادث با هم از هر گوشه جستند طلسم خاک را درهم شکستند سواد دلنشین ملک تبریز شد از فرط تزلزل وحشت انگیر قاضی ابو البرکۀ قندهاری : از ثهندهار و با طاهر نصر اباد معاصر بوده در شعر مهارت داشته مخصوصا در فن معما کمال به خرج داده است . نصر آبادی در تذکرۀ خود این دو معما را به اسم قل باب و جاهی به اسم او می نگارد: به اسم قل بابا: چو از دلبر بر آمد آمد امد دل بی پاو بی سر بی خود امد به اسم جاهی : ماه من نادیده قربان ساخت صد مجروح را ای سهی قد آنچه محتاج نظر نبود نکوست غبار بلخی: ملا محمد ابراهیم غبار در بلخ متولد و تربیت شده به طرف هند رفت. پس از آن به ماوراء النهر رفته به خدمت عبدالعزیز خان ( ۱۰۵۷) که از شهزادگان به او نظر لطف داشت رسید. به قول « ماثر بلخ» به امر خان موصوف در یکی از مدارس سمرقند به تدریس موظف شد و از سمرقند به بخارا رفته در انجا نیز به تدریس موظف گردید در شعر نیز قدرت داشته ابیات خوبی می سرود و فاتش در بخارا در سال ۱۰۹۲ به وقوع پیوسته است . ابیات ذیل را « ماثر بلخ» از او می آورد. بیت: بنفشه گرد سرش گشت و من پریشانم که این شکسته زبان حرف زلف می گوید وله: همچون نگین ز نام تو پر شد دهان ما تا نام دیگری نرود بر زبان ما سودای سوختن ز سر ما نمی رودچون شمع اگر سفید شود استخوان ما واصب قندهاری: از شعرای خوش طبع و نیکو سلیقل قرن یازده ولایت قندهار است . وی به گفته « نصر آبادی معاصر سلیم تهرانی ( متوفی ۱۰۵۷) بوده نزد عبداله خان وزیر به لاهیجان رفته و در آن جا وفات یافته این بیت را صاحب گلستان مسرت به نام واهب قندهاری که مسلما همین واصب بوده است ثبت نمود. گفتم مگر از نامه به خاطر رسم اورا آن هم ورق جز و فراموش من شد نصرآبادی از او می آورد: در کام اهل ذائقه شیرین نمی شوی تا نشکنی بسان عسل شأن خویش را وله: نفس از من به سراغ تو دمی در پیش است نقش پا در رهت از من قدمی در پیش است مگذر ای دل خم کاکل آن زلف سیاه که بلایی به قفا وستمی در پیش است سیدا: اخوند ملا سیدا به قول « ماثر بلخ» از اعراب خرم بلخ است . سیدا در خرد سالی از بلخ به نسف رفته و در آنجا نشو و نما یافت . و نیز وفاتش در سال ۱۰۹۲ هجری قمری در ان جا به وقوع پیوست . سیدا اشعار رنگین و شیرین می سرود و کلامش خالی ازذوق نیست . دیوانی دارد که بیش از ۳ هزار بیت را حاوی است و نسخ قلمی آن نزد اشخاص صاحب ذوق موجود می باشد . این غزل او در « ماثربلخ» درج است: ز رشک خانۀ من کعبه و بتخانه می سوزد تو در یک خانه آتش می زنی صد خانه می سوزد تو می با غیر می نوشی و می گردم کبابت من تو شمع انجمن می گردی و پروانه می سوزد ترا امروز همچون موی اتش دیده می بینم کدام آشفته بر تفسیر زلفت شانه می سوزد نمی ریزد کسی بر آتش بیتابیم آبی به حالم آشنا می گرید و بیگانه می سوزد به نیم جان من ای بی وفا بر من عطوفت کن تو برکاه من آتش می زنی و دانه می سوزد نگاه گرم در میخانه ما از که کمتر شد می از خم تا بر آید شیشه و پیمانه می سوزد به یاد آن گل رو سیدا شمعی که افروزی به گلشن بلبل و در انجمن پروانه می سوزد فروغی: به قول « ماثر بلخ» از بلخ بوده در اندخوی سکونت داشت . پس از اکمال تحصیل به هند رفت و روزگاری در ان سامان به سر اورد و نیز در آن محیط در محل شاهپور در سال ۱۰۱۹ فوت . تاریخ وفاتش را چنین یافته اند . « کرد در سال هزار و نوزده از عالم وداع» فروغی در شعر ذوق مفرطی داشت این رباعی از اوست: عشقم که مرا به سرو سامان جنگ است کفرم که مرا ز دین و ایمان ننگ است نی نی منم ان شیشه که از جوش طرب بر هر طرفی که می نهندم سنگ است میرزا منصور هروی: منصور شاعر هروی المولد و به قول « نصر آبادی» از کی خاندان بزرگ هرات سر اورده صاحب قوت طبع و اشعار نیکو بوده است . وی در قرن یازده هجری در اصفهان فوت شد. اشعار زیر را از او ذکر میکند. بسکه محزونم لبم کی خنده نوبر میکند گریه تا کردم هوس مژگان قلم سر میکند پس از واسوختن عاشق نباشد بی تب و تابی که گر پیکان برون آید ز زخم آزار می ماند ز راحت خواستنها نفس در رنج دوام افتد چو جوید آب شیرین ماهی دریا بدام افتد در آن وادی که کردم خشک لب عزم زمین بوسی فرات افشانی زمزم ندارد قدر محسوسی شب از پروانه راه انتهای شوق می جستم کف خاکستری افشاند بر دامان فانوسی خاطرم از وصل آن ابرو کمان هم جمع نیست میکشد چون تیر سوی خود که پرتابم کند غافل : اسمش ملک حمزه و از ملکان سیستان بوده است . وی معاصر نصر آبادی می باشد و او را دیده است چنانکه می گوید ملک حمزه را دیده ام ؛ تخلصش غافل » است . غافل شاعری بوده خوش قریحه و صاحب ذوق در شعر بیشتر به رباعی ذوق داشته است. این رباعی از اوست: در اتش هجران بت عهد شکن در دیده نگاه و بر لبم سوخت سخن نا گریه من صرف کجا خواهد شد سرگردانم چو ابر گم کرده چمن ملک ابوالفتح: برادر ملک حمزه سیستانی بوده از شعرای قرن یازدهم است در « ریاض الشعرا» مسطور است که از امیر زادگان و ملکان آن دیار بوده است . این بیت را از او می اورد: مطلع: جذبۀ توفیق می خواهم که از خویشم برد اآنقدر کز کاروان پس مانده ام پیشم بردهمت بدخشی: اسمش میر محمد عسی بن میر ضیاء الدین ملقب به اسلام خان والا است .وطن اصلی خوشت بدخشان میباشد وی به همت خان معروف و از امرا و بزرگان مغلیه سلسلۀ هند بود . به مناصب رفیع در آن سامان رسیدع و در سال ۱۰۹۲ فوت کرده این بیت از اوست: بجز خاری که مجنون داشت در دل بیایان جنون خاری ندارد همت : به قول « ماثر بلخ » نامش غیاث الدین متخلص به « همت» یا همتی از شعرای قرن یازده افغانستان و از سر پل بلخ میباشد. همت از شعرای عالی مقام و صاحب اقتدار زبان فارسی است مخصوصا در باعی جلب توجه مستشرقین غرب را نموده از جمله شعرای که در رباعی بعد از خیام قابل قدرند او را نیز شمرده اند دز غزل نیز قدرت داست چنانکه جلال الدین اسیر که خود موجد مکتب علیحده اس در سبک هند می باشد , به غزلیات همت نظری داشته یک غزل او را مخمس کرده است . صاحب ماثر بلخ غزلی جند از او را در تذکرۀ خود درج ساخته که ما یک غزل آن را اقتباس میکنیم: غزل که جلال اسیر آن را تخمین کرده است:آنچنانم که فلک گم شدۀ راز من است صیقل موج هواخانه برانداز من است بسکه دلبستۀ صاید شدم پنداری حلقۀ دام جگر گوشل پرواز من است ضعف