1

سردار محمد داؤد، درنگی در نظر داکتر یونس

از کتاب: زیر زره بین ، فصل سیاسی ، بخش سردار محمد داؤد خان
14 June 2022

چندی پیش، به عنوانی از قلم جناب داکتر فرید یونس برخوردم که حس کنجکاوی بنده را قتقتک داده، مرا مجبور ساخت تا دست در جیب برده، زره بین را بجانش بکشم.
درین مضمون ، ایشان مدعی شده است که برمبنای تحقیقات علمی و تاریخئ که بعمل آورده است، سردار محمد داؤد خان، ظاهراً مرتکب یک سلسله اشتباهاتی سیاسئ شده که نهایتاً منجر به بدبختی افغانستان و مردمش گردیده باشد...



خوب انصافاً، از این قماش ادعاها را در رسانه های اجتماعی میتوان به وفور پیدا کرد که هرکسی برای دفاع از منفعت خاصی، دست به قلم برده و هرآن چرندی را که در چانته داشته، به رشتۀ تحریر درآورده است. لیکن درینجا، خواننده مخاطب نوشته ئی از قلم یک مؤرخ میباشد که ایشان ماستری خود را در رشتۀ تاریخ، از دانشگاه رَدفورد امریکا بدست آورده است.

طبعاً، این یک امر بدیهیست که درجۀ تحصیلات عالی نویسنده، انتظار خواننده را در سطح تحلیل و بررسی های اکادمیک بالا برده توقع مخاطب را به استنتاج های معمولی و ناچیز، قانع نمیسازد.

اساساً، نقد یک موضوع علمی-تاریخی مستلزم دانش لازمه و داشتن آگاهی در قبال مبحث میباشد یعنی منتقد باید براساس ادله های علمی-تاریخی، نظرات و نکات دید محقق را، ارزیابی و بررسی کرده، مورد تأمل و پرسش قرار دهد. اما، در بعضی از موضوعات، ضرورت به چنین روشی نمیرود چون مضمون موردنظر، بقدر کافی دچار تناقضاتی میباشد که صرفاً برمبنای کفایت و کفالت خود، نقض ذات کرده، جان موضوع را باطل میسازد.


پس، با استفاده از همین روش، زره بین را گرفته میرویم به سراغ این موضوع:


ایشان میفرمایند:
"...زمانیکه  در دانشگاه رَدفورد امریکا دانشجوی  دوره ماستری  در رشتۀ تاریخ بودم چند مطلب مهم را آموختیم.  اول اینکه در رشتۀ تاریخ ضرور نیست کسی تحصیل کرده باشد که تاریخ نویس شود.... بهترین متن های تاریخ توسط کسانی نوشته شده است که اساساً تاریخ رشتۀ تحصیلی شان نبوده است."

- پس، بر اساس همین ادعا از قلم خودشان، آنچه استخراج میکنند، نمیتواند بهترین باشد چون ایشان از جملۀ بهترین نویسان نمیباشند...؟؟!! 

حالا، ما نمیدانیم که صفت عالی بهترین، آیا اشاره به کیفیت تحقیق دارد و یا کمیت آن و شایدهم، هردو..؟
و اصلاً، یادآوری این موضوع در مقدمه مضمون چه الزام و اهمیت خاص داشته است؟


میفرماید:
"اگر محقق نه می تواند حقایق را بنویسد و از نوشتن حقیقت ازمردم ترس دارد بهتراست تاریخ نه نویسد"

داکتر صاحب منحیث یک مؤرخ تحصیلکرده اینرا میدانند که تاریخ با حقیقت موضوعات سروکاری ندارد بلکه  واقعیت یک رویداد را بیان میکند و میان اصل واقعیت و حقیقت، تفاوت و تمایز بسیاری وجود دارد.

و همچنان ایشان در تمام مضمون،  افعال را در حالت نهی، مکرراً بشکل منفصل ( نه می تواند، نه می برد...) مینویسد که شاید تجویزی جدیدی از فرهنگستان ادب فارسی باشد که ما ازآن بی اطلاع تشریف داشته ایم.

میفرماید:

" در کشور های رو به انکشاف مانند افغانستان نه تنها که تاریخ به خاطر آنانیکه در قدرت بودند محافظه کارانه نوشته شده است در عین زمان حتی بعد از سیل هجرت خواستند تا تاریخ  را  اکثراً به نفع حزب ، مذهب ، قوم و خویش خوری های که وجود دارد بنویسند."

به عقیدۀ نویسنده، در کشورهای رو به انکشاف، تاریخ به فرمایش طبقات حاکمه نوشته میشود که بر همین اساس، قرائت رایج از تاریخ افغانستان، همه و همه فاقد اعتبار میباشد. اما، ایشان خود پیش از این، چنین ابراز داشته است:

"...حتی در کشور های که ادعای آزادی بیان و قلم می کنند تاریخ به نفع قدرتمندان نوشته شده است و یا روش های سیاسی که  به نفع پالیسی های دولتی بوده است. طور مثال در ایالات متحده امریکا... "

پس، درینجا مؤرخ ما باید توضیح میداد که به کدام تاریخ میتوان اعتماد کرد و آنرا واقعی دانست؟



میفرماید:

"...چنانچه تاریخ میرغلام محمد غبار توقیف شد و بعد از مرگش به چاپ رسید و جلد دوم آن در خارج کشور به همت پسرش حشمت خلیل غبار درسال ۱۹۹۹ میلادی به چاپ رسید."

- اینرا در حالی بیان میکند که قبلاً چنین فتوا داده بود:

"اگر محقق نه می تواند حقایق را بنویسد و از نوشتن حقیقت ازمردم ترس دارد بهتراست تاریخ نه نویسد"

توصیۀ فوق، اشاره به بزدلی علامه غبار دارد که ایشان از فرط ترس، نتوانست "حقایق" را در زمانش بنویسد چنانچه بعداً پسرش چنین همتی در خارج بخرج داد...

حالا از این میگذریم که صفت "همت" در جائیکه ترس نباشد، چرا باید توصیف داشته باشد...؟


میفرماید:

"امروز تاریخ  تنهاعلم وقایع نگاری و درج سنوات نیست . تاریخ علم تحلیل شرایط سیاسی ، اجتماعی و اقتصادی و نتیجه گیری آن برای آیندگان است که یک شخصیت تاریخی و یا نظام سیاسی چگونه ارزیابی میشود و نتیجه کارش به کدام اندازه می تواند بارور بوده باشد. یعنی در آینده می تواند به درد خور باشد...."

یعنی، مؤرخ نباید رویداد را براساس واقعیات اتفاق افتاده بیان کند بلکه او باید در اصل متن تصرف کرده، تاریخ را به مزۀ دهان آینده گان بپذد. بعبارت دیگر، مؤرخ باید تاریخ را تصرف و تعریف و جعل کند تا بارور شده، به درد کسان بخورد...؟؟!!

وقاحت موضوع ادامه داشته، میفرماید:
" اگر عملکرد یک نظام یا شخص سیاسی در آینده به درد بخور نه می باشد، برای آیندگان تاریخ آن یک افسانه و حتی بیهوده است....؟؟!!"

این فکاهی را بعد ازآن بیان میکند که قبلاً گفته بود:

"اگر کسی میخواهد تاریخ بنویسد باید علایق و مفاد شخصی ، خانوادگی ، قومی ، ایدئولوژیک ، مذهبی و حزبی خود را مطلق کنار بگذارد در غیر آن متن مغرضانه نوشته میشود"

این جملات و آنهم از قلم یک مؤرخ محقق، درخور تأمل بسیار است که چگونه افکار و اذهان عامه را تشویق به جعل تاریخ مینماید. جریانی که دقیقاً در سمت مخالف تمام موازین و ضابطه های علمی-تاریخی، در حرکت است.


