آمدن سلطان از هرات به غزنی
سلطان در ۳۰ ذی القعده به هرات آمد و از آنجا بعد از ٦ روز تو قف براه بادغیس به بلخ آمد و از آنجا حرکت نموده در ۲۱ رجب به غزنه واصل شد و به کشک کهن محمودی به افغان شالی فرود آمد اما بعد از اندک توقف چون دانست هرات در خطر است فیصله نمود که به بست رود و از آنجا احوال ترکمن ها را مراقبت نماید لهذا ابو سعید را به غزنی به ولایت خود برقرار کرد و خواجه محمد منصور مشکان را ندیم او گردانید و مودود را به بلخ فرستاد وخود جانب بست حرکت کرد و غره محرم ٤٢٨ به بست در قصر دشت لکان فرود آمد در بست نمایندگان ترکمن ها آمدند و مکتوبی آوردند که سلطان مرو و سرخس و باورد را بانها باز گذارد سلطان چون دید شوخ چشمی آنها از حد در گذشته سخت متاثر شد و خواست جواب درشت دهد ولی خواجه احمد مانع آمد و گفت هنوز موقع آن نیست و نمایندگان ترکمن ها را بجواب های اجمالی بازگردانید درین اثنا خبر رسید که داؤد تر کمان از راه غور به غزنه حمله کرده سلطان خواست خود به غزنه باز گردد ولی بعدها معلوم شد دروغ بوده و درینحال حادثه دیگر روداد و آن چنان بود که سلطان روزی کشتی نشسته بر فراز آب هیرمند مشغول شکار بود ناگهان کشتی غرق شد و اگر دگر کشتی بانان نزدیک نمی بودند غرق میشد در این گیر و دار پای سلطان سخت مجروح شد و بر اثر آن تب شدید نمود و به شکر اینکه از غرق نجات یافت به غزنی فرمان صادر نمود که خیرات کنند وصدقه دهند بیهقی شرح این خیرات را صد هزار درم به غزنی و دو صد هزار درم بدیگر ولایت ضبط نموده بیماری سلطان شدت و ابوالعلا ابو الحرث و اطبای دربار تجویز کردند که سلطان بارندهد و بقانون طب تبرید شود در ینحال دو نفر نمایندگان پسر علی تگین به بست آمدند و در حالیکه هیچ گمان نمی رفت نامه دوستانه خان نوخاسته را به سلطان آوردند معلوم بود آنها نیز آمدن تر کمنان را مایه زوال دولت خود میدانستند درین نامه سه چیز پیشنهاد شده بود :
1- از خاندان سلطنت دختری بوی نامزد شود.
2- دختری از وی بیکی از فرزندان سلطان نامیده باشد.
3- سلطان وساطت کند که میان علی تکین و ارسلان خان عهد موالفت برقرار شود و باین ترتیب فتنه ترکمن از هر طرف دفع گردد .
بیهقی میگوید چون سلطان تب داشت بمن اجازه شد که ببار گیاه خاص مشرف شوم و نامه را تقدیم دارم از انجا شرح شکوه این بار گاه بس دل انگیز بود ما نیز آنرا نقل نمودیم . بیهقی گوید چون مرا ببار گاه اجازه دادند خانه دیدم تاریک کرده و پرده های کتان آویخته و تر کرده و شاخ های بسیار نهاده بودند و طاسهای زرین و سیمین بود که بران یخ گذاشته بودند امیر بر تخت نشسته بود و پیرهن توزی در بر داشت وعقدی از کافور ومروارید سیاه برگردنش آویخته بودند که از دور می درخشید. سلطان به مصلحت خواجه بزرگ پیشنهادات خان را پذیرفت و خواهر وی را به شهزاده سعید پسر خود و دختر نصر را به خان نامزاد نمود.