در پرده ببالیدن من می کوشد حرف آیینه مگویید که غماز من است تا به خود دیده گشودم نفس از یادم رفت چقدر خون شد دل گوش به اواز من استمی شود بال و پر آیینۀ راز دل من تا خیال تو در این خانه سخن ساز من استهمت اندیشه ام از علم و ادب دست تهی است هر که از خود گذرد شعلۀ ممتاز من است نائبی : اصل و نسب وی از بلخ است . در شعر دسترسی داشت وی به سمر قند رفت . به قول « ماثر بلخ» در همان سال ورود نائبی به سمرقند (۱۰۹۵ ) محمد زکریا یا شیخ الاسلام سمرقند در قرب مزار خواجه احرار«رح» منزلی عالی بنا کرده از شعرای ان سامان تاریخ آن را خواست . شعرا قصاید مصنع و قطعات متکلف بسیار نوشتند . نائبی نیز در این بین قطعه سلیس و ساده ای نوشته تقدیم کرد . خواجه مذکور از جملۀ تمام اشعار تاریخیه , قطعه او را که ذیلا درج شده است پسندیده بر کتابخانه خود نقش کرد قطعه مذکور این است: به امر حضرت ایشان عالی عمارت یافت این بنای عالی برای توی خواجه زاده تا یافت عجائب زیستی آرای عالی گشاد باد دائم چون در فیض برای مهمان درهای عالی برای سال تاریخش یکی گفت «مکان خواجه زکریای عالی» ادرعی: آقای صفا می نویسد که صاحب « بحر الاسرار» می گوید به قول بعضی مولد اوشان چاریک « سنگ چارک» مضافات بلدۀ بلخ است . شخص فقیری بوده با عدم بضاعت به قناعت می ساخته است . ابیات ذیل را ار او می آورد: وافی کاندر جهان همدم نمانداز محبت نام در عالم نماند دیو بد مهری جهان پیمای شد در سلیمان وفا خاتم نماندشادمانی از جهان رحت نمود در جهان بی وفا جز عم نماند غنچه شادی به خون دل نشستصبح را سر مایه جز ماتم نماند رفتگان را بر بیاض روزگار جز ز قوم لفظ لا اعلم نماند وله: چون سینۀ محنت زدگان خانل داغم چون نالۀ ماتم زدگان درد فروشم سر نامۀ عالی نظران را همه چشممآواز نیکو سیران را همه گوشم زلفی: به قول صاحب «ماثر بلخ» از گذر « دو آبۀ» بلخ بوده روزگاری به تحصیل علم صرف نموده است . وی مدتی را در فرغانه و بخارا گذرانیده است . در شعر ادب وی را از شاگردان مشفقی مروزی یا بخاری ( متوفی ۹۹۶) خوانده اند . گویا « زلفی» از شعرای قرن یازده شمرده می شود ابیات ذیل را « ماثر بلخ» به اسم او نوشته است: شاها ستم به حال گدا می کنی مکن یعنی مرا از خویش جدا می کنی مکن آن زلف را به دست صبا می دهی مده هر دم هزار فتنه بپا می کنی مکن واقف بلخی: اسمش میر فخرالدین بلخی و از سادات بلخ است به قول صاحب « بحر الاسرار» ده شیخ که از قرای بقلان (بغلان) است به ایشان تعلق داشت . قصه ای را به نام «زهرا داشیتز» نظم نموده و مدتی در بغلان شیخ الاسلامی نیز داشته است از اوست : مرگ نیکوتر بود از غم دل بیتاب را هر کرا رنجی رسد راحت شمارد خواب را گرچه سوزن سر به پیوند کسانت آرزوست بایدت خوردن بسان رشته پیچ و تاب را وله:به کام دل نفسی با تو آشنا ننشستمکه دل زصبر و من از عافیت جدا ننشستم شبی که شعله هجر تو سر زد از دل زارم چو شمع تا اثری داشتم ز پا ننشستم حارثی: صاحب « ماثربلخ» بدون تذکر مسند می نویسد که از شعرای قرن یازدهم است در بلخ و بخارا تحصیل کرده و اخیرا به هند رت و بعد از مدتی