ادامه داده، میفرماید:

"...طور مثال تیمور لنگ که به تمام معنی یک شخصیت ظالم بود و اما نتیجۀ کارکرد های او  ظهور یک تمدن است که نه تنها سمرقند و بخارا را شگوفان ساخته است بلکه جهان اسلام به آن افتخار میکند. در افغانستان احمد شاه ابدالی همین مقام را در جهان اسلام ندارد...."

درینجا، مؤرخ گرانقدر ما، تلاش کرده تا تاریخ را بگفتۀ خودش "بدردبخور" ساخته از رویدادهای واقعی تاریخ لزوماً چشم بپوشد.

او امیر تیمور (چنگیززاده) را که باعث قتل ۱۷ میلیون انسان بیگناه گردید، مظهر پیدایش تمدن آسیای مرکزی و نتیجۀ جنایات او را شگوفائی سمرقند و بخارا و کسب افتخار به جهان اسلام توصیف میکند...؟؟!! و همچنان در قیاس آن، حشمت و اقتدار امپراتوری ابدالیان و شخصیت ابرمردی مانند احمدخان سدوزی را ناچیز و بیهوده قلمداد میکند...؟؟!!

چنین استشمام میشود که مؤرخ ما، نه تنها از جنایات امیر تیمور در همین آسیای مرکزی بیخبر تشریف دارد بلکه، از خدمات و معاونت احمدشاه درانی به مسلمانان هند، قطعاً چشمپوشی عمدی میکند. گویا حتی فلم "پانی پت" را هم، ندیده باشد.


بعداً، میفرماید:

"یکی از شخصیت های تاریخ که به خاطر جانبداری قومی ، روی داری های شخصی خانوادگی و پسان حزبی عملکرد های سیاسی و اقتصادی او صادقانه بررسی نشده است، سردار محمد داود است. در کتاب های تاریخ این بَر و آن بَر در مورد کار کرد های او نوشته شده است و اما نتیجه گیری های  واقع بینانۀ سیاسی صورت نگرفته است"


درینجا، داکتر صاحب سه نکتۀ اساسی را دال بر عدم قضاوت صادقانه، در بررسی شخصیت سردار محمد داؤد میآورد:
۱- جانبداری قومی
۲- رویداری شخصی و خانواده گی

۳- رویداری های پسان حزبی


۱- جانبداری قومی:
درینمورد مؤرخ ما، مخاطب خود را چنین تلقین میکند که اصل جانبداری قومی، کدام گناه کبیره بوده باشد در حالیکه ما همه میدانیم که داعیۀ پشتونستان، همیشه از حمایت پشتونها برخوردار بوده و هیچ عیبی هم، ندارد که تمام پشتونهای لراوبر، داؤدخان را بخاطر اعادۀ حقوق و دفاع از خاک شان، دوست داشته باشند.

مگر همین دوستی بذات خود، نشانۀ محبوبیت یک رهبر دلسوز نیست؟

  

۲- رویداری شخصی و خانواده گی:

داکتر صاحب، تمام کتابها و رسالات و مضامین را که نظرمثبت به سردار داشته،  بنابر دلیل"رویداری شخصی و خانواده گی"، مردود و غیرواقعی شمرده، حامیان این آثار را "منصوبین سابق" و یا "محمدزائیان حاضر" معرفی میکند. 

خوب بازهم، این روش یک کفر نارواست که یک مؤرخ برای بیان تاریخ، بجای پرداختن به موضوع، به یخن اشخاص دستاندازی کند. چنانکه، انتطار ما از ایشان این بود که موضوعات این آثار را مورد بررسی علمی قرار میداد نه قرابت اشخاص را که هیچگونه توجیه علمی ندارد.


