بی روی تو
از کتاب: دیوان محجوبه هروی
، غزل
به آن قامت که سرو جویبار است
به آن طلعت گوئی نو بهار است
بآن کاکل که از سنبل گرو برد
بآن ابرو که تیغ آبدار است
به نرگس های خواب آلودۀ تو
که آهو گیر آهوی تتار است
بزلفین سیاه عنبرینت
که چون مرغول سنبل تابدار است
بیا قوت لب جانپرور تو
بدندانت که در شاهوار است
بناز وعشوه عاقل فریبت
بتیر غمزه کو مردم شکار است
باستغنا و بی پروایی تو
یکبری کان ترا دایم شعار است
به بی تابی و بی آرامی دل
که چون سیماب دایم بی قرار است
بافغانم که از گردون گذشته
به اه من که هردم شعله بار است
بگوهر پاشی این چشن خونبار
که جیب و دامن از وی لاله زار است
که بیروی تو ای خورشید تابان
جهان در چشم من تاریک و تار است
اگر شربت بنوشم دور ازان لب
بکامم تلخ همچون زهر مار است
روم « محجوبه » گر در سیر گلزار
بچشم بی رخت گل همچو خار است