هم در ان محیط وفات یافت نموده است : رباعی: یارب من تشنه , جام خون چند کشمناز و ستم چرخ نگون , چند کشم از بهر دو لقمه ای که دادل تست من منت هر ناکس و دون چند کشم مولانا صفا: وی نیز از شعرای قرن یازده هجری قمری میباشد و ذکرش در « بحر الاسرار» محمود کتابدار وارد است . وی یک مثنوی مانند« مخزن الاسرار» نظامی داشته و قصاید هم سروده است . ابیات ذیل از اوست: شبی که چشم از و کامیاب می گرددسحر بگردم سرم آفتاب می گردد به وقت دیدن او اشک نیست در چشمم نظاره است که از اشک آب میگردد بیاضی: در «ماثر بلخ» مذکور است که بیاضی مرد قلندر مشرب بوده لذا به نام « دیوانۀ بیاضی » شهرت یافته است . اسمش دانسته نشد در وسط قرن یازدهم حیات داشته است. مطلع را از او ذکر میکند: ای زشانه زلقت را میل عنبر افشانی زلف عنبر افشانت مایۀ پریشانی عطار : به قول« ماثر بلخ» از بلخ بود . و در اواسط قرن یازده حیات داشته و در شهر بلخ عطاری می نمود بعضا شعر هم می گفت . این رباعی در «ماثر بلخ» به نام او نوشته شده است: ای گشته خجل آب حیات از دهنت سرو از قد و مه رخ وسیم از بدنت صاحب نظری کجاست تا در نگرد صد یوسف مصر در دل پیر هنت علمی: اسمش میر چوچک واز سر پل بلخ و از سادات آن ولا می باشد وی از شعرای دور «استرخانی» ها بوده در قرن یازده می زیست . در شعر قوت طبع داشت غزل ذیل از اوست که در ماثر بلخ درج شده است: نکتۀ سر لبش را ز کسی کن تحقیق که نکو یافته باشد خبر از کان عقیق قدر زلف تو بدانند کسانی که نکو کرده باشند عبارات مطول تدقیق نتواند چو خط تو بنوشت ار نکنند نسخۀ خط ترا نسخ نویسان تعلیق شوخ چشمی که تصور نکند مهر و فا کی کند حال دل راز اسیران تصدیق علمی از حادثۀ دهر امان گر خواهی از خدا خواه که الله ولی التوفیق میرباهر: برادر میر چوچک علمی است در روزگار اشتر خانی ها حیات داشت. در شعر مانند برادر خود ماهر و صاحب استعدا بود غزل ذیل از اوست: به شام غمت دود آهی که دارم از آن است روز سیاهی که دارم به دعوی عشقت چنان سر بلندم که بر عرش ساید کلاهی که دارم نهم پشت طاعت به دیوار هجرت هین است پشت و پناهی که دارم ز بیداد خوبان بداد دلم رس تویی در جهان پادشاهی که دارم طریق وفا پیشه کردم چوباهر همین است سوی تو راهی که دارم بیکس : صاحب « ریاض الشعرا» واله داغستانی او را ملازمان محمد حکیم میرزای صفوی دانسته ووطنش را غزنه قلمداد میکند و این بیت را به نام او می نویسد: زهجر سوختم و دم نمیز نم که مباد ز ناامیدی من غیر امیدوار شود ادا: « از سنچارک» بلخ بوده روزی در جلای وطن بسر برده است. در سال ۱۰۸۲ وارد سمرقند شده پس از سپری نمودن مدتی به وطن امده و به طرف هند رفت. چندی در کابل هم به سر برد و در همین سر زمین در سال ۱۱۰۲ قمر هجری داعی اجل لبیک گفت . در شعر طبع خوبی داشته خوش معاشرت و خلیق بوده است . این دو بیت از اوست: هر غزالی را که می بینم شکارش می شوم در خور ناز سیه مستان نیازم داده اند شهیدم به شمشیر عریان قسم غریبم به شام غریبان قسم مولانا حسن علی هروی: از شعرای مقتدر و صاحب ذوق قرن یازده افغانستان است به قول « ریاض