۳- رویداری های پسان حزبی:

درینجا ذکر لغت "پسان"، ناتوانی مؤرخ را در اثبات مطلب نمایان میسازد.

به عبارت دیگر، مؤرخ ما تلاش میکند تا نظرات منصفانۀ احزاب چپی در مورد سردار را، یکنوع رویداری حزبی معرفی کند اما چون این نظرات در زمان مابعد حیات سردار، اتفاق افتاده، ایشان کلمۀ "پسان" را در فرق آن میکوبد تا باشد خواننده به اناکرونیزم موضوع پی نبرده، ابروی تشکیک و تردید بالا نیاندازد.

  

میفرماید:

"...وقتی کتاب زندگینامه کوتاه جنرال خان محمد خان مرستیال در اروپا توسط دخترش پروین امینی مرستیال به نشر رسید و متعاقب آن کتاب “جفای بزرگ” اثر داود ملکیار به بازار کتاب آمد و جنایات که در دوران زعامت سردار محمد داود به وقوع پیوسته بود، نمایان شد به اصطلاح چلو صاف شان از آب بر آمد."

مؤرخ بدون تردید اینرا خود میداند که او نمیتواند هیچ جنایتی را به سردار محمد داؤد بچسپاند و به همین خاطر از یکنوع مداریگری کلامی استفاده کرده میگوید: "جنایات که در دوران زعامت سردار محمد داود به وقوع پیوسته بود... "

درینجا، وظیفۀ یک محقق آنست تا اول، کتابهای موردنظر را مطالعه نموده، نوع جنایت و هویت افراد جنایتکار را معرفی کند تا خواننده از اصل موضوع مطلع و آگاه شود. و همچنان زمان نشر این کتب را زیر سؤال ببرد که چرا آنعده کسانیکه از نمکدان سردار عسل میمکیده اند، حالا و اکنون به همان نمکدان شاش میکنند. مگر اشخاص نامبرده شجاعت و صداقت آنرا نداشتند که ابداً، با چنین سرداری اصلاً "همکار" نشوند؟
مگر همین شاکیان امروزی، دقیقاً در همان دستگاه حکومت سردار، سر و یا کون کدام پیاز نبوده اند؟

خوب، جواب واضحیست.
جالب است که جناب داکتر صاحب، همکاران منتقد سردار را مورد تفقد اما همکاران موافق سردار را مورد خشم و عتاب قرار میدهد در حالیکه هردو گروه، با سردار همکاری داشته اند.



میفرماید:
"...
 محمد علی خان هرگز در امور سیاست مداخله نکرد و گوشه گیری اختیار کرد و شخص محترم بود. مردم دوستش داشتند."

بعداً در ادامه، چنین میگوید:
"...
اکثر مردم، چون در سیاست نبود، او را نه می شناختند و امروز هم نه می شناسند."

خوب حالا معلوم نیست که مردم چطور میتوانند کسی را دوست داشته باشند که او را هرگز و اصلاً نمیشناسند؟؟!!



از این ببعد، مؤرخ محقق ما میپردازد به نکات که اشاره به افعال و کوایف دارد که سردار محمد داؤد مرتکب آن گردیده، که ظاهراً منتج به تباهی افغانستان گردیده است.


بنده این نکات را بشکل یکه یکه و باحفظ امانت در قول، درینجا نقل میکنم:

  • " بار اول نظر به نوبت قسمیکه بین مصاحبان به فیصله رسیده بود و بار دوم به جفای که به خانوادۀ خود به خاطر جاه طلبی کرد"
  • "جفای داود خان به پسر عمویش محمد ظاهر شاه که در عین زمان خواهر محمد ظاهر شاه را ازدواج کرده بود یک امر عادی بود و اما این بار باعث بربادی کشور شد."
  • " داود خان در سرکوبی مخالفین خود مستقلانه عمل میکرد. این مسئله هم برای ظاهر شاه رنج آور بود "
  • " آنانیکه سردار محمد داود خان را از نزدیک می شناختند، او را خود خواه ، مستبد و سرتمبه ، دیکتاتور و جا طلب یاد میکردند."
  • "داود خان یک شخص آرام و متواضع نبوده است. مردم از او می ترسیدند زیرا عصبی می شد و لت و کوب میکرد"
  • " یکی از دلایل سقوط سلطنت تنش های خانوادگی بود که داود خان به پسر عمویش و برادر همسرش وقعی نگذاشت"
  • " دموکراسی نسبی را که سردار شاه محمود خان به راه انداخته بود ، داود خان لغو کرد و برای اولین بار داود خان “حکومت پولیس” را به وجود آورد"
  • "سردار محمد داود از نگاه روانی یک شخص عقده مند بود."
  • "داود خان از تبار پشتون بود و به این عقیده بود که جد او برای پشتون ها نام بد کمایی کرد."
  • "سردار داود از هیتلر آلمان میخواست تقلید کند"
  • " “مردم” و “ملت” برای سردار داود خان قوم پشتون بود نه همه ملت افغاستان. "
  • "داود خان اشخاص ” بلی صاحب” را دوست داشت نه کسان که برای اونظر بدهند"
  • "یکی از دلایل که ما فقیر ماندیم برای این بود که نصف بودجه ما مصرف پشتون های آنطرف سرحد می شد"
  • "واقعاً چون من شرایط را از نزدیک دیدم همه بدبختی های افغانستان از کودتای سردار محمد داود شروع شد. "
  • "اما واقعیت این است که سرداد محمد داود تنها پادشاه را از بین برد و برای بار دوم نظام دموکراسی را از پای انداخت و خودش به نام “رئیس جمهور” اصلا پادشاه شد.


خوب، قسمیکه دیده شد تمام نکات بالا اختصاصاً در مذمت و توبیخ شخص سردار سروده شده است آنچه در این نوشته، از قلم یک محقق و مؤرخ اکادمیک انتظار میرفت، بررسئ علمی-اقتصادی-سیاسی-اجتماعی و فرهنگی از دو دورۀ کاری سردار شهید بود که میبایست فراتر از دادن شعار و ابراز احساسات فردی تشریح و بیان میشد. اما، دریغا که ویروس قوم پرستی و قوم ستیزی نویسنده، موضع علمی او را تحت تاثیر گرفته، قلم او را فاقد هرنوع اعتبار علمی ساخته است.

بزرگترین و اساسی ترین ادلۀ داکتر صاحب برای توجیه بربادی افغانستان سیاست ناشی از حمایت پشتونستان بوده است چنانکه ایشان چنین استنباط میکند:

"سردار محمد داود همه انرژی پولی ، معنوی و سیاسی افغانستان را قربانی داعیۀ نامنهاد پشتونستان کرد..... افغانستان در اثر پالیسی های سنجش نا شدۀ سردار محمد داود موقف بیطرفی خود را از دست داد و این باعث بدبختی های بعدی و حتی اشغال کشور شد."

سپس، ایشان علت و چگونگی اصلی این بدبختی را چنین توصیف میکند:

"همه متوجه قضیه نامهناد پشتونستان شد. افغانستان که باید یک کشور بیطرف و غیر منسلک می بود در اثر این روش یک جانبه  سیاسی زیر یوغ روسیه  شوروی در زمان صدارت داود خان رفت .""دکتور عبدالقیوم خان به برادرش می نویسد که ” در دورۀ وزارت خارجۀ خود [هدف سردار محمد نعیم برادر سردار داود خان است که وزیر خارجه برادرش بود]بعد ازینکه در مذاکرات خویش با دول غربی بکلی ناکام گشت، عقدۀ حقارت مجبورش ساخت دست امید را بسوی ماسکو دراز نماید و به اصطلاح بینی خمیری کمایی کند."