الشعرا» واله داغستانی , تقی اوحدی او را دیده است . به هند و ایران سفر کرده ع خوش صحبت و درویش مسلک بوده و اشعار نیکو و عالی می سرود . چون تقی اوحدی از تذکرۀ نگاران قرن یازده است و تذکرۀ « عرفات العاشقین» خود را در سال ۱۰۲۴ و یا ۱۰۲۲ تألیف کرده است از این رو مولانا حسن علی هروی از شعرای آغاز قرن یازده بوده است . ابیات را صاحب « ریاض الشعرا» از او می نگارد: غم هجران آن سرو قبا پوش گرفته چون قبا تنگم در آغوش چنان با تلخکامی خو گرفتم که کردم جان شیرین را فراموش زمانه پر صدای کوس رحلت دل ما را ز غفلت پنبه در گوش فلک با صد هزاران دیده حیران بکار ما و ما در خواب خر گوش وله: ماند نشان بر آن گل روی از نگاه من وندر دلش اثر نکند سوز آه من دست تهی و بخت سیه یار بی وفا یارب کسی مباد به روز سیاه من ملک شاه حسین عتاب سیستانی: ریاض الشعرا می نویسد بسیار خوش طبع و صاحب کمال بوده تقی اوحدی وی را دیده است و نوشته که به تقلید از « تحفۀ العراقین » یک مثنوی گفته و تذکره ای هم نوشته است : این است نمونه کلامش: ملا وارثی سبزواری: اهل سبزوار است . به هند رفتهو سپس به وطن باز گشت فرموده و به موزه دوزی پرداخته است به قول « ریاض الشعرا» اشعار بسیار متأخرین و متقدمین در خاطر داشته خود هم شعر بسیار میگفت . تقی اوحدی اصفهنی را دیده است . بیت ذیل از اوست: وله: چه بیدردانه آهی می کشی از وارثی هر دم تو عاشق نیستی بیهوده رسوا می کنی خود رارضای هراتی: وی از هرات و از جملۀ مریدان سید معصوم علیشاه است که از عرفای قرن یازدهه هجری قمری می باشد. در « ریاض العارفین » مذکور است : زمانی که سید معصوم علیشاه و نور علیشاه به هرات امدند با وی بر خورد و به تربیت و پرورش ان کوشیدند. در نتیجه به مراتب بلندی رسیده و ره رصا علیشاه معروف گردید این بیت از او می آورد: سرو سردار جانم تن تها یا هو فارغ ز کون و مکانم تن تنها یا هوعالم بیگ: یک تن از شعرای قرن یازده افغانستان و از شهر کابل می باشد . تخلصش را بعضی « سروری» گفته اند . در حالیکه تخلص زمانه بیگ بن میرزا غیور بیگ نیز ن سروری» است وی در اردوی جهانگیر به خدمت مشغول بود « ریاض الشعرا» و ن خزانه عامره» و « سکینه الفضلا» این ابیات را به اسم او ثبت کرده است : من مست ساقیم نشناسم شراب را بلبل نیازمند نباشد گلاب را مطلع: لطف و دشنام تو تسکین دل بهوش است اتش از آب چه گرم و چه خنگ خاموش است بیت: تو در کنار من و من ز شوق می میرم مگر کنار من از من هزار فرسنگست مطلع: از لب لعلش خز زنگار گون امد برون حیرتی دارم کز آتش سبزه چون امد برون مطلع نفس بستم ولی از رنگ بوی ناز می آید فغان زین پرده کزوی نغمه بی اواز می آید ربیعا: به قول «ماثر بلخ» از شعرای قرن یازده و از شاگردان ابو اسحق شوکت بخاری است . شوت با « آزاد بلگرامی » معاصر بوده است . تخلص « ربیعا» را نیز استادش شوکت برایش انختاب کردهه است ربیعا اکثر اکثر عمر خود را با استاد خود گذرانیده و در سفر و حضر با او یکجا بوده است . این بیت از اوست : مطلع: رفتی و رنگ و نشاز از بوستان گل پریدرنگ گل چون عندلیب از آشیان گل پرید