اما، بعداً خودش همین دلیل را رد کرده میگوید:
"
سردار داود هرگز نام پشتونستان را دیگر بالا نکرد و هر چه بود یک نمایش بود."
پس، اینهمه یک نمایش بود؟ یعنی، صحنه سازی های سیاسی؟
اگر راستی چنین بوده، پس چطور علت اصلی بربادی کشور را قضیۀ پشتونستان معرفی کرده اید..؟


ایشان در مورد عقاب بیرق چنین میفرماید:
"سردار داود به تقلید از مصر بیرق افغانستان را تغییر داد و یک عقاب به آن علاوه کرد. در متون دینی ما آمده است که حیوانات و پرندگان گوشت خوار و آن پرندگان که نول چنگ دارند سزاوار نیستند تا تصویر شان نقش تزینی باشد و اما در افغاستان عقاب در بیرق یک کشور مسلمان قرار گرفت و کلمه طیبه برداشته شد.  به تفکر مردم عقیده مند کابل این بیرق شگون بد داشت"

حالا باید توضیح میدادند که کشور مصر با داشتن جامعة الأزهر چرا به چنین عمل غیر اسلامی مبادرت ورزیده است؟

در قرآن همچنان، چنین ممنوعیتی نیآمده است لابد اشارۀ استاد ما به احادیث ضعیف باشد که در آن مورد قبلاً چنین گفته اند:

"گفتم که احادیث باید ریگ شویی شود و احادیث جعلی از احادیث ثقه تفکیک شود من را کافر گفتند."

جالب اینست که طراح این نشان یا عقاب جمهوریت، شخصی بنام جلال جان از رفقای سردار بود که ایشان خود از سلسلۀ سادات بود و هیچ کسی درآنزمان چنین ذهنیت غیراسلامی در مورد نشان عقاب نداشت. برخلاف، عقاب نمادی از غرور و سربلندی یک ملت بود که بر اساس افکار علامه اقبال، پیریزی شده بود.

به پرواز آه و شاهینی بیآموز
تلاش دانه در خاشاک تاکی

سپس میفرماید:
"مبارزات چریکی بر علیه دولت توسط مجاهدین در همین دوره آغاز شد. اگر همین کودتای منحوس صورت نه میگرفت جنگ های چریکی بر علیه دولت آغاز نه می یافت و رهبران مبارزات چریکی هرگز به دامن پاکستان پناه نه می برد."

درینجا داکتر گرامی ما، علت آغاز مبارزه چریکی در مقابل یک حکومت مسلمان و یک دولت مستقل را بیان نمیکند اما، قلم خود را جسارت بخشیده، چریکان وطنفروش را "مجاهدین" خطاب و معرفی میکند. یعنی کسانیکه در برابر کفر جهاد کرده اند.

در تمام اقلام بالا از قلم خود داکتر صاحب و از قلم هیچ منتقدی دیگری تا امروز چنین ادعای برنیآمده است که سردار داؤد، و حکومتش کافر بوده باشند پس "مجاهد" خطاب کردن چارتا خودفروخته فراری یعنی چه؟

طبعاً مؤرخ شهیر ما، به پیروی از  "افکار مرتجع" بازهم، از سلاح دین استفاده کرده، تلاش میکند تا سردار را به نحوی از انحاء، مخالف و ضد دین جلوه دهد در حالیکه حافظه اش باز نامردی کرده، وی را از گفتار قبلی اش غافل ساخته که چنین فرموده بود:

"عقده دوم سردار داود خان مشکل با مذهبیون بود. او فکر میکرد که ملا ها و مذهبیون باعث پسمانی افغانستان شده است. خوب درین جای شک نیست که ملا ها بدیل واقع بینانه برای پیشرفت کشور نداشتند و تا امروز ندارند. و داود خان درین مورد حق به جانب بود


باوجود اینکه استاد، موضع و موقف سردار داؤد خان در مقابل مذهبیون را تمجید و ستایش کرد اما بازهم  جذبات آخندیش او را هیجانی ساخته، بطور ناآگانه حضرت صاحب را  "ده توپ" داد:
"حضرت صبغت الله مجددی  با خانوادۀ سلطنتی روابط خویشاوندی داشت. گناه او این بود که به داود خان توصیه کرده بود تا از روس ها دوری کند. داود  خان این توصیه را نشنید....حضرت صبغت الله وضع افغانستان را برای پادشاه عربستان سعودی تشریح کرد و پادشاه عربستان سعودی او را به حیث امام مسجد کوپن هاگن در دنمارک مقرر کرد."

در این بیان، داکتر صاحب، نه تنها دخالت خانوادۀ مجددی در امور سیاسی کشور را تائید میکند برعلاوه، جناب شخص حضرت صاحب را صریحاً جاسوس و کاسه لیس آل سعود قلمداد و معرفی کرده است.


بعداً، ایشان چنین ادامه میدهد:
"
متاسفانه پروژه های تولیدی زمان داود خان همه بارور نشد و به شکست مواجه شد...

شاهراه سالنگ یکی از پروژه های ناکام سردار محمد داود است....

تجارت بارتری نظام داودی در زمان صدارت بدبختی دیگر بود و افغانستان هرگز صاحب سرمایه نشد"


داکتر صاحب، این اظهارت را در حالی بیان میکند که اشارات قبلی شان، علل دیگری داشت :

"دوم اینکه ما نتوانستیم در اثر تجارت بارتری صاحب سرمایه شویم. در کتاب غبار، “افغانستان در مسیر تاریخ”، جلد دوم میخوانیم که از ۱۹۵۳ تا ۶۳ عایدات افغانستان بسیار کم بود و افغانستان شدید قرض دار شده بود".

من تعجب میکنم که یک مؤرخ محقق، موضوع واگذاری پروژۀ شاهراه سالنگ به شوروی را، ناشی از تصامیم نادرست سردار محمد داؤد فتوا بدهد در حالیکه تمام مردم میدانستند که افغانستان بدلیل نداشتن پول کافی، ارزانترین برآورد را که روسها کرده بودند، پذیرفت.


در پایان، چنین نتیجه گیری کرده، میفرماید:
"
یک عده از قوم محمد زایی ها ، آنانیکه  در خدمت داود خان بودند و یا در حزب انقلاب ملی داود خان بودند و پشتون های متعهد به قضیۀ نامنهاد پشتونستان به داود خان یک مقام بلند میدهند و دیگران او را باعث همه بدبختی افغانستان میدانند."

خوب، این همان اظهاراتیست که قبلاً به آن اشاره شد اما تکیه بر ضمیر "دیگران"، فتوای دیگریست که مؤرخ ما کوشش دارد به خواننده اش تحمیل و تلقین کند. اما ایشان بصفت یک محقق بیان نکردند که آمار این اکثریت"دیگران" را از کجا استخراج کرده اند؟


قسمیکه در آغاز، خدمت شما عرض کردم، برای نقد چنین افکار مبتذل و مغرض، کافیست تا حافظۀ نویسنده را خاریده، تناقضات موضوع را برملا بسازیم تا اصلاً ضرورتی به بحثهای مستند و مدلل نیافتد اما بازهم، بنده برای کسانیکه علاقمند مطالعات اکادمیک استند، کتابی را تحت عنوان "نگاهی به شخصیت، نظریات و سیاست های سردار محمد داود" توصیه و پیشکش میکنم که بگونۀ بیطرفانه، ذات و ضمیر و افعال واقعی سردار محمد داؤد خان را به ما میشناساند.

 https://afghanpedia.com/library/getbook/2d7f6cb2db85c63869d3dbc63d0659d1



با ابراز احترام و ارادت به داکتر صاحب فرید یونس و شما